جدول جو
جدول جو

معنی باربیشتن - جستجوی لغت در جدول جو

باربیشتن
بار گذاشتن دیگ برای پختن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
مرکّب از: بر + بیختن، صورتی از پیختن، پیختن. برپیختن. پیچیدن. تافتن: گفت... رسول برای پسر عمه اش حکم کرد و لب بر بیخت بطریق استهزاء. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 3)، رجوع به بیختن شود، مرد دلیل ماهر. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بی یُنْ)
رجوع به باربو شود
لغت نامه دهخدا
توقفی موقت که به هنگام کوچ صورت گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن کردن رختخواب جا انداختن استخوان در رفته
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن، برشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شیره گرفتن، شهد گرفتن زنبور عسل، بهره گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی