جدول جو
جدول جو

معنی بادکرده - جستجوی لغت در جدول جو

بادکرده
(کَ دَ / دِ)
آماسیده. ورم کرده.
لغت نامه دهخدا
بادکرده
تفجيرٌ
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به عربی
بادکرده
Inflated
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بادکرده
gonflé
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بادکرده
膨らんだ
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بادکرده
aufgeblasen
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به آلمانی
بادکرده
надутий
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بادکرده
nadmuchany
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به لهستانی
بادکرده
膨胀的
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به چینی
بادکرده
inflado
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بادکرده
gonfiato
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بادکرده
inflado
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بادکرده
opgeblazen
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به هلندی
بادکرده
부풀어 오른
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به کره ای
بادکرده
บวม
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به تایلندی
بادکرده
menggelembung
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بادکرده
फूला हुआ
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به هندی
بادکرده
מנופח
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به عبری
بادکرده
پھولا ہوا
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به اردو
بادکرده
ফোলা
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به بنگالی
بادکرده
kujaa
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بادکرده
надутый
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به روسی
بادکرده
şişmiş
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشادن، گشودن، گشاده کردن، گشوده کردن، واکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادفراه
تصویر بادفراه
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادافراه، بادفره، پادافراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادبرده
تصویر دادبرده
کسی که حکم به سود او داده شده، محکوم له
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
گشاده. ضد بسته.
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاد کرده
تصویر یاد کرده
مذکور ذکر شده نامبرده
فرهنگ لغت هوشیار
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا کرده
تصویر وا کرده
باز کرده گشوده: (هم بر ورق گذشته گیرش وا کرده و در نوشته گیرش) (نظامی)، سرپوش برداشته، گسترده (فرش و جز آن)، جدا کرده، فارغ کرده، چیده، بریده، دست خورده مقابل سر بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشودن، فراز کردن، وا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادکردن
تصویر یادکردن
ذکر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل
فرهنگ واژه فارسی سره