جدول جو
جدول جو

معنی بازپره - جستجوی لغت در جدول جو

بازپره(پَ رَ / رِ)
پروانه. شب پره. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بازپره
شب پره، پروانه
تصویری از بازپره
تصویر بازپره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
پرسش کننده، مستنطق، در علم حقوق کارمند شهربانی یا دادگستری که از متهم پرسش می کند
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
پرسش کن. تحقیق نمای. (آنندراج). پرسش کننده. سؤال کننده.
لغت نامه دهخدا
(پَرَ / رِ)
تراشۀ چوب را گویند که در وقت تراشیدن چوب بریزد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی: بادفر) (ناظم الاطباء). رجوع به بادفر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
آنکه در بازار نشیند و خرید و فروخت کند. بازارگان جمع و بازرگان مخفف این و اطلاق آن بر شخص واحد از عالم مژگان و دندان که جمع مژه و دندانست و بمعنی مفرد مستعمل میشود پس بازرگان بضم زا چنانکه عوام کالانعام خوانند محض غلط باشد و صحیح بفتح. به هر تقدیر بمعنی سوداگر مجاز است و همین شهرت دارد. (آنندراج). آنکه دربازار خرید و فروش میکند. سوداگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان مانه بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 7 هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب راه مالروعمومی محمدآباد به دشتک در جلگه واقع است. هوایش گرم و 305 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اترک و محصولش غلات، کنجد، بنشن و شغل مردمش زراعت و مالداری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حصه و پاره ای از شب باشد، چنانکه اگر گویند بازیرۀ اول یعنی پارۀ اول، هم چنان بازیرۀ آخر مراد از پاره آخر شب است. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (سروری). پاره ای از شب را گویند: پازیرۀ نخستین و پازیرۀ واپسین. (فرهنگ جهانگیری). مقداری از شب از اولش یا از آخرش: بازیرۀ نخستین و بازیرۀ پسین. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). الدلج، بازیرۀ نخستین (از شب) . (السامی فی الاسامی). الدلجه، بازیرۀ واپسین (از شب) . (السامی فی الاسامی). پاسی از شب. پاره ای از شب.
- بازیرۀ آخر، پاس آخر شب. (ناظم الاطباء).
- بازیرۀ اول، پاس اول شب.
رجوع به بازیج شود، خاموشی بعد از زمزمه کردن و دعا خواندن بهنگام غذا:
مبادا که دین نیاکان خویش
گزیده جهاندار و پاکان خویش
گذارم، بدین مسیحا شوم
بگیرم بخوان باژ و ترسا شوم.
فردوسی.
- به باژ اندرآمدن، خاموشی گزیدن پس از زمزمه:
چو برسم بدید اندر آمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.
فردوسی.
و رجوع به باژ و باج و باژگاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
پرسش کن، تحقیق نمای، سئوال کننده، پرسش مکرر و سئوال مکرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
((پُ))
دادرسی که کارش پرسش از متهم، شاهدان و آگاهان و پژوهش و بررسی درباره چگونگی واقع شدن یک جرم، پیشگیری از فرار متهم و از میان رفتن آثار جرم است، مستنطق
فرهنگ فارسی معین
بازجو، دادیار، قاضی، مستنطق، متهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
المحقّق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
Interrogator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
interrogateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ساقه ی گیاه گندم و جو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
ondervrager
دیکشنری فارسی به هلندی
بازجویی، بازپرس
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
следователь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
Verhörer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
допитувач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
przesłuchujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
审讯者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
interrogador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
interrogante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
بازپرس
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
ผู้สอบสวน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
জিজ্ঞাসাকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
muhoji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
sorgucu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
심문관
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
尋問者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
חוֹקֵר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
पूछताछकर्ता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
interrogador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازپرس
تصویر بازپرس
pemeriksa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی