جدول جو
جدول جو

معنی باراچوق - جستجوی لغت در جدول جو

باراچوق
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 9هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و یک هزارگزی جنوب ارابه رو امامزاده بارومیه در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 135 تن سکنه میباشد، آبش از شهرچای و چشمه است، محصولش غلات، چغندر، توتون، انگور، حبوبات، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالیش جوراب بافی و راهش ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)، ساباطجلو عمارت، (ناظم الاطباء)، رجوع به باران گیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروق
تصویر باروق
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، سپیداج، اسفیداج
فرهنگ فارسی عمید
حاکم و غالب، (فرهنگ نظام)، غالب، زبردست، مقابل زیرچاق که بمعنی مغلوب و محکوم و فرمانبردار باشد، (غیاث اللغات) (آنندراج) :
همدمان تو همه چابک و رند و تبچاق
همه چون سرو بگلهای چمن بالاچاق،
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان برگشلوی بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و5500 گزی شمال خاوری راه شوسۀ ارومیه بمهاباد، جلگه ای و معتدل مالاریائی، آب آن از شهر چای، محصول آن غلات، انگور، چغندر و حبوبات است، 65 تن سکنه دارد که بزراعت اشتغال دارند، راه ارابه رو دارد و از راه ترکمان میتوان بدان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، در 6هزاروپانصدگزی جنوب خاوری قره آغاج و 31هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه بمیانه در کوهستان واقع است، هوایش معتدل و دارای 298 تن سکنه می باشد، آبش از چشمه، محصولش غلات، نخود، بزرک، زردآلوو شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالیش جاجیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ایدی قوت، امیر ایغور: اتراک ایغور امیر خود را ایدی قوت خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد و در آن وقت ایدی قوت بارجوق بود، (جهانگشای جوینی چ 1329 هجری قمری لیدن ص 32)، آبستن، حامل، حامله، حبلی ̍، جنین دار، زن حامله، (آنندراج)، زن باردار، (دمزن)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود: مضمان، ضامن، ضماد، ناقۀ باردار، (منتهی الارب)، ناقۀ لاقح، اشتری باردار، (زمخشری) :
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دو سو چون مشرقین او را دو زهدان دیده اند،
خاقانی،
روز و شب آبستن و تو بسته امّید
کز رحم این دو باردار چه خیزد،
خاقانی،
گیر که خود هر دو باردار مرادند
چون فکنند ازشکم ز بار چه خیزد؟
خاقانی،
زنان باردار ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر بنزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند،
سعدی (گلستان)،
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزادۀ دیوسار،
سعدی (بوستان)،
، مخلوط با فلز کم بها، مغشوش، نبهره: سیم و زر باردار، زبانی باردار، زبانی که قشر سفید بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد، رجوع به ’بار’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خانه ای است که ترکمانان و اهل دشت سازند مشتمل بر چند چوب که به زمین نصب کرده سرهای آن را به هم بندند و درآن بسر برند. ترکی است. رجوع به الاچق و آلاجق شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 52 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 7 هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ در جلگه واقع است، هوایش معتدل با 2181 تن سکنه میباشد آبش از قوری چای (رود قوری) و چاه است، محصولش غلات، چغندر، حبوبات، کشمش، بادام، زردآلو، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راهش ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بلغت رومی سفیداب قلعی را گویند، (برهان) (آنندراج) (دمزن)، مأخوذ از یونانی سفیداب قلعی، (ناظم الاطباء)، غمنه، (کازیمیرسکی) اسفیداج الرصاص، نام دوائی است که نامهای دیگرش اسفیداج و سفیداب است، لفظ مذکور از زبان عبرانی است که در ترجمه طب معرب شده، (فرهنگ نظام)، بعبرانی اسفیداج است، (فهرست مخزن الادویه)، نامی است که در شهر تونس و دیگر نقاط افریقا به سفیداب قلعی دهند، رجوع به ابن بیطار ترجمه لکلرک ج 1 ص 201 و اسفیداج شود
لغت نامه دهخدا
برساخته از سرداب فارسی، یخچال و جایی که در آن آب را سرد نگاه می دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالاچاق
تصویر بالاچاق
ترکی زبر دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروق
تصویر باروق
رومی ک سفیداب سفیداب
فرهنگ لغت هوشیار