- باده
- شراب و می را گویند
معنی باده - جستجوی لغت در جدول جو
- باده
- نوشابۀ مستی آور، شراب، می،
برای مثال بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطآنچه هوشیار و چه مست (حافظ - ۵۶)
هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد
باده کشیدن: باده نوشیدن، باده خوردن
- باده ((دِ))
- شراب، می، نوا و آهنگی از موسیقی قدیم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کشتن تبه کردن هلاک کردن کشتن
گربه دشتی
هلاک کردن، کشتن
آنورگور، فاصله
نتیجه، سرانجام، راندمان
موضوع، مورد
گیشه
غلام، کنیز، اسیر
اعطا
بازه، دور اندیشی، دورا، بیگانگی (بازه فاصله)، سرزمین دور
برده، زر خرید، غلام
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
یک شهر شهری واحد بلد. شهر، جمع بلاد بلدان، ناحیه زمین
پارسی تازی گشته پیاده پیاتک سرباز پیاده
بال کوچک
حقیقت کار، کنه آن، اندرون
یکی از پرندگان شکاری که جثه اش کوچک است و درازیش حداکثر تا 30 سانتیمتر میرسد. رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کره زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است. پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است. این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق. یا باشه فلک
واحد طول و آن معادلست با: اندازه سر انگشتان تا آرنج، اندازه گشادگی دو دست چون از هم بگشایند، مقداری از دست ما بین سر انگشت کوچک و انگشت شست وجب شبر، یک بند انگشت
هلاک شونده، نابود شونده
میدان
نو رسیده، نوباوه، تازه
موی زهار
چوبدستی قطور
مقدار درآمد و نتیجه و بهره برداری که از زمین مزروع یا کارخانه ای حاصل شود
ابتدایی
وجود داشته موجود، واقع شده حادث گشته
صحرا و دشت، صحرا
بشود (دعا) : (نه آرام بادا شما را نه خواب مگر ساختن کین افراسیاب) (فردوسی)