جدول جو
جدول جو

معنی باروری - جستجوی لغت در جدول جو

باروری
(وَ)
عمل بارور. آبستنی. حمل
لغت نامه دهخدا
باروری
ثمردهی، حاصلخیزی، زایایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باروری
خصوبةٌ
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به عربی
باروری
Fertility, Fruitfulness, Prolificacy
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
باروری
fertilité, fécondité
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
باروری
肥沃 , 実り , 多産性
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
باروری
Fruchtbarkeit
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به آلمانی
باروری
родючість , родючість
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
باروری
płodność, urodzajność
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به لهستانی
باروری
生育能力 , 肥沃 , 丰富性
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به چینی
باروری
fertilidade, fecundidade
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
باروری
fertilità, prolificità
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
باروری
fertilidad, fecundidad
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
باروری
vruchtbaarheid
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به هلندی
باروری
비옥 , 비옥함 , 다산성
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به کره ای
باروری
ความอุดมสมบูรณ์ , ความอุดมสมบูรณ์ , ความอุดมสมบูรณ์
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به تایلندی
باروری
kesuburan
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
باروری
उर्वरता , उर्वरता
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به هندی
باروری
פוריות , פריון , פוריות
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به عبری
باروری
زرخیزی , زرخیزی
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به اردو
باروری
উর্বরতা , উর্বরতা , উর্বরতা
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به بنگالی
باروری
uzazi, uzalishaji, ufanisi wa kuzalisha
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
باروری
фертильность , плодородие , плодовитость
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به روسی
باروری
verimlilik
تصویری از باروری
تصویر باروری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باربری
تصویر باربری
کار و شغل باربر، بار بردن، حمل و نقل، بنگاهی که به حمل و نقل کالا و بار می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحوری
تصویر باحوری
روز بسیار گرم، شدت گرمای تموز
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
مثمری. میوه داری. بارداری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل باربر. کار حمال.
لغت نامه دهخدا
نسبت به بارون و در تعریب نیز بارونی ّ آید، (دزی ج 1 ص 48)، رجوع به بارون شود
لغت نامه دهخدا
سلیمان بن شیخ عبداﷲ بارونی نفوسی، او راست:
1 - الازهارالریاضیه فی ائمه و ملوک الاباضیهجزء 2 مطبعۀ بارونیه، (بی تاریخ)،
2 - دیوان (سلیمان بارونی) مطبعه الازهار البارونیه مصر 1346 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 1 ستون 515)،
لهجه ای است در پاریاب و بصورتهای فاریاب، فاریاو و پاریاو و فاراب نیز آمده است و بمعنی زمینی است که با آب رودخانه و آب کاریز مزروع شود، رجوع به برهان ذیل پاریاب و پاراب و فاریاب شود: و غلۀ آنجا ’خشت و کماج’ بعضی بخس است و بعضی باریاب، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 143)، بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیبها باریاب، و آبها روان است، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 144)
لغت نامه دهخدا
دوای مستعمل در بواسیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن:
تو بایدکه با گوی بازی کنی
نه بر بور کین رزم سازی کنی،
فردوسی،
بازیی میکند این زال که طفلان نکنند
زال را توبه ز دستان بخراسان یابم،
خاقانی،
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ،
سعدی (گلستان)،
نباید که بسیار بازی کنی
که مر قیمت خویش را بشکنی،
سعدی (بوستان)،
پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به،
سعدی،
، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تلعاب، (تاج المصادر بیهقی) :
ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد
پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن،
سنائی،
گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)،
رخ چون لعبتش در دلنوازی
بلعبت باز خود میکرد بازی،
نظامی،
غلام باد صبایم غلام باد صبا
که با کلالۀ جعدت همی کند بازی،
سعدی،
چندانکه نشاط کرد وبازی
در من اثری نکرد و سوزی،
سعدی (هزلیات)،
، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن:
به ایوان نمانم که بازی کنی
ببازی همی سرفرازی کنی،
فردوسی،
مسجدی کز حرام بر سازی
عاقبت خر در آن کند بازی،
اوحدی،
، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن:
بگیتی که داند بجز کردگار
که فردا چه بازی کند روزگار،
فردوسی،
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار،
فردوسی،
زین گونه کرد با من بازیها
پرکین دل از جفای فلک زینم،
ناصرخسرو،
- بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن:
آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری،
سعدی،
و رجوع به بازی شود
لغت نامه دهخدا
عمل و شغل باربر بردن بار بر دوش و پشت خود، اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است اداره حمل و نقل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروتی
تصویر باروتی
ترکی پارسی گندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربری
تصویر باربری
((بَ))
عمل و شغل باربر، مؤسسه ای که امور حمل و نقل کالا را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین