جدول جو
جدول جو

معنی بازکی - جستجوی لغت در جدول جو

بازکی
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، سیچغنه، بازک، باشق، قوش، باشه، واشه
تصویری از بازکی
تصویر بازکی
فرهنگ فارسی عمید
بازکی
(زَ)
قسمی از باز شکاری. (ناظم الاطباء). و به فرهنگ شعوری ج 1 ص 198 رجوع شود، دیگرگونی:
یکی از بازگونگیش (جهان) همانک
گل در و پنجه است و نیم صداست
چپ نهادند عقد نهصد را
راست گیریش نه صد و نه نود است.
بدرالدین چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ)
ابوعلی حسین بن عبدالله بن محمد بن مخلد باغکی حافظ نیشابوری. وی از اباسعید اشج سماع دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به باغک از محال نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَکْ کا)
ناحیتی است به موصل از نواحی نینوی نزدیک خازر، که از مجموعۀ چند قریه بهمین نام تشکیل شده است. تل عیسی و بیت رثم و قادسیه و زارعه و سعدیه نیز جزء این قریه محسوب میشوند. (از معجم البلدان) و (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان سیلاخوربخش الیگودرز بروجرد واقع در جنوب باختری الیگودرز. سکنۀ آن 896 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالک که ظاهراً از قرای هرات یا نواحی آن بوده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابومعمر احمد بن عبدالواحد بالکی هروی فقیه بود. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُل ل)
شهری است در ساحل دریا پائین تر از بصره. (مراصدالاطلاع). از بلاد بحر است در پائین بصره و منسوب به آن بازکلی است. (سمعانی). به روایت ابوسعد، شهری است در پائین بصره، ولی من آن شهر را نشناختم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ کِ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که در 7 هزارگزی جنوب خاوری هرسم و جنوب خاوری شاه آباد در دشت قرار دارد. هوایش سرد و دارای 180 تن سکنه میباشد. آبش از زه آب رود خانه باقرآباد و محصولش غلات، دیمی کاری، لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، بروی کسی آوردن گناهی راکه از آن خجل و پشیمان است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان میان آب که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است. دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
باریکی، نا ستبری، لطافت ظرافت، بناز پروردگی نازنینی، نغزی دلکشی، قابلیت اهمیت خطیر بودن: (و بی مراجعت و استقصا کاری نگزارد تا نازکی این حادثه بر هیچ دانا و نادان پوشیده نماندی، {شکنندگی زودشکنی، تردی، نرمی، حساسیت زودرنجی، خوش طبعی نزاکت، کم رنگی رقت: (و سرخی و سفیدی و نازکی رنگ روی نشان درستی وقوت اوست وزردی روی نشان گرمی اوست. {مقابل سیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
باریکی، نرمی و لطافت، حساسیت، زودرنجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
ركاكةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
Thinness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
minceur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
Dünne
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
magreza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
delgadez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
cienkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
худоба
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
худорлявість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
پتلاپن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
ความบาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
kelangsingan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
רָזוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
薄さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
unene
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
dunheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
incelik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
পাতলাতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
पतलापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
sottigliezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
얇음
دیکشنری فارسی به کره ای