جدول جو
جدول جو

معنی باستان - جستجوی لغت در جدول جو

باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
تصویری از باستان
تصویر باستان
فرهنگ نامهای ایرانی
باستان
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
تصویری از باستان
تصویر باستان
فرهنگ فارسی عمید
باستان
یا بازتان ناحیه ای از اسپانی واقع در بخش ناوار در دره ای بهمین نام، جمعیت آن در حدود 8500 تن است
لغت نامه دهخدا
باستان
کهنه، قدیم، (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شعوری)، گذشته، قدیم، دیرینه، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم)، چیز گذشته، قدیم ای ضد نو، (شرفنامۀ منیری)، کهن، زمان گذشته:
ز دانا تو نشنیدی این داستان
که بر گوید از گفتۀ باستان،
فردوسی،
تو از باستان یادگار منی
بتخت کئی بر نگار منی،
فردوسی،
بگویم یکی پیش تو داستان
کنون بشنو از گفتۀ باستان،
فردوسی،
مردی با خرد تمام بود گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 87)،
کسی دار کز دفتر باستان
همی خواندت گونه گون داستان،
اسدی،
عقل نپسنددکه من نوشیروان خوانم ترا
گر چه کس نبود چو او از خسروان باستان،
امیر معزی،
قلعه ای بستد که هرگز کس بر آن قادر نشد
از سلاطین گذشته وز ملوک باستان،
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری)،
گویند هر کجاستم آمد برفت داد
این داستان زدند حکیمان باستان،
سوزنی،
تخت نرد پا’بازان در عدم گسترده اند
گر سرش داری برانداز این بساط باستان،
خاقانی (از جهانگیری) (ازشعوری)،
پژمرده دلان بصور آهی
این دخمۀ باستان شکستم،
خاقانی،
تا گشاده ششدر سی مهرۀ ماه صیام
غلغلی زین هفت رقعه باستان انگیخته،
خاقانی،
ذکر عهد او که تا روز ابد پاینده باد
نقصها در داستان باستان می آورد،
خواجه سلمان،
مثل و همتایت به رزم و بزم در، در روزگار
زین سپس کم خیزد و کم بود کس از باستان،
منیری (مؤلف شرفنامه)،
- موبد باستان، موبد پیر، موبد کهن:
سرانجام او گشت همداستان
بپرسید از موبد باستان،
فردوسی،
، مسافت دور، و منه: سرنا عقبه باسطه، ای بعیده، (از اقرب الموارد)، عقبه باسطه، عقبه ای که از آن بر دو منزل آب باشد، و یقال رکیه باسطه، مضاده مصنوعه کانهم جعلوها معرفه ای قامه و بسطه، (منتهی الارب)، عضلات باسطه، نوعی از عضلات که سینه را برافرازد تا اندرون سینه فراخ شود تا این اندامهای دم زدن اندر وی گشاده گردد و هوای خوش و خنک را اندر وی کشد، و عضله های باسطه دوازده است از سوی راست وچپ نهاده از هرسوی شش عضله، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
تصویری از باستان
تصویر باستان
فرهنگ لغت هوشیار
باستان
قدیم، گذشته
تصویری از باستان
تصویر باستان
فرهنگ فارسی معین
باستان
عتیق
تصویری از باستان
تصویر باستان
فرهنگ واژه فارسی سره
باستان
دیرین، دیرینه، عتیق، کهن، گذشته
متضاد: نو، نوین، جدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوستان
تصویر بوستان
(دخترانه)
بستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باسکان
تصویر باسکان
(پسرانه)
قلههای چند کوه در یک سلسلهجبال (نگارش کردی: باسکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهستان
تصویر بهستان
(پسرانه)
نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستانی
تصویر باستانی
قدیمی، دیرینه، تاریخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستیان
تصویر باستیان
قلعۀ مخصوص نگهداری ابزار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغستان
تصویر باغستان
جایی که چندین باغ پهلوی یکدیگر باشد، برای مثال سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید / گر در همه باغستان سروی نبود شاید (سعدی۲ - ۴۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتستان
تصویر بتستان
بت خانه، بتکده، معبد بت پرستان، برای مثال تا باد گذر کرد به گلزار و به بستان / گلزار چو جنت شده بستان چو بتستان (رودکی - لغت نامه - بتستان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان
تصویر داستان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستار
تصویر باستار
اشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
باستار و بیستار: فلان و بهمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوستان
تصویر بوستان
باغی که دارای گل های فراوان باشد، گلستان، بستان، پارک
فرهنگ فارسی عمید
قدیم، کهن، عتیق، دیرینه، قدیمی:
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای باستانی،
فرخی،
بدان خانه باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری،
منوچهری،
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی،
منوچهری،
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است،
خاقانی،
لغت نامه دهخدا
تصویری از باستار
تصویر باستار
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتستان
تصویر بتستان
بتخانه بتکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغستان
تصویر باغستان
باغ حدیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسیتان
تصویر باسیتان
برج و بارو و دیوار قلعه
فرهنگ لغت هوشیار
بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی (گمان می رود همان پاسبان پارسی باشد) دستیار، باژ گیر، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغستان
تصویر بغستان
خانه بتان بیت الاصنام، خانه خدا، کوه بیستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
قدیمی کهن. یا آثار باستانی. آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی اشیا عتیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوستان
تصویر بوستان
جانی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد، باغ باصفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستار
تصویر باستار
((سْ))
بیستار، (مبهمات) فلان، بهمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستانی
تصویر باستانی
قدیمی، کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باستانه
تصویر باستانه
عتیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
دیرینه، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهن، کهنه
متضاد: جدید، نوین
فرهنگ واژه مترادف متضاد