سلیمان بن شیخ عبداﷲ بارونی نفوسی، او راست: 1 - الازهارالریاضیه فی ائمه و ملوک الاباضیهجزء 2 مطبعۀ بارونیه، (بی تاریخ)، 2 - دیوان (سلیمان بارونی) مطبعه الازهار البارونیه مصر 1346 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 1 ستون 515)، لهجه ای است در پاریاب و بصورتهای فاریاب، فاریاو و پاریاو و فاراب نیز آمده است و بمعنی زمینی است که با آب رودخانه و آب کاریز مزروع شود، رجوع به برهان ذیل پاریاب و پاراب و فاریاب شود: و غلۀ آنجا ’خشت و کماج’ بعضی بخس است و بعضی باریاب، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 143)، بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیبها باریاب، و آبها روان است، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 144)
سلیمان بن شیخ عبداﷲ بارونی نفوسی، او راست: 1 - الازهارالریاضیه فی ائمه و ملوک الاباضیهجزء 2 مطبعۀ بارونیه، (بی تاریخ)، 2 - دیوان (سلیمان بارونی) مطبعه الازهار البارونیه مصر 1346 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 1 ستون 515)، لهجه ای است در پاریاب و بصورتهای فاریاب، فاریاو و پاریاو و فاراب نیز آمده است و بمعنی زمینی است که با آب رودخانه و آب کاریز مزروع شود، رجوع به برهان ذیل پاریاب و پاراب و فاریاب شود: و غلۀ آنجا ’خشت و کماج’ بعضی بخس است و بعضی باریاب، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 143)، بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیبها باریاب، و آبها روان است، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 144)
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن: تو بایدکه با گوی بازی کنی نه بر بور کین رزم سازی کنی، فردوسی، بازیی میکند این زال که طفلان نکنند زال را توبه ز دستان بخراسان یابم، خاقانی، زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی بسر کنی با قوچ، سعدی (گلستان)، نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمت خویش را بشکنی، سعدی (بوستان)، پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به، سعدی، ، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تلعاب، (تاج المصادر بیهقی) : ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن، سنائی، گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)، رخ چون لعبتش در دلنوازی بلعبت باز خود میکرد بازی، نظامی، غلام باد صبایم غلام باد صبا که با کلالۀ جعدت همی کند بازی، سعدی، چندانکه نشاط کرد وبازی در من اثری نکرد و سوزی، سعدی (هزلیات)، ، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن: به ایوان نمانم که بازی کنی ببازی همی سرفرازی کنی، فردوسی، مسجدی کز حرام بر سازی عاقبت خر در آن کند بازی، اوحدی، ، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن: بگیتی که داند بجز کردگار که فردا چه بازی کند روزگار، فردوسی، یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار، فردوسی، زین گونه کرد با من بازیها پرکین دل از جفای فلک زینم، ناصرخسرو، - بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن: آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری، سعدی، و رجوع به بازی شود
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاَّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن: تو بایدکه با گوی بازی کنی نه بر بور کین رزم سازی کنی، فردوسی، بازیی میکند این زال که طفلان نکنند زال را توبه ز دستان بخراسان یابم، خاقانی، زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی بسر کنی با قوچ، سعدی (گلستان)، نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمت خویش را بشکنی، سعدی (بوستان)، پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به، سعدی، ، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تَلعاب، (تاج المصادر بیهقی) : ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن، سنائی، گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)، رخ چون لعبتش در دلنوازی بلعبت باز خود میکرد بازی، نظامی، غلام باد صبایم غلام باد صبا که با کلالۀ جعدت همی کند بازی، سعدی، چندانکه نشاط کرد وبازی در من اثری نکرد و سوزی، سعدی (هزلیات)، ، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن: به ایوان نمانم که بازی کنی ببازی همی سرفرازی کنی، فردوسی، مسجدی کز حرام بر سازی عاقبت خر در آن کند بازی، اوحدی، ، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن: بگیتی که داند بجز کردگار که فردا چه بازی کند روزگار، فردوسی، یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار، فردوسی، زین گونه کرد با من بازیها پرکین دل از جفای فلک زینم، ناصرخسرو، - بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن: آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری، سعدی، و رجوع به بازی شود