جدول جو
جدول جو

معنی بارلدوک - جستجوی لغت در جدول جو

بارلدوک(لُ)
نام شهری مرکز ایالت موز کشور فرانسه که در ساحل نهر اورنن در 220 هزارگزی مشرق پاریس واقع شده است. 16370 تن سکنه دارد و دارای مدرسه ابتدایی، کتابخانه، کار خانه منسوجات نخی، شراب و شیرینی سازی میباشد، نازش و مباهات. (برهان). تفاخر و نازش. (سروری) (دمزن). نازش و مباهات و تفاخر و غرور. (فرهنگ نظام). نازش و مباهات کردن و گفته ام:
زهی بارجای تو در بارهفتم
همی روز بار از پی بارنامه.
(هدایت، انجمن آرا) (آنندراج). تفرعن. کبریاء. (مهذب الاسماء). نازش و تکبر و مباهات و خودبینی و تفاخر. (ناظم الاطباء) :
بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن
ز سوز عشق شده است این دلم مسخر او
نه بر مجاز است این سوز عشق در دل من
نه بر محال است این بارنامه در سر او.
معزی.
تألیف کرده از کف توکارنامه ها کان
مدروس کرده از دل تو بارنامه ها، یم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 334).
ای حکم ترا قضای یزدان
داده چو قدر گشادنامه
در خاک نهاد آب و آتش
پیش سخط تو بارنامه.
انوری.
در دست تو کارنامۀ جود
باجاه تو بارنامۀ جم.
انوری.
دل او برده بارنامۀ ابر
کف او کرده کارنامۀ جود.
انوری.
جانی بهزار بارنامه
معزول کنش ز کارنامه.
نظامی.
گفت... چون بازگردی بگو او را که نگر خدای را به دو گردۀ نان نه آزمایی چون گرسنه گردی دو گرده از جنسی از آن خویش بخواه و بارنامۀ توکل بیکسو نه تا آن شهر و ولایت ازشومی معاملت تو بزمین فرونشود. (تذکره الاولیاء عطار).
گر نبودی این پلیدیهای ما
کی بدی این بارنامه آب را.
مولوی (مثنوی).
، تفاخر و غرور. (برهان). غرور و تفاخر. (جهانگیری) (شعوری ج 1 ورق 190). تفاخر کردن. (شرفنامۀ منیری). تفاخر و نوازش بود. تفاخر. (رشیدی). غرور و لاف زنی. (ناظم الاطباء). غرور و تفاخر باشد. شیخ ابوسعید ابوالخیر نظم کرده:
عنبرزلفی که ماه در چنبر اوست
شیرین سخنی که شهد در شکر اوست
زان چندان بارنامه کاندر سر اوست
فرماندۀ روزگار فرمان بر اوست.
(جهانگیری).
تا ز اصل است بارنامۀ فرع
تا به لوح است بازگشت قلم.
ابوالفرج رونی.
آنهمه باد و بارنامه و لاف
داشتم من بر آن کل ارزانی.
سوزنی.
و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
از آن دروغ که گفتم کز آل سامانم
از آل سامان کس نیست حالیا یارم
چو بارنامۀ سامانیان همی نخرند
غلط شده سر و سامان و راه و رفتارم.
سوزنی.
و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
گر خاک مرده باز کنی روشنت شود
کاین باد بارنامه نه چیزیست در دماغ.
سعدی (طیبات).
و برادرکهین آمده است گرسنه و برهنه با هزار خروار بارنامه و رعونت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان). و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
زانکه بوش پادشاهان از هواست
بارنامۀ انبیااز کبریاست.
مولوی.
، پروانه و فرمان و رضا و رخصت دادن باشد بدخول خانه سلاطین. (برهان). پروانۀ دخول بسلاطین. (انجمن آرا). پروانۀ دخول خانه سلاطین. (آنندراج) (دمزن). پروانه و اجازه ورخصت بدخول دربار پادشاهان. (ناظم الاطباء). اجازت نامه ای که سلاطین و امرا به مخصوصان خود میدادند تا بدون اجازه و بار در دربار هر وقت بخواهد حاضر شود. (فرهنگ نظام) ، منت نهادن بر کسی. (برهان). منت بود. (جهانگیری) (شعوری ج 1 ورق 149 برگ ب). منت نهادن. (شرفنامۀ منیری). منت بر کسی. (ناظم الاطباء). منت و امتنان. (فرهنگ نظام) :
انوری لاف مزن قاعده بسیار منه
بالغی طفل نه ای جای ببین ژاژ مخای
بارنامه نکشد بار خدایی که سپهر
هست ازپای رکاب پدرش کشته دوتای.
انوری (از جهانگیری).
، لقب نیک. (برهان). لقب نیک یا بد نهادن. در برهان از اولین معنی، معنی مصدری مفهوم نمیشود (یعنی همین معنی). (شرفنامۀ منیری). لقب نیک. اما اصح آن است که بمعنی لقب بازنامه (به زای تازی و فارسی) است. (رشیدی) ، مدح و نعت هم بنظر آمده است. (برهان). مدح و ثنا و ستایش. (ناظم الاطباء) (دمزن) :
نه مرد بارنامه و تزویرم
از ماهیی شناسم ثعبانی.
ناصرخسرو (دیوان چ 1 طهران ص 477).
، دفتری که تجار تفصیل خرید خود در آن نویسند. (رشیدی). فهرستی که در آن تفصیل بار (حمل) نوشته است و صاحب بار و مال التجاره آن را به چاروادار میسپارد تا مطابق همان فهرست بعد ازرساندن بار در محلش تحویل دهد، و نیز نام دفتر خریدوفروش مال التجاره باشد: فلان چاروادار باری را که از شیراز بهاصفهان آورده مطابق بارنامه تحویل نداده است. (فرهنگ نظام) ، نامه ای که فرستندۀکالا در آن جنس و وزن یا عدد آن و مبلغ کرایه را نویسد و چاروادار و ساروان را دهد تا در مقصد گیرندۀ متاع ازمکاری بر طبق آن تحویل گیرد. سندی است که بواسطۀ آن بارهای فرستاده شده بتوسط کشتی معلوم میشود. در جنوب ایران عموماً آن را ستمی میگویند ولی لفظ تحریف شدۀ خارجی است:
برشک مجلس او کارنامۀ مانی
برشک محفل او بارنامۀ ارتنگ.
فرخی.
، در بعضی نسخ بمعنی احکام پادشاه و قانون نامه است. (شعوری ج 1 ورق 190 برگ ب). فرمان و حکم و امر. (ناظم الاطباء) (دمزن) ، صلح و آشتی، عادت، رسم و قاعده و قانون و دستور و ترتیب. (ناظم الاطباء) ، شفاعت و توسط. (ناظم الاطباء) (دمزن) ، افکندگی و انداختگی و پرتاب، ساز و سازمان جنگ. (ناظم الاطباء) :
اگر ببندد حساب بارنامۀجنگ
بساعتی ببرد شصت بار از او حساب.
قطران (از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ژوئل، شاعر و سیاستمدار بنام آمریکایی است که بسال 1754 میلادی در ریدینگ متولد شده و در 1812 میلادی در لهستان درگذشته است، وی در مدت جنگهای آزادی، کشیش نظامی بود و تحصیل حقوق کرد و تمولی بهم رسانید و وجود خود را وقف سیاست کرد و در سال 1787 منظومه ای بنام کلمب منتشر ساخت، مجلس کنوانسیون بپاس خدماتی که در راه آزادی انجام داد وی را بعنوان همشهری فرانسوی مفتخر کرد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که به روایت باج پران از کوهستان شکد بام هند سرچمشه میگیرد، (از تحقیق ماللهند بیرونی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 152 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، بزرگ شدن. بالغ شدن:
چو بررست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون قیر موی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ناخوشی سکاچه و کابوس، (ناظم الاطباء)، نیدلان، جاثوم، بختک، نسبرک، عبدالجنه، دیونسبرک، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شاگرد ارمیا که پیشگوییهایش را بدو املاء میکرده است، (600 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
چوبی را گویندکه در زیر درخت میوه دار گذارند تا از سنگینی میوه نکشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که در زیر درخت میوه دار برپا دارند تا بر آن تکیه کرده و نشکند. (ناظم الاطباء). دعمه. (السامی فی الاسامی) (منتهی الارب). رجوع به شعوری ج 2 ورق 188 شود. چوبی که زیر شاخۀ درخت پربار که از گرانی میوه خم شده است برای نگهداری شاخه میگذارند.
لغت نامه دهخدا
چوبی که در زیر درخت میوه دار گذارند تا از سنگینی میوه نشکند، داربست
فرهنگ لغت هوشیار
((رُ))
این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می شد، نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن 16 میلادی که ویژگی های آن، تنوع در طراحی، تضاد و اختلاف بین قسمت های مختلف، فراوانی اشکال و د
فرهنگ فارسی معین
بادوک
فرهنگ گویش مازندرانی
ماست خوری کوچک، مغرور و خود بزرگ بین، آدم با افاده، کاسه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی