جدول جو
جدول جو

معنی بازیگرنی - جستجوی لغت در جدول جو

بازیگرنی
(گَ)
زن بازیگر. (ناظم الاطباء) ، باج دهنده. باژده. کسی که باج بر عهده دارد:
که شاهان همه باژدار وی اند
به نخجیر شیران شکار ویند.
فردوسی.
همه سر بسر باژدار توایم
پرستار و در زینهار توایم.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که ای شهریار
پدر باژبان بود و من باژدار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
سوداگری، تجارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیگری
تصویر بازیگری
شغل و عمل بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب:
به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست.
فردوسی.
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی.
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن.
نظامی.
، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
زن بازیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تجارت. سوداگری. داد و ستد. خرید و فروش. ستد و داد. معامله. (منتهی الارب) (المنجد). رقاحه. متاجره. (منتهی الارب). تجر. اتجار. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضیعه. (منتهی الارب) : و بازرگانی شان [بازرگانی مردم زبید بعربستان] سیم است و زر ولکن دوازده درم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی یک درم سنجد. (حدود العالم). و بازرگانیشان [بازرگانی مردم شهر دمار بعربستان از عمل صنعا] بچیزی است چون قندهری و هشت از وی در می سنجد. (حدود العالم). و بازرگانی ایشان [مردم ناحیت مغرب] بیشتر بزر است. (حدود العالم). سر بازرگانی راستی است. (قابوسنامه).
گه غدر کند با تو و گه مکر فروشد
صد لعنت بر ضیعت و بر بازرگانیش.
ناصرخسرو.
دو شریک... به بازرگانی میرفتند. (کلیله و دمنه).
- بازرگانی دریا، تجارت بحری: در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت، عمل سلطان و بازرگانی دریا و... (کلیله و دمنه).
- وزارت بازرگانی و پیشه و هنر، اصطلاحی است که از طرف فرهنگستان ایران بجای وزارت تجارت و صنایع برگزیده شده است. این وزارتخانه امور مربوط به تجارت و داد و ستد داخلی و خارجی کشور را بررسی میکند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باغیگری
تصویر باغیگری
سرکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
تجارت، سوداگری، داد و ستد، خرید و فروش، معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
تجدید نظر، مرور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
آرشیو، ضبط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
تجاری، تجارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تفنن جویی، سربه هوایی، شیطنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجارت، دادوستد، سوداگری، معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
هرجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
Gamesmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
stratégie de jeu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
게임 기술
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
کھیل کی چالاکی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
খেলার দক্ষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
uchezaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
oyun hilekarlığı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
מיומנות משחק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ゲーム術
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
игра на результат
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
खेल-कला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
keterampilan bermain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ความชำนาญในการเล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
habilidad en los juegos
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
astuzia nei giochi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
habilidade em jogos
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
玩技
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
sztuka gry
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ігрова майстерність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
Spielkunst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
spelbeheersing
دیکشنری فارسی به هلندی