جدول جو
جدول جو

معنی باریدار - جستجوی لغت در جدول جو

باریدار
باریافته، (ناظم الاطباء)، موضعی است در کوهستان ها و ییلاقات شاه کوه و ساور، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 169)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باردار
تصویر باردار
آبستن، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)، میوه دار مثلاً درخت باردار، حامل بار
فرهنگ فارسی عمید
خوش منظر و خوش آیند در دیدار، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود، پدیدار، روشن: هبرزی، هر چیزی خوب و بادیدار، (منتهی الارب)، و باشد که آن نفس مقهور شده باز با دیدار آید، (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
میوه دار. (دمزن). باثمر. درخت میوه دار. (آنندراج). مثمر. مثمره. بارور. رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود: و ایشان [یأجوج و مأجوج هر وقتی از آن کوهها بیرون آیند و مسلمانان را رنجه نمایند و فساد بسیار کنند و هر آدمی که بیابند بکشند و بخورند و گیاه و درختان باردار بخورند... (ترجمه طبری بلعمی).
از درخت باردارش بازنشناسی ز دور
چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست.
ناصرخسرو.
درختی است صاحب کرم باردار
وز او بگذری هیزم کوهسار.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
گل و میوه، (ناظم الاطباء)، گل، میوه، (دمزن)
لغت نامه دهخدا
سرور کشتی بانان: پس بفرمود تا بریدار، یعنی سرور کشتی بانان را با همه ملاحان که بر دجله کشتی دارند حاضر کنند چنانکه هیچ کس نماند که حاضر نشود. بریدار قریب دوهزارکشتیبان را حاضر کرد. (تجارب السلف نخجوانی ص 341) ، چیزی که رویگران بجهت لحم کردن و وصل نمودن برنج و مس و امثال آن بکار برند و بر دمیدگیها نیز مالند. (برهان) ، مرهمی که بر روی زخم رفاده کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پسر جغتای پسر چنگیزخان از امرای مغول که بهمراهی سایر سرداران مغول تا حدود آس و روس پیش راند، رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ص 205 و 224 و حبیب السیر چ طهران ص 18 قسمت دوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باقیدار
تصویر باقیدار
بدهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرقدار
تصویر بیرقدار
کسی که بیرق در دست گیرد و پیشاپیش گروهی یا لشکری حرکت کند علمدار
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردار
تصویر باردار
میوه دار، آبستن، حامله
فرهنگ فارسی معین
آبستن، حامله، باثمر، ثمردار، مثمر، میوه دار، آمیخته، غش دار، مغشوش، ممزوج، نبهره، باره دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از باردار
تصویر باردار
حاملٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از باردار
تصویر باردار
Pregnant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باردار
تصویر باردار
enceinte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درخت باردار، زن یا حیوان باردار، آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از باردار
تصویر باردار
schwanger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باردار
تصویر باردار
임신한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باردار
تصویر باردار
حاملہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از باردار
تصویر باردار
গর্ভবতী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از باردار
تصویر باردار
mjamzito
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از باردار
تصویر باردار
hamile
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از باردار
تصویر باردار
妊娠している
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باردار
تصویر باردار
вагітна
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باردار
تصویر باردار
בהריון
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از باردار
تصویر باردار
गर्भवती
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باردار
تصویر باردار
hamil
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از باردار
تصویر باردار
ตั้งครรภ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باردار
تصویر باردار
беременная
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باردار
تصویر باردار
embarazada
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باردار
تصویر باردار
incinta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باردار
تصویر باردار
grávida
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باردار
تصویر باردار
怀孕的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باردار
تصویر باردار
w ciąży
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باردار
تصویر باردار
zwanger
دیکشنری فارسی به هلندی