جدول جو
جدول جو

معنی باذزم - جستجوی لغت در جدول جو

باذزم
(ذَ)
کار عبث و بیهوده. (شعوری ج 1 ورق 177). تحریفی از بادرم و باذرم است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
همان بادرم بمعنی بیهوده و هرزه و هذیان باشد. باطل. رجوع به بادرم شود
لغت نامه دهخدا
(باذْ ذَمْ)
چیز جزئی و غیرقابل و بدون اهمیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام تیراندازی مشهور پسر شمیران از خاندان جمشید: اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامکار و فرمانروا با گنج و خواستۀ بسیار و لشکری بیشمار، و هم خراسان در زیر فرمان او بود، و از خویشان جمشید بود، نام او شمیران، و این دز شمیران که بهراست و هنوز برجاست آبادان او کرده است، و او را پسری بود نام او باذام، سخت دلیر و مردانه وبازور بود، و در آن روزگار تیراندازی چون او نبود، مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش باذام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت، پاره ای دورتر بریز آمد و بزمین نشست، شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای بپیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای رابگزد، شاه گفت ای شیرمردان این همای را از دست این مار که برهاند و تیری بصواب بیندازد؟ باذام گفت: ای ملک کار بنده است، تیری بینداخت چنانکه سر مار در زمین بدوخت، و بهمای هیچ گزندی نرسید، همای خلاص یافت وزمانی آنجا میپرید و برفت، (نوروزنامۀ خیام از سبک شناسی ج 2 صص 169- 170)، رجوع به مزدیسنا ص 270 شود
لغت نامه دهخدا
بادام، در المعرب جوالیقی ذیل لوز، بنقل از ابن دریدآمده است: لوز معروف و معربست و احمد محمدشاکر محشی کتاب در حاشیه، بر جوالیقی خرده گرفته و گفته است: مؤلف در تعبیر از گفتۀ ابن درید سهو کرده است زیراعبارت ابن درید چنین است: ’واللوز، الباذام’ و مقصود این است که بادام نام لوز در سریانی است که عرب آنرا نقل کرده است نه خود لوز را، این کلمه فارسی است و ریشه پهلوی دارد نه سریانی، بنا باظهار نظر محشی المعرب، رجوع به بادام و رجوع به المعرب جوالیقی ص 299 س 20 شود، علم معرب از بادام، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
باذان، ابومهران، پس از گذشت بیست سال از سلطنت خسروپرویز پسر هرمز پسر انوشیروان فرمانروای یمن از جانب شاه ایران بود، و ظاهراً همین است که در سال دهم هجرت اسلام آورده است، (امتاع الاسماع ج 1 ص 12 و 535)، رجوع به باذان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کار عبث و بی نفع را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بیهوده. (شرفنامۀ منیری). بیهوده بود چون کار بیهوده. عنصری گوید:
چون بایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادزم.
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342).
کارهای عبث و بی نفع را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بادرم شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باذام
تصویر باذام
پارسی تازی شده بادام
فرهنگ لغت هوشیار
احتیاطکار، دوراندیش، محتاط، ملاحظه کار
متضاد: بی ملاحظه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بااراده، پراستقامت، مصمم
متضاد: سست اراده، بی اراده
فرهنگ واژه مترادف متضاد