جدول جو
جدول جو

معنی بازهر - جستجوی لغت در جدول جو

بازهر
(زَ)
پازهر. دزی ازالمستعینی آرد: هوالبازرد و یقال له بازهر، ای نافی السم، کما یقال لحجر من الاحجار بازهر لهذه العله. (دزی ج 1 ص 48).
- بازهر کانی، فادزهر معدنی است. (فهرست مخزن الادویه).
- بازهر گاوی، حجرالبقر است. (فهرست مخزن الادویه).
و رجوع به پازهر و پادزهر و بادزهر شود
لغت نامه دهخدا
بازهر
پارسی تازی گشته پاد زهر
تصویری از بازهر
تصویر بازهر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازور
تصویر بازور
(دخترانه)
نام پرندهایی کوچک خاکستری رنگ (نگارش کردی: بازر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باهر
تصویر باهر
روشن، درخشان، ظاهر، آشکار، فائق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازهر
تصویر ازهر
روشن، درخشان، درخشان تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازار
تصویر بازار
جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد
بازار مشترک: در علم اقتصاد جامعۀ اقتصادی به وجودآمده به وسیلۀ چند کشور به منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل و نقل و تقویت مؤسسات اقتصادی
بازار مکاره: بازاری که سالی یک بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خرید و فروش به آنجا می آورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادزهر
تصویر بادزهر
پادزهر، هر دارویی که برای دفع سم به کار برود، ضدزهر، تریاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پازهر
تصویر پازهر
پادزهر، هر دارویی که برای دفع سم به کار برود، ضدزهر، تریاق
فرهنگ فارسی عمید
(گُ هََ)
مرکّب از: با + گهر، نجیب. اصیل. شریف. باگوهر. گوهری. نژاده:
جوان ارچه دانا بود باگهر
ابی آزمایش نگیرد هنر.
فردوسی.
یکی باگهر بود نامش تورگ
به هندوستان پهلوانی بزرگ.
فردوسی.
نخستین چنین گفت با مهتران
که ای پرهنر باگهر سروران.
فردوسی.
بخندید و بهرام را گفت شاه
که ای باگهر پرهنر پیشگاه.
فردوسی.
و رجوع به باگوهر وگوره و گهر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پادزهر:
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
بوشکور.
نه هر که دارد پازهر زهر باید خورد.
ابوالفتح بستی.
که پازهر زهر است کافزون شود
وزاندازۀ خویش بیرون شود.
؟ (از قابوسنامه).
پازهر اژدهاست خرد، سوی هوشیار
درخورد مکر نیست نه نیز ازدر دها ست.
ناصرخسرو.
بر فعل چو زهر نیست پازهر
جز قول چو نوش پخته با قند.
ناصرخسرو.
این عالم اژدهاست و زانرو ترا خرد
پازهر زهر این قوی و منکر اژدهاست.
ناصرخسرو.
فرزند دیو رارطبم زهر مار گشت
پازهر مار او شدم او زهر مار من.
ناصرخسرو.
همگان در رنگ صافی او (آب انگور پس از تخمیر) خیره بماندند و گفتند مقصود و فائده از این درخت (رز) این است، اما ندانیم که زهر است یا پازهر. (نوروزنامه).
- پازهر بقری، در مرارۀ گوزن پدید آید. (از معرفهالجواهر). پازهر گاوی.
- پازهرحیوانی، فادزهر حیوانی. در مکان تکوّن آن اختلاف است جمعی برآنند که در زمینی از حدود چین گوزنان مارخوار بسیار هست و چون از بسیاری خوردن ماران حرارت بر مزاج آنها استیلا یابد و در آب غوطه خورند بخاری بشکل اشک در حفره هائی که در گوشه های چشم گوزن واقع است گرد شود و آب مذکور متحجر و منجمد گردد و چون این عمل مکرر واقع شود سنگ مزبور بزرگ و ثقیل شود و بیفتد. (معرفهالجواهر).
- پازهر شاتی، در جوف نوعی از گوسفندان وحشی که در حدود فارس میباشند تکوّن می پذیرد. (معرفهالجواهر).
- پازهر گاوی، حجرالبقر.
- پازهر معدنی، فادزهر کانی. پازهرکانی. حجرالسم ّ معدنی. و رجوع به پادزهر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سنگ پازهر وتریاق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی فادزهر است که عوام پازهر گویند و بعربی حجرالتیس خوانند. (برهان). پازهر که بتازی حجرالتیس نامند. (ناظم الاطباء). معرب پادزهر باشد. فادزهر. مسوس. (نشوءاللغه ص 94). لفظ پارسی است و معنای آن مقاومت کننده با سمیاتست. نیروی روح را حفظ کند. و هرچند این لفظ برای هر داروئی که دافع زیان اقسام زهرهاست بطریق عام وضع شده ولی بطور خاص برای سنگ مار استعمال میشود. و آن سنگی است که در مار یافت میشود. کذا فی المنهاج.شیخ گوید: اطلاق نام پادزهر بر مفرداتی که از طبیعت پدید آیند اولی است و اطلاق نام تریاک بر مصنوعات شایسته تر است تا گفته شود. پادزهر تریاق طبیعی و تریاق پادزهر صناعی است و بهتر آنست که چیزهای نباتی طبیعی را بنام تریاک و معدنیات را بنام پادزهر بخوانند. وبرخی هم پندارند میان آنها تفاوت بسیاری نیست، در بحر الجواهر چنین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به پادزهر و فادزهر در لغت نامه و ترجمه صیدنۀ ابوریحان شود. ابوریحان در الجماهر ذیل عنوان ’فی ذکر حجرالبادزهر’ آرد: آنچه بدین نام معروف است برحسب گفتۀ متقدمان سنگی است معدنی، هرچند صفات و علامات آنرا جدا نساخته اند ولی حق اینست که پادزهر بر همه گوهرها برتری دارد چه گوهرهای دیگر مایۀ لهو و لعب و مایۀ زینت و تفاخرند و هیچ سودی به بهبود امراض ندارند ولی پادزهر بدن و نفس را از امراض حفظ میکند و آنرا از زیان ها رهائی می بخشد... محمد بن زکریا گفته است آنچه از صفات آن مشاهده کردم سستی [رخو] است مانند شب ّ یمانی است [نوعی زاک] که ورقه ورقه شود و توبرتو است و من از شرف خاصیت آن در شگفت شدم. ابوعلی بن مندویه گوید: پادزهر برنگ زرد است که بسفیدی و سبزی زند و نصر و حمزه اصل معدن آنرا باقصی هند و اوایل چین دانسته اند. و صاحب کتاب النخب آرد: معدن آن در کوه زرند نزدیک کرمان است و حمزه و نصر آنرا بر پنج گونه تقسیم کرده اند: سپید و سبز و زرد و خاکی [اغبر] و خالدار [منکت] و نصر خالدار آنرا برگزیده و آشامیدن آنرا برای شخص مسموم بمقدار دوازده شعیره تعیین کرده است. صاحب النخب گوید رنگهای دیگر نیز بر آن افزوده از قبیل سبز سلقی و زرد و نوعی که بسفیدی و سرخی زند و نوعی دیگر میان تهی است و در میان آن چیزی است که آنرا مخاط شیطان و غزل سعائی نامند و در آتش نمیسوزد. ابوالحسن طبری ترنجی گوید قسمی از آن چنانست که گوئی از شمع و آهک وخاک ترکیب شده است و از هر یک از مواد مزبور درخشندگی آن پدید آید و هرگاه آنرا با عروق صفر بر صلایه بسایند برنگ قرمزی چون خون تازه درآید و این گونه را هرگاه بر گزیدگی بمالند بسیار سودمند افتد. از طوس سنگهایی بدلی شبیه پادزهر بطور آشکار صادر میشود و از آن دستۀ کارد میتراشند ولی سودی ندارد. در کتب برای امتحان اصل و بدل آن مطالبی آورده اند که نمیتوان از لحاظ تشخیص بدانها استناد جست... و هم بیرونی ذیل عنوان (فی ذکر اخبار البادزهر) آرد: مخاط شیطان و هر آنچه را در درون نوع میان تهی پادزهر هست بیرون می آورند و از غزل ’رشتۀ’ آن شستکه ها درست میکنند که سلاطین ساسانی آنها را آذرشست مینامیدند و اکنون کلمه ’شست’ را بر نوع معمولی آن که در آتش نمیسوزد اطلاق کنند. استاد هرمز سردار جنگ کرمان بسال 390 هجری قمریاز ناحیۀ زرند و کوبونات شستکۀ سپیدی بدست آورد که هرگاه روی آن چرکین میشد آنرا در آتش میافکندند تا چرک آن زایل و شسته شود.آنگاه درباره خواص شستکه گفتگو میکند و گوید که درآتش نمیسوزد و برای گزیدن زنبور و دیگر گزندگان سودمند افتد و در پایان، حکایت نیرنگسازی را یاد میکند که بر آن شد وشمگیر را با پادزهری ساختگی بفریبد ولی او دریافت و گفت: اگر این دافع زهر باشد نخست بتو زهر مینوشانم تا بدان زهر را از خویش دفع کنی و آنگاه بتو پاداش و جایزه می بخشم. مرد حقیقت را بازگفت و پوزش خواست و گفت این پادزهر ساختگی را با خویش بدار زیانی بتو نمیرساند ولی هرگاه دشمنان بدانند ترا پادزهری است از دادن زهر بتو نومید میشوند و ترا سود بخشد. وشمگیر این خیرخواهی را بپذیرفت و از کیفر دادن وی درگذشت. رجوع به الجماهر بیرونی صص 200- 202 شود.و صاحب صبح الاعشی آرد: پادزهر سنگ سبک نرمی است و اصل تکوین آن در حیوانی معروف به ایّل است که در مرزهای چین بسر میبرد. و آن حیوان در آن سرزمین مارها را میخورد و مار غذای عادی او باشد و در نتیجه این سنگ در وجود آن پدید می آید و درباره اینکه سنگ در چه جای بدن حیوان بوجود می آید اختلافست، برخی گویند سنگ ازاشکهایی که هنگام خوردن مارها از دیدگان آن فرومیریزد، در گوشه های چشم حیوان تکوین میگردد و رفته رفته بزرگ میشود و پس از چندی فرومیافتد و برخی گویند سنگ در دل حیوان تکوین میشود و از اینرو آنرا شکار کنند و سنگ را از دل آن برآورند و دسته ای گفته اند سنگ در زهرۀ حیوان تکوین شود... آنگاه انواع سنگ را از قول ارسطو نقل میکند و گوید: بزرگترین آن از یک تا سه مثقال است و بهترین آن خالص زرد سبک و نرم است و نشانۀ خالص بودن آن اینست که مانند لؤلؤ دارای طبقه های نازک توبرتو باشد و بر روی آن نقطه های کم رنگ سیاه دیده شود و ساییدۀ آن سپید و مزۀ آن تلخ باشد. سپس بخواص و منافع آن میپردازد و گوید: ساییده شدن آن با اجسام خشن رنگ و دیگر صفات آنرا تغییر میدهد چنانکه شناخته نمیشود. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 111 شود.
- بادزهر کیاش، حجرالتیس. رجوع به حجرالتیس و الجماهر ص 203 و پادزهر در همین لغت نامه شود.
لغت نامه دهخدا
در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز، رجوع شود به خوزستان) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها، بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131)، گیلکی واچار، (نیز: بازار، م) فریزندی ویرنی بازار، نطنزی واچار (1 ص 290)، سمنانی وازهار، سنگسری وزر، سرخه ای، لاسگردی و شهمیرزادی بازار، (2 ص 188)، استی بزر، (استی 114)، محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک، لغت فرانسۀ بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند، (نداب 3: 3-4 فرامرزی) و رک: دایره المعارف فرانسه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218)، اعراب در آن تصرف کرده الف را به ’یا’ بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود، دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد، میدان داد و ستد، کوی سوداگران، مغازه، دکان، دکه، : بازار صحافها، بازار بزازها، بازار کفاشها، بازار خیاطها، بازار سراجها و غیره، بازار عطرفروشان، لطمه، (منتهی الارب)، ج، لطایم، سوق، (دهار) (ترجمان القرآن)، ج، اسواق، قسیمه، (منتهی الارب)، تیم، رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود،
در قاموس کتاب مقدس آمده: (انجیل لوقا 7: 32) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکلۀ فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند، (کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17)، و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است، (قاموس کتاب مقدس) :
بگفت این سخن پس ببازارشد
بساز دگرگون خریدار شد،
فردوسی،
براهی که لشکر همی برگذشت
در و دشت یکسر چو بازار گشت،
فردوسی،
چو خورشید گیتی بیاراستی
بدان کلبه بازار برخاستی،
فردوسی،
ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده
روان گشت بازار بازارگانی،
فرخی،
دفتر بدبستان بود و نقل ببازار
وین نرد بجایی که خرابات خرابست،
منوچهری،
پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)،
گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین
چو تو خود مینگری من نکنم قصه دراز،
ناصرخسرو،
چو خلق جمله ببازار جهل میرفتند
همی ز بیم نیارم گشاد دکان را،
ناصرخسرو،
بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته
آن چیست کانگه دیده ای بازار عشق اکنون نگر،
خاقانی،
بر سر بازار عشق آبت برفت
پای زان بازار نگسستی هنوز،
خاقانی،
در سر بازارعشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار،
سعدی،
لغت نامه دهخدا
حومه شیراز، دهاتی از حومه شیراز که در میانۀ جنوب و مشرق شیراز است، همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدولۀ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند، (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لغت فارسی است به معنی تریاق نباتی و کاف آن در زبان عربی به دال تغییر یافته است. و امروز عرفاً به سنگ معدنی و مادۀحیوانی اطلاق میشود که در دل حیوانات پدید می آید. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 67). و رجوع به پادزهر شود
لغت نامه دهخدا
منجم هندی که کتاب او بعربی نقل شده. (ابن الندیم). بروایت کتب عربی از حکمای معروف هند است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1205). مؤلفان کتب حکما و علماء نام عده ای از مشاهیر ریاضی دانان و منجمان هندی را که کتب آنان به عربی درآمده بود ذکر کرده اند... از آنجمله باکهر و راحه و صکه و...را. (از تاریخ علوم عقلی ص 113). در عیون الانباء فی طبقات الاطباء آمده است: ’از جمله اطبایی که از هند بودند، صنجهل بود و بعد از او جماعتی در سرزمین هند آمدند که تصانیف معروف در صناعت طب و سایر علوم داشتند و از آنجمله باکهر، راحه، صکه، داهر...بودند.. بسیاری از کتب اینان از هندی به عربی درآمده است. (از عیون الانباء ج 2 ص 32)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
قریه ای است در راه طبرستان که تا ری یک منزل فاصله دارد. (از معجم البلدان) (مرآت البلدان ص 161)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مهربان. بامحبت. و رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری بوده است در مسیر اسکندر از باختر به هند، بقول آریان (کتاب 4، فصل 9 بند 4)، اسکندر پس از تسخیر ’ماساگ’ امیدوار گشت که شهر ’بازیر’ را به آسانی بتصرف آرد و ’سنوس’ را فرستاد آنرا بگیرد، اما سنوس موفق به تسلیم اهالی بازیر نشد، اسکندر بطرف شهر مزبور رفت و شنید که از طرف یکی از امرای هند عده ای بکمک شهر حرکت کرده اند، دستور داد سنوس قلعه ای ساخته در آن ساخلو گذارد ... در غیاب او اهالی شهر عده کم مقدونی ها را دیده بیرون آمدند و جنگی سخت روی داد و بهره مندی با مقدونی ها گردید، یعنی 500 نفراز اهالی کشته شد، 65 نفر اسیر گشت ... بعداً اهالی بازیر شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیها به قلۀ کوه ’آارن’ پناه بردند ...، رجوع شود به (ایران باستان، ج 2 ص 1773)
لغت نامه دهخدا
جادوگر تورانی که در سپاه افراسیاب بود، (ناظم الاطباء)، در قصه های شهنامه گفته جادوگری بوده از توران و به دست رهام بن گودرز کشته شد، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام جادوگری است، (شرفنامۀ منیری)، نام جادوگری بوده از توران که به سحر و جادو لشکر ایران را شکست داد و عاقبت بردست رهام بن گودرز کشته شد، (برهان قاطع)، نام جادوگری که در زمان فرماندهی طوس لشکر ایران را با جادو هلاک کرد و رهام بن گودرز او رادر کوهی یافته بکشت، (شعوری ج 1 ص 161) :
ز ترکان یکی بود بازور نام
به افسون به هر جای گستردکام
بیامد یکی مرد پنهان پژوه
به رهام بنمود ز انگشت کوه
که بازور جادوی نستوه شد
به افسون و تنبل در آن کوه شد،
فردوسی (از جهانگیری) (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 12 هزارگزی جنوب میناب وهفت هزارگزی باختر راه مالرو جاسک به میناب در جلگه قرار دارد. ناحیه ای است گرمسیر با 300 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن خرما و مرکبات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ شهمرادی جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازور
تصویر بازور
باقوت با نیرو نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازه
تصویر بازه
چوبدستی قطور
فرهنگ لغت هوشیار
روشن آشکار، برتر داناتر، ملازرگ رگ کوچکی درسر روشن درخشان، آشکار هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهر
تصویر ازهر
بسیار روشن، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که گلبولهای سفید در برابر کلیه عوامل خارجی و یااجساد میکربهااز خود ترشح میکنند. در ترشح این ماده نسج ملتحمه و پارانشیم بدن هم دخالت دارند، ضد سمی که گلبولهای سفید و پلاکتها در برابر زهرابه و سم میکربها از خود ترشح میکنند ضد سم پادزهر فادزهر، ماده ای که از انجماد مواد صفراوی موجود در کیسه صفرای بز کوهی تهیه و بنام پازهر یا حجر التیس عرضه دارند و آن بعنوان تریاق یا ضد سم استفاده بوده است، بقایای فسیل شده گونه ای از آمونیتها رااز زمینهای دوران دوم ایران در قدیم جستجو میکردند و بعنوان سنگ پازهر و تسکین دهنده دردها بکار میبردند و در تداول عامه آنرا بنام سنگ زهر کش مینامیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازار
تصویر بازار
محل خرید و فروش کالا، و اجتماع خریداران و فروشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازار
تصویر بازار
محل خرید و فروش کالا، نیرنگ، فریب، پیشامد، ماجرا، بهانه، بیهودگی، مجازاً ارزش و اعتبار
بازار شام: کنایه از شلوغی و ازدحام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پازهر
تصویر پازهر
((زَ))
نوشدارو، هر دارویی که برای دفع سمّ به کار می رود، پادزهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازه
تصویر بازه
آنورگور، فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره
بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق
متضاد: میدان، معامله، خریدوفروش، سروکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پادزهر، تریاق، نوشدارو
متضاد: زهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بامحبت، رئوف، عطوف، مهربان
متضاد: بی عاطفه، بی مهر، سرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازار: سعی کنید سطح معلومات خود را بالا ببرید 1ـ اگر خواب ببینید در بازار هستید، علامت آن است که در تمامی امور زندگی توفیق خواهید یافت. 2ـ دیدن بازاری متروک در خواب، علامت آن است که پریشان و افسرده خواهید شد. 3ـ دیدن سبزیجات گندیده یا فاسد در بازار، نشانه آن است که در حرفه خود زیان خواهید دید. 4ـ اگر دختری خواب ببیند، نشانه آن است که تغییراتی مساعد در زندگیش اتفاق خواهد افتاد - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نوعی تسبیح گران بها
فرهنگ گویش مازندرانی