جدول جو
جدول جو

معنی بازتوانی - جستجوی لغت در جدول جو

بازتوانی
إعادة التّأهيل
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به عربی
بازتوانی
Rehabilitation
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازتوانی
réhabilitation
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازتوانی
リハビリテーション
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازتوانی
Rehabilitation
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازتوانی
реабілітація
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازتوانی
rehabilitacja
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازتوانی
康复
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به چینی
بازتوانی
reabilitação
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازتوانی
riabilitazione
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازتوانی
rehabilitación
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازتوانی
rehabilitatie
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به هلندی
بازتوانی
재활
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به کره ای
بازتوانی
การฟื้นฟูสมรรถภาพ
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازتوانی
rehabilitasi
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بازتوانی
पुनर्वास
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به هندی
بازتوانی
שִׁקוּם
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به عبری
بازتوانی
بحالی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به اردو
بازتوانی
পুনর্বাসন
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازتوانی
urekebishaji
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازتوانی
реабилитация
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به روسی
بازتوانی
rehabilitasyon
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باستانی
تصویر باستانی
قدیمی، دیرینه، تاریخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
بی زوری، ضعف، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
سوداگری، تجارت
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
تجارت. سوداگری. داد و ستد. خرید و فروش. ستد و داد. معامله. (منتهی الارب) (المنجد). رقاحه. متاجره. (منتهی الارب). تجر. اتجار. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضیعه. (منتهی الارب) : و بازرگانی شان [بازرگانی مردم زبید بعربستان] سیم است و زر ولکن دوازده درم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی یک درم سنجد. (حدود العالم). و بازرگانیشان [بازرگانی مردم شهر دمار بعربستان از عمل صنعا] بچیزی است چون قندهری و هشت از وی در می سنجد. (حدود العالم). و بازرگانی ایشان [مردم ناحیت مغرب] بیشتر بزر است. (حدود العالم). سر بازرگانی راستی است. (قابوسنامه).
گه غدر کند با تو و گه مکر فروشد
صد لعنت بر ضیعت و بر بازرگانیش.
ناصرخسرو.
دو شریک... به بازرگانی میرفتند. (کلیله و دمنه).
- بازرگانی دریا، تجارت بحری: در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت، عمل سلطان و بازرگانی دریا و... (کلیله و دمنه).
- وزارت بازرگانی و پیشه و هنر، اصطلاحی است که از طرف فرهنگستان ایران بجای وزارت تجارت و صنایع برگزیده شده است. این وزارتخانه امور مربوط به تجارت و داد و ستد داخلی و خارجی کشور را بررسی میکند.
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل بازخواه، برگرداندن: چون خواجه به خانه نبود جامه هم آنجا رها کردم تا بها بازرساند. (سندبادنامه ص 244). گوشت بستدم و بخانه باز میرفتم، بادم درربود، آوازی شنیدم که ای باد او را ب خانه خود بازرسان. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(خوا /خا)
چشمه ای است که در یکی از ده های دامغان بود که نام آن ده هوا بود و اگر لتۀ زن حایض و امثال آن از قاذورات در آن چشمه بیفکنند باد سخت و طوفان عظیم بهم رسد چنانکه درختان و عمارات عالیه بیفکند وتا آنرا برنیارند فروننشیند و این معنی به تواتر ثابت شده و ارباب مسالک و ممالک بر آن متفق اند. (از فرهنگ رشیدی). رجوع به بادخان، بادخوان و بادخن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
بی قوتی بی زوری ضعف، رنجوری بیماری، ضعف و بی حالی
فرهنگ لغت هوشیار
قدیمی کهن. یا آثار باستانی. آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی اشیا عتیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
تجارت، سوداگری، داد و ستد، خرید و فروش، معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتوانی
تصویر ناتوانی
عجز، ضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
تجاری، تجارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازخوانی
تصویر بازخوانی
تجدیدی (درس)
فرهنگ واژه فارسی سره
تجارت، دادوستد، سوداگری، معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد