جدول جو
جدول جو

معنی بازک - جستجوی لغت در جدول جو

بازک
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، باشق، باشه، بازکی، سیچغنه، واشه، قوش
تصویری از بازک
تصویر بازک
فرهنگ فارسی عمید
بازک
(زَ)
باشه را گویند و نوعی از باز است و آن را بازکی و پژکی نیز خوانند. (آنندراج). قسمی از باز شکاری. (ناظم الاطباء). رجوع به بازک ترکی شود
لغت نامه دهخدا
بازک
توکای باغی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باهک
تصویر باهک
(پسرانه)
نام جد آذرباد ماراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابک
تصویر بابک
(پسرانه)
باباک، پدر غنی، حاکم ایل، پدر کوچک، نام پیشوای خرم دینیان، استوار، پاپک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبد معبد آناهیتا، پدر اردشیر بنیان گذار سلسله ساسانی، تخلص شاعرکرد علی اصغر سریری (نگارش کردی: بابهک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازو
تصویر بازو
(دخترانه)
نام آهنگی (نگارش کردی: بازو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازک
تصویر رازک
(دخترانه)
گیاهی علفی از خانواده شاهدانه که معطر، تلخ، و دارویی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سازک
تصویر سازک
(دخترانه)
ساز کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازک
تصویر نازک
(دخترانه)
محبوب، معشوق، لطیف، ظریف، نازنین، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالک
تصویر بالک
(پسرانه)
استخوان کتف، نام کوهی در کردستان، نام منطقه ایی در کردستان، نام قبیله ایی در کردستان، نام روستایی در کردستان (نگارش کردی: بالک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بامک
تصویر بامک
(دخترانه)
بامداد، صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶)
بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسک
تصویر باسک
خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه، برای مثال ای برادر بیار کاسۀ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باهک
تصویر باهک
شکنجه، آزار، برای مثال دلمان چو آب بادی، تنمان بهار بادی / از بیم چشم حاسد، کش کرده باد باهک (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، مردمک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازه
تصویر بازه
مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه
چوب دستی ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکی
تصویر بازکی
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، سیچغنه، بازک، باشق، قوش، باشه، واشه
فرهنگ فارسی عمید
(کُل ل)
شهری است در ساحل دریا پائین تر از بصره. (مراصدالاطلاع). از بلاد بحر است در پائین بصره و منسوب به آن بازکلی است. (سمعانی). به روایت ابوسعد، شهری است در پائین بصره، ولی من آن شهر را نشناختم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ کِ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که در 7 هزارگزی جنوب خاوری هرسم و جنوب خاوری شاه آباد در دشت قرار دارد. هوایش سرد و دارای 180 تن سکنه میباشد. آبش از زه آب رود خانه باقرآباد و محصولش غلات، دیمی کاری، لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، بروی کسی آوردن گناهی راکه از آن خجل و پشیمان است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
قسمی از باز شکاری. (ناظم الاطباء). و به فرهنگ شعوری ج 1 ص 198 رجوع شود، دیگرگونی:
یکی از بازگونگیش (جهان) همانک
گل در و پنجه است و نیم صداست
چپ نهادند عقد نهصد را
راست گیریش نه صد و نه نود است.
بدرالدین چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازک
تصویر تازک
تازیک
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گزنه ها از دسته شاهدانه ها نباتی است دو پایه و بالا رونده و پیچنده که برگهایش متقابل و مرکب از 3 تا 5 قسمت دانه دار میباشد. بوی گلهایش معطر و مطبوع و شبیه سنبل الطیب و طعم تلخ و با احساس سوزش و گرما همراه است حشیشه الدینار جنجل همل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتک
تصویر باتک
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارک
تصویر بارک
کاهیده بارک الله آفرین زه باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابک
تصویر بابک
پدر (بتحبیب) : (پسر گفتش ای بابک نامجوی، یکی مشکلت می بپرسم بگوی) (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
بنگاه صرافی دولتی یا شخصی که اشخاص پولهای خود رابامانت میگذارند فرانسوی بانک بایگ بنگاهی اقتصادی ملی یا دولتی که مردم پولهای خود را در آن بامانت سپارند و در موقع لزوم با صدور چک از پول خود برداشت کنند و همچنین در مقابل تضمین اعتباری پیدا کنند و بهنگام ضرورت وام گیرند، نوعی از بازی ورق، پولی که در بازی بانک در میان نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسک
تصویر باسک
دهن دره، خمیازه خمیازه خامیازه دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازغ
تصویر بازغ
دمنده روشن تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازل
تصویر بازل
آزموده پخته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهک
تصویر باهک
اذیت، شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعک
تصویر باعک
نابخرد بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازه
تصویر بازه
چوبدستی قطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازه
تصویر بازه
آنورگور، فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره