- باستان
- عتیق
معنی باستان - جستجوی لغت در جدول جو
- باستان
- کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
- باستان (پسرانه)
- قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
- باستان
- کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
- باستان
- قدیم، گذشته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عتیقه
قدیمی کهن. یا آثار باستانی. آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی اشیا عتیقه
قدیمی، دیرینه، تاریخی
قدیمی، کهنه
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
خانه بتان بیت الاصنام، خانه خدا، کوه بیستون
برج و بارو و دیوار قلعه
خوارزمی (گمان می رود همان پاسبان پارسی باشد) دستیار، باژ گیر، پاسبان
بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
باغ حدیقه
بتخانه بتکده
جانی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد، باغ باصفا
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
قلعۀ مخصوص نگهداری ابزار جنگی
بت خانه، بتکده، معبد بت پرستان، برای مثال تا باد گذر کرد به گلزار و به بستان / گلزار چو جنت شده بستان چو بتستان (رودکی - لغت نامه - بتستان)
جایی که چندین باغ پهلوی یکدیگر باشد، برای مثال سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید / گر در همه باغستان سروی نبود شاید (سعدی۲ - ۴۴۴)
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن،
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن،
اشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
باستار و بیستار: فلان و بهمان
باستار و بیستار: فلان و بهمان
باغی که دارای گل های فراوان باشد، گلستان، بستان، پارک
جایی که گل های خوشبو در آن بسیار باشد، باغ مصفا
سرگذشت، قصه، حکایت، مشهور، زبانزد خاص و عام
بتخانه، بتکده
Fiction, Story, Tale