دوباره پوشیدن. از نو بتن کردن. بر تن کردن. پوشیدن: ستایش چو کرد آن یل سرفراز بتن بازپوشید هرگونه ساز. فردوسی. ، صیاد، میرشکار، برزیگر و زراعت کننده را گویند. (برهان). زارع. و دهقان، و بازیار معرب آن است و جمعش بیازره باشد. (سروری) (انجمن آرا) (آنندراج). برزیگر و زارع و فلاح. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 161) (الجوالیقی ص 78 س 17) : باغ چون راغش خراب و کشت چون دستش سراب زاغ آن را باغبان و قاز این را بازدار. سلمان (از سروری) (فرهنگ خطی شعوری ج 1 ورق 161)
دوباره پوشیدن. از نو بتن کردن. بر تن کردن. پوشیدن: ستایش چو کرد آن یل سرفراز بتن بازپوشید هرگونه ساز. فردوسی. ، صیاد، میرشکار، برزیگر و زراعت کننده را گویند. (برهان). زارع. و دهقان، و بازیار معرب آن است و جمعش بیازره باشد. (سروری) (انجمن آرا) (آنندراج). برزیگر و زارع و فلاح. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 161) (الجوالیقی ص 78 س 17) : باغ چون راغش خراب و کشت چون دستش سراب زاغ آن را باغبان و قاز این را بازدار. سلمان (از سروری) (فرهنگ خطی شعوری ج 1 ورق 161)
پهن شده. گسترده شده: چون میان سرای برسیدم (احمد بن ابی داود) یافتم افشین را بر گوشۀ صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه بازکشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171)، سخن گفته را اعاده کردن. (ارمغان آصفی). دوباره گفتن. (ناظم الاطباء). تکرار کردن. اعادۀ سخن کردن. واگویه کردن: شو این نامۀ خسروان بازگوی بدین جوی نزد مهان آبروی. فردوسی. شنیده سخنها همه بازگفت نه بر آشکارا که بر راز گفت. فردوسی. آنچه رفته بتمامی با وی بازگفتم. (تاریخ بیهقی). بازگشتم و به استادم بازگفتم که چه رفت. (تاریخ بیهقی). دگر گر با کسی کردی نکویی نباشد نیکوئی گر بازگوئی. ناصرخسرو. گفت اگرنه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی. (نوروزنامه). بحسب حال من پیش آورد ساز بگوید آنچه من گویم بدو باز. نظامی. کسی را دل دهد کاین راز گوید نبیند ور ببیند بازگوید. نظامی. میندیش آنچه نتوان گفتنش باز که نندیشیده به ناگفتنی راز. نظامی. گفت هر رازی نشاید بازگفت جفت طاق آید گهی گه طاق جفت. مولوی. گفت طوطی ارمغان بنده کو آنچه دیدی آنچه گفتی بازگو. مولوی. تکش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید بکس بازگفت. سعدی (بوستان). و منع کردن امام او را از صحبت شریف خود بسبب سید ابوالحسن بازگفت. (تاریخ قم ص 212). - حال بازگفتن، بیان کردن. (ناظم الاطباء). - اخبار و قصه و داستان بازگفتن، روایت کردن. حکایت کردن: استادم... گفت چه کردی... حال بازگفتم. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها (بازگفتند) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). آمد تازان تا نزدیک احمد حسن و حال بازگفت. (تاریخ بیهقی). پیش خداوند خرد بازگوی راست همه قصه و اخبار خویش. ناصرخسرو. گاو قصۀ خود بازگفت. (کلیله و دمنه). پرسیدند چگونه بود آن داستان بازگوی. (سندبادنامه ص 80). بنزدیک شکر شد کام و ناکام به شکر بازگفت احوال بادام. نظامی. با بلبل مست راز گوید غمهای گذشته بازگوید. نظامی. اهلی نه که قصه بازگوید یاری نه که چاره بازجوید. نظامی. این ندارد آخر از آغاز گو رو تمام آن حکایت بازگو. جز فلاطون خم نشین شراب سر حکمت به ما که گوید باز؟ حافظ. پس من قصه با پدر بازگفتم. (تاریخ قم ص 232). ، قرائت کردن. (ناظم الاطباء)
پهن شده. گسترده شده: چون میان سرای برسیدم (احمد بن ابی داود) یافتم افشین را بر گوشۀ صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه بازکشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171)، سخن گفته را اعاده کردن. (ارمغان آصفی). دوباره گفتن. (ناظم الاطباء). تکرار کردن. اعادۀ سخن کردن. واگویه کردن: شو این نامۀ خسروان بازگوی بدین جوی نزد مهان آبروی. فردوسی. شنیده سخنها همه بازگفت نه بر آشکارا که بر راز گفت. فردوسی. آنچه رفته بتمامی با وی بازگفتم. (تاریخ بیهقی). بازگشتم و به استادم بازگفتم که چه رفت. (تاریخ بیهقی). دگر گر با کسی کردی نکویی نباشد نیکوئی گر بازگوئی. ناصرخسرو. گفت اگرنه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی. (نوروزنامه). بحسب حال من پیش آورد ساز بگوید آنچه من گویم بدو باز. نظامی. کسی را دل دهد کاین راز گوید نبیند ور ببیند بازگوید. نظامی. میندیش آنچه نتوان گفتنش باز که نندیشیده به ناگفتنی راز. نظامی. گفت هر رازی نشاید بازگفت جفت طاق آید گهی گه طاق جفت. مولوی. گفت طوطی ارمغان بنده کو آنچه دیدی آنچه گفتی بازگو. مولوی. تکش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید بکس بازگفت. سعدی (بوستان). و منع کردن امام او را از صحبت شریف خود بسبب سید ابوالحسن بازگفت. (تاریخ قم ص 212). - حال بازگفتن، بیان کردن. (ناظم الاطباء). - اخبار و قصه و داستان بازگفتن، روایت کردن. حکایت کردن: استادم... گفت چه کردی... حال بازگفتم. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها (بازگفتند) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). آمد تازان تا نزدیک احمد حسن و حال بازگفت. (تاریخ بیهقی). پیش خداوند خرد بازگوی راست همه قصه و اخبار خویش. ناصرخسرو. گاو قصۀ خود بازگفت. (کلیله و دمنه). پرسیدند چگونه بود آن داستان بازگوی. (سندبادنامه ص 80). بنزدیک شکر شد کام و ناکام به شکر بازگفت احوال بادام. نظامی. با بلبل مست راز گوید غمهای گذشته بازگوید. نظامی. اهلی نه که قصه بازگوید یاری نه که چاره بازجوید. نظامی. این ندارد آخر از آغاز گو رو تمام آن حکایت بازگو. جز فلاطون خم نشین شراب سر حکمت به ما که گوید باز؟ حافظ. پس من قصه با پدر بازگفتم. (تاریخ قم ص 232). ، قرائت کردن. (ناظم الاطباء)