جدول جو
جدول جو

معنی بازیاری - جستجوی لغت در جدول جو

بازیاری
بازداری، نگاهداری باز، قوشچی گری
لغت نامه دهخدا
بازیاری
دهی است از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندرعباس و در 5 هزارگزی باختر میناب و دو هزارگزی شمال راه فرعی میناب در جلگه واقع است، ناحیه ای گرمسیر و دارای 400 تن سکنه است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن خرما، مرکبات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است، مزرعۀ شهمرادی جزءاین ده است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، دو فرسخ میانۀ شمال و مغرب میناب است، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیگری
تصویر بازیگری
شغل و عمل بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از حلوی، مازیارج، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مازیاره، مازیانه، (ناظم الاطباء)، مازیاره، در فرهنگ رشیدی می گوید: مازیاره قسمی طعام بود، در فرهنگ شعوری می نویسد: مازیاره و مازیاری و مازیانه قسمی حلواست، در فرهنگ اسدی به خط خسروی کرمانشاهی می گویدشطرنج بود (محتمل است تصحیف شیرینی باشد) در المؤید بنقل سروری مازیاره چیزی است خوردنی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به مازیاره و مازیای شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به مازیار که از فرقۀ خرمیه می باشد. (از انساب سمعانی). و رجوع به مازیار شود
لغت نامه دهخدا
نگاهداری باز، (ناظم الاطباء)، بازیاری، عمل بازدار، رجوع به بازدار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه در 13 هزارگزی جنوب کوزران و 3 هزارگزی کاکیها و در دامنه واقع است، ناحیه ای است سردسیر و 80 تن سکنه دارد، آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و حبوبات و دیم کاری و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب:
به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست.
فردوسی.
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی.
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن.
نظامی.
، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پازواری، سادات بازواری، طایفه ای از سادات مازندران هستند، پس از آنکه سید زین العابدین بن سید کمال الدین از سادات مازندران در سال 872 هجری قمری به حکومت ساری رسید، این طایفه با او مخالفت کردند و در نتیجۀ جنگهایی که بین سرداران اوو سادات بازواری روی داد، سید زین العابدین پیروز شد، (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 353- 354 شود)
پازواری، که اهل پازوار مازندران باشد، رجوع به بازواری و پازواری شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
ممانعت، منع، نهی، ابتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
تثبيطٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
Inhibition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inhibition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inibição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
بازداری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
ингибирование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
Hemmung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
гальмування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inhibicja
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازداری، مهار
دیکشنری اردو به فارسی
استرداد، بهبودی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
kizuizi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
বাধা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inibizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
engelleme
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
억제
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
抑制
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
דיכוי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
抑制
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inhibisi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
การยับยั้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
remming
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inhibición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
निरोध
دیکشنری فارسی به هندی