کلمه یونانی بمعنای شاه و ملک که در دورۀ اشکانیان جزء اسامی پارسی نیز آمده و ترکیبات آن مورد استعمال قرار گرفته است، رفیق، مصاحب، (ناظم الاطباء)، رجوع به پاژنامه شود
کلمه یونانی بمعنای شاه و ملک که در دورۀ اشکانیان جزء اسامی پارسی نیز آمده و ترکیبات آن مورد استعمال قرار گرفته است، رفیق، مصاحب، (ناظم الاطباء)، رجوع به پاژنامه شود
نام یکی از ایالات ایتالیا که در قدیم جزء قلمرو ناپل محسوب میشد، این ناحیه در شمال خلیج تارانت واقع شده و جمعیت آن در حدود 545000تن است، سلسلۀ جبال آپنین تا مرزهای این ایالت امتداد یافته و مساحت آن قریب به 10676 کیلومتر مربع و مرکز آن شهر پوتیچه است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1196 و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 139 شود
نام یکی از ایالات ایتالیا که در قدیم جزء قلمرو ناپل محسوب میشد، این ناحیه در شمال خلیج تارانت واقع شده و جمعیت آن در حدود 545000تن است، سلسلۀ جبال آپنین تا مرزهای این ایالت امتداد یافته و مساحت آن قریب به 10676 کیلومتر مربع و مرکز آن شهر پوتیچه است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1196 و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 139 شود
عنوان اشراف شهر اریتره یکی از شهرهای یونان قدیم. (تمدن قدیم ص 459) ، منحوس. (ناظم الاطباء). نحس. نامبارک. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). - باژگونه تیم، کنایه از خانه خراب و دنیا: ترس تو بس نجات تو و درد تو شفاست ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم. خاقانی. - باژگونه رفتن، از سوی مخالف رفتن: باژگونه رفت و بیزاری گرفت با چنین دلدار کین داری گرفت. مولوی. پس همی گفتند با خود در جواب باژگونه می روی ای کج خطاب. مولوی. - باژگونه شدن، وارونه شدن. - ، منقلب شدن. برگردانیده شدن. برگردیدن. - باژگونه نورد، معکوس و وارونه نوردنده. و کاخ باژگونه نورد کنایه از دنیا نیز هست: تا بدین کاخ باژگونه نورد نفریبی چوزن، که مردی مرد. نظامی (هفت پیکر ص 51). تو زان ره که شد باژگونه نورد بخواه از خدا حاجت و باز گرد. نظامی. - خواب باژگونه دیدن، خواب بد که تعبیر آن معکوس باشد و در مثل گویند خواب زن معکوس است: دروغی نگوییم در هیچ باب بشب باژگونه نبینیم خواب. نظامی. - نعل باژگونه، نعل وارونه. و نعل وارونه زدن کنایه از رد گم کردن و فریب دادن حریف است: همه نعل مرکب زنم باژگونه بوقتی کز این تنگ جا می گریزم. خاقانی. باژگونه نعل از ده تا رباط چشمها را چارکن در احتیاط. مولوی. لیک نعل باژگونه بود سخت پیش پای هر شقی و نیکبخت. مولوی
عنوان اشراف شهر اریتره یکی از شهرهای یونان قدیم. (تمدن قدیم ص 459) ، منحوس. (ناظم الاطباء). نحس. نامبارک. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). - باژگونه تیم، کنایه از خانه خراب و دنیا: ترس تو بس نجات تو و درد تو شفاست ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم. خاقانی. - باژگونه رفتن، از سوی مخالف رفتن: باژگونه رفت و بیزاری گرفت با چنین دلدار کین داری گرفت. مولوی. پس همی گفتند با خود در جواب باژگونه می روی ای کج خطاب. مولوی. - باژگونه شدن، وارونه شدن. - ، منقلب شدن. برگردانیده شدن. برگردیدن. - باژگونه نورد، معکوس و وارونه نوردنده. و کاخ باژگونه نورد کنایه از دنیا نیز هست: تا بدین کاخ باژگونه نورد نفریبی چوزن، که مردی مرد. نظامی (هفت پیکر ص 51). تو زان ره که شد باژگونه نورد بخواه از خدا حاجت و باز گرد. نظامی. - خواب باژگونه دیدن، خواب بد که تعبیر آن معکوس باشد و در مثل گویند خواب زن معکوس است: دروغی نگوییم در هیچ باب بشب باژگونه نبینیم خواب. نظامی. - نعل باژگونه، نعل وارونه. و نعل وارونه زدن کنایه از رد گم کردن و فریب دادن حریف است: همه نعل مرکب زنم باژگونه بوقتی کز این تنگ جا می گریزم. خاقانی. باژگونه نعل از ده تا رباط چشمها را چارکن در احتیاط. مولوی. لیک نعل باژگونه بود سخت پیش پای هر شقی و نیکبخت. مولوی