جدول جو
جدول جو

معنی بازگذاشته - جستجوی لغت در جدول جو

بازگذاشته
(گُ تَ / تِ)
مفوض. سپرده.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز گذاشتن
تصویر باز گذاشتن
واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن، چیزی را در اختیار کسی گذاشتن، سپردن کاری یا چیزی به دیگری، برای مثال بلبلا مژدۀ بهار بیار / خبر بد به بوم بازگذار (سعدی - ۱۷۴)
دست برداشتن از چیزی یا کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازداشته
تصویر بازداشته
ممنوع، محبوس، کسی که در زندان نگه داشته شده، توقیف شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سپردن. تفویض کردن. (ناظم الاطباء). تفویض. (صراح اللغه). مفوض کردن:
بلبلا مژدۀ بهار بیار
خبر بد به بوم بازگذار.
سعدی (گلستان).
کار خود گر بخدا بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی.
حافظ.
، بازبان. (ناظم الاطباء). صیاد باز. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 160). گیرندۀ باز، باج گیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161) :
چشمت به فسون سازیست گیرد دل من از دست
گویا که بر نشسته در گوشه بازگیری.
ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری).
، مورخ. دانای به علم وقایع تاریخیه. (ناظم الاطباء). مردم تاریخ دان و تاریخی و مورخ را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ ضیاء) (آنندراج) ، سرزنش. ملامت. (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی تاریخدان و تاریخی یعنی مورخ آورده اما آنچه از سیاقت عبارت اصل دساتیر معلوم میشود در نامۀ زردشت در ترجمه فقره یکصدوهوده بمعنی اعتراض و سرزنش و توبیخ خواهد بود که بعربی مؤاخذه گویند و معنی بازپرس نیز همین است یعنی ایراد گرفتن. (آنندراج) (انجمن آرا ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ تَ / تِ)
ماضی. گذشته. درگذشته: و داند (قدرخان) که دو مهتر بازگذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72)
لغت نامه دهخدا
(مَ /مَ ضَ)
گذشتن: چون دیدم فضایل نفسانی بر مثال گوسفندان بودند که چون یکی بجوی بازگذرد هیچ بازنایستند و همه بر پی او گذرند. (از فتوت نامه) ، پس گیرنده: زنده ای که هرگز نمیرد، شکافندۀ صبحهاو بازگیرندۀ روحها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
توقیفی. توقیف شده. (لغات فرهنگستان). کسی که در زندان نگاهداشته شده است. محدود. ممنوع. محبوس: و پسر لیث [را] آنجا به قلعۀ محمد بن واصل بازداشته بود. (تاریخ سیستان). پس ازاین بیارم آنچه رفت در باب این بازداشته [امیر محمدمحمود] بجای خویش. (تاریخ بیهقی). خبر در پارس افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338). و نسختها نبشتند بنام بازداشتگان تا فرونگیرند. (ایضاً ص 273). امیر وی را پیش خویش نگذاشت و نزدیک مسعود محمد لیث دبیر فرستاد تا چون بازداشته باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). امیر [مسعود] گفت بهیچ حال اعتماد نتوان کرد بر بازداشتگان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265). و بفرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند، هشتصد مرد بودند، همه از فرزندان ساسانیان و دیگر نژاد ملوک. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 95). بفرمود تا همه بازداشتگان راو اسیران را رها کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
چون به شهر آمد از گماشتگان
کرد تحقیق بازداشتگان.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
گذاشته ناشده. مقابل گذاشته
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ / خُ)
متروک. رها شده. ول شده، مفوض. تسلیم شده. سپرده شده. تحویل شده
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
برگشته. مراجعت کرده. (ناظم الاطباء) :
ای مصعد آسمان نوشته
چون گنج بخاک بازگشته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگذاشته
تصویر ناگذاشته
گذاشته نا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگذاشته
تصویر واگذاشته
تسلیم کرده، ترک کرده، حواله کردنه بعهده کسی انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازداشته
تصویر بازداشته
ممنوع
فرهنگ واژه فارسی سره