جدول جو
جدول جو

معنی باده - جستجوی لغت در جدول جو

باده
نوشابۀ مستی آور، شراب، می، برای مثال بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطآنچه هوشیار و چه مست (حافظ - ۵۶)
هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد
باده کشیدن: باده نوشیدن، باده خوردن
تصویری از باده
تصویر باده
فرهنگ فارسی عمید
باده
بادای. نام کودکی از ملازمان اونک خان که موجب نجات چنگیزخان از مرگ حتمی شد. رجوع به جهانگشای جوینی چ 1329 هجری قمری لیدن ج 1 ص 27 شود
لغت نامه دهخدا
باده
(دِ)
دهی است از دهستان سگوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. در 19هزارگزی باختر زاغه و 6هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد در دامنه واقعست. هوایش معتدل و دارای 572 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری فارسی سخن میگویند. آبش از سراب باده و رود خانه آبستان و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنانش قالی بافی و راهش مالرو می باشد. ساکنین آن از طایفۀ سگوند میباشند که عده ای در ساختمان و برخی در سیاه چادر بسر میبرند و برای تعلیف احشام در اطراف ییلاق و قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
باده
(بُ)
شراب، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی). شراب، چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است. (غیاث). شراب. (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری است که از انگور تازه بگیرند و در عربی خمر گویند. (شعوری ج 1 ورق 190). شراب و می را گویند. (شرفنامۀ منیری). لفظ باد را هاء نسبت و مشابهت افزوده بنابر لطافت او را تشبیه بباد کرده اند:
باده را باد نام کرد استاد
زآنکه آبی بود لطیف چو باد.
ادیب صابر گفته:
ز باد نام نهادندباده را یعنی
چو باد صبح دمیدن گرفت باده بخواه.
(از انجمن آرا).

چوبدستی.
- کردباده، چماق کردان. باهوی کردها:
کسی باید آنگه که تو باده خوری
که آرد سوی مرز تو کردباده.
سوزنی.
رجوع به باهو و باهوی کرد شود
لغت نامه دهخدا
باده
شراب و می را گویند
تصویری از باده
تصویر باده
فرهنگ لغت هوشیار
باده
((دِ))
شراب، می، نوا و آهنگی از موسیقی قدیم
تصویری از باده
تصویر باده
فرهنگ فارسی معین
باده
ساغر، شراب، صهبا، مسکر، مشروب، مل، می، نبیذ، سلاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادر
تصویر بادر
(دخترانه)
حرکت باد، فریشته مأمور باد (نگارش کردی: بادهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
(دَ)
سه محل است در فارس. یکی شهرستان آباده که مشتمل بر هفت بخش یا بلوک است. آبادۀ اقلید، مرغاب، مرودشت، مایین، رامجرد، بیضاء و ایرج. دیگر مرکز آبادۀ اقلید و آن شهرکی است در راه اصفهان و شیراز میان جنّت آباد و خان درویش، فاصله آن تا تهران 617700 گز و تا شیراز 44 فرسخ است. پستخانه و تلگرافخانه دارد، جمعیت آن 5000 تن و منبت کاری و گیوۀ آن بخوبی معروف است. دیگر مرکز آبادۀ طشک و آن قصبه ای است در مشرق شیراز بفاصله 23 فرسخ و دارای 250 خانوار
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به ابادت شود
لغت نامه دهخدا
مونث بارد سرد و خنک: امراض بارده اوجاع بارده. میوه دهنده ثمر دهنده (درخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باداه
تصویر باداه
صحرا و دشت، صحرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادا
تصویر بادا
بشود (دعا) : (نه آرام بادا شما را نه خواب مگر ساختن کین افراسیاب) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باره
تصویر باره
قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخه
تصویر باخه
کاسه پشت لاک پشت سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحه
تصویر باحه
میان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازه
تصویر بازه
چوبدستی قطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجه
تصویر باجه
دریچه، روزنه بزرگ، بادگیر روزن، پیش در، گیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادئه
تصویر بادئه
سخنی بکر که کسی نگفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادیه
تصویر بادیه
صحرا و بیابان، خرابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادی
تصویر بادی
آغاز نخستین، آغازگر
فرهنگ لغت هوشیار
مقدار درآمد و نتیجه و بهره برداری که از زمین مزروع یا کارخانه ای حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائده
تصویر بائده
هلاک شونده، نابود شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانه
تصویر بانه
موی زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوه
تصویر باوه
نو رسیده، نوباوه، تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهه
تصویر باهه
میدان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از پرندگان شکاری که جثه اش کوچک است و درازیش حداکثر تا 30 سانتیمتر میرسد. رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کره زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است. پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است. این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق. یا باشه فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باله
تصویر باله
بال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباده
تصویر اباده
کشتن تبه کردن هلاک کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادن
تصویر بادن
تناور تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباده
تصویر اباده
هلاک کردن، کشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باجه
تصویر باجه
گیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باره
تصویر باره
موضوع، مورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازده
تصویر بازده
نتیجه، سرانجام، راندمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازه
تصویر بازه
آنورگور، فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره