دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی باختر لاهیجان و 2 هزارگزی لفمجان در جلگه قرار دارد. آبش از نهر کیاجو از سفیدرود و محصولش برنج، ابریشم و صیفی کاری و شغل مردمش زراعت و حصیربافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی باختر لاهیجان و 2 هزارگزی لفمجان در جلگه قرار دارد. آبش از نهر کیاجو از سفیدرود و محصولش برنج، ابریشم و صیفی کاری و شغل مردمش زراعت و حصیربافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
واپس بردن. (ناظم الاطباء). بردن دوباره و از نو سوی کسی بردن. پس بردن. عقب بردن. رجعت دادن. مراجعت دادن. برگرداندن: و هرکه از آن زر برگیرد و بخانه برد مرگ اندر آن خانه افتد تا آنگه که آن بجای خود بازبرند. (حدود العالم). دیگر روی آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). چون این جواب بازبردم [عبدوس] سخت دیر اندیشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). ب خانه افشین رو با مرکب خاص ما [معتصم] و بودلف قاسم عجلی را برنشان و بسرای ابوعبداﷲ بازبر عزیزاً و مکرّماً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 174). و حجاج بهر از آن [از خانه کعبه را] بمنجنیق بیران کرده بود. و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ والقصص). حاجت بخواه تا خدای تعالی جمله را بازبرد. (سندبادنامه ص 233). بار خدایا این چه دادی، بازبر. (ایضاً). دختر تعهد کرد و بمعالجت بقرار معهود بازبرد. (ایضاً ص 320). جوابش هم نهانی بازبردی ز خونخواری بغمخواری سپردی. نظامی. کردند به بازبردنش جهد تابا وطنش کنند هم عهد. نظامی. که بستان دلارام خود را بناز ببر شادمانه سوی خانه باز. نظامی. زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم. (تذکرهالاولیاء عطار)، بعقب رفتن. بازگشتن. دیگربار به چیزی پرداختن: آنگاه این باب پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). من نه بباد آمدم اول نفس تا بهمان باد شوم بازپس. نظامی. چون بخاقان رسیده شد خبرش بازپس شد نداد درد سرش. نظامی. گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه ای حج ناگزارده شود از کعبه بازپس. سعدی (هزلیات). و رجوع به بازپس گردیدن شود
واپس بردن. (ناظم الاطباء). بردن دوباره و از نو سوی کسی بردن. پس بردن. عقب بردن. رجعت دادن. مراجعت دادن. برگرداندن: و هرکه از آن زر برگیرد و بخانه برد مرگ اندر آن خانه افتد تا آنگه که آن بجای خود بازبرند. (حدود العالم). دیگر روی آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). چون این جواب بازبردم [عبدوس] سخت دیر اندیشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). ب خانه افشین رو با مرکب خاص ما [معتصم] و بودلف قاسم عجلی را برنشان و بسرای ابوعبداﷲ بازبر عزیزاً و مکرّماً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 174). و حجاج بهر از آن [از خانه کعبه را] بمنجنیق بیران کرده بود. و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ والقصص). حاجت بخواه تا خدای تعالی جمله را بازبرد. (سندبادنامه ص 233). بار خدایا این چه دادی، بازبر. (ایضاً). دختر تعهد کرد و بمعالجت بقرار معهود بازبرد. (ایضاً ص 320). جوابش هم نهانی بازبردی ز خونخواری بغمخواری سپردی. نظامی. کردند به بازبردنش جهد تابا وطنش کنند هم عهد. نظامی. که بستان دلارام خود را بناز ببر شادمانه سوی خانه باز. نظامی. زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم. (تذکرهالاولیاء عطار)، بعقب رفتن. بازگشتن. دیگربار به چیزی پرداختن: آنگاه این باب پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). من نه بباد آمدم اول نفس تا بهمان باد شوم بازپس. نظامی. چون بخاقان رسیده شد خبرش بازپس شد نداد درد سرش. نظامی. گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه ای حج ناگزارده شود از کعبه بازپس. سعدی (هزلیات). و رجوع به بازپس گردیدن شود
عقب برده. واپس برده. پس برده و جز اینها. و گاه نیز بمعنی برده است. و رجوع به بازبردن شود: اول دل بازبرده پس ده ا دست بدارمت ز فتراک. سعدی (ترجیعات) ، نظر یا روی بازپس کردن. بعقب نگریستن: درین روش که تویی پیش هر که بازآیی گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند. سعدی (طیبات). و نظر بازپس مکن، پس چون آن کنیزک از دیه بیرون آمد بازپس نگریست در حال باسنگ شد. (تاریخ قم ص 64). اردشیر روی از اصفهان بازپس کرد. (تاریخ قم ص 70)
عقب برده. واپس برده. پس برده و جز اینها. و گاه نیز بمعنی برده است. و رجوع به بازبردن شود: اول دل بازبرده پس ده ا دست بدارمت ز فتراک. سعدی (ترجیعات) ، نظر یا روی بازپس کردن. بعقب نگریستن: درین روش که تویی پیش هر که بازآیی گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند. سعدی (طیبات). و نظر بازپس مکن، پس چون آن کنیزک از دیه بیرون آمد بازپس نگریست در حال باسنگ شد. (تاریخ قم ص 64). اردشیر روی از اصفهان بازپس کرد. (تاریخ قم ص 70)
مراجعت. (ناظم الاطباء). عود: او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی اندی که بازگرد بعدل شهنشه است. سیدحسن غزنوی. آن کس که به نفس خود نبردی دارد با خویش همیشه سوز و دردی دارد گر خاک شود عدوی و بر باد رود غافل نشوی که بازگردی دارد. استاد علی اکبر معمارباشی اصفهان (از آنندراج). ، مرد تجربه کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد مجرب. کامل در تجربه. مردآزموده و پخته: فاضلی جزل و بازلی فحل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430)
مراجعت. (ناظم الاطباء). عود: او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی اندی که بازگرد بعدل شهنشه است. سیدحسن غزنوی. آن کس که به نفس خود نبردی دارد با خویش همیشه سوز و دردی دارد گر خاک شود عدوی و بر باد رود غافل نشوی که بازگردی دارد. استاد علی اکبر معمارباشی اصفهان (از آنندراج). ، مرد تجربه کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد مجرب. کامل در تجربه. مردآزموده و پخته: فاضلی جزل و بازلی فحل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 12 هزارگزی جنوب میناب وهفت هزارگزی باختر راه مالرو جاسک به میناب در جلگه قرار دارد. ناحیه ای است گرمسیر با 300 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن خرما و مرکبات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ شهمرادی جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 12 هزارگزی جنوب میناب وهفت هزارگزی باختر راه مالرو جاسک به میناب در جلگه قرار دارد. ناحیه ای است گرمسیر با 300 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن خرما و مرکبات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ شهمرادی جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)