جدول جو
جدول جو

معنی بادغدشدن - جستجوی لغت در جدول جو

بادغدشدن(مُ نَ هََ)
بادزده شدن. فاسد شدن. تباه شدن. روغن و مانند آن تند و تیز شدن، بعلت مجاورت هوا. باد کشیدن. رجوع به باد کشیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
خود را شناختن. بجای مردان رسیدن. بجای زنان رسیدن. بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر. (ناظم الاطباء). مدرک شدن:
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
گرد زمرد بر عذارش زآن عیان افشانده اند.
خاقانی.
از آنکس که بالغ شد اقبالش او را
عروس ظفر در شبستان نماید.
خاقانی.
ای طفل که دفع مگس از خویش ندانی
هرچند که بالغ شدی آخر نه همانی ؟
سعدی (صاحبیه).
، شبکه، که از آهن و برنج و غیره باشد، و آنچه از چوب و استخوان و امثال آن باشد پنجره گویند. (برهان قاطع). بمعنی شبکه است مطلقاً، نهایتش آنچه از آهن و برنج و غیره باشد بالکانه خوانند و آنچه از چوب و استخوان و امثال آن باشد پنجره گویند. (آنندراج). و این معنی مأخوذ از معنی اول کلمه است، غرفه. ستاوند. رجوع به پالکانه شود: و بروج فلکی که دوازده قسمت است... چون مثال پادشاهی است که ویرا حجرۀ خاص باشد که وزیر وی آنجا نشیند و گرداگرد آن حجره رواقی بود به دوازده بالکانه و بر هر بالکانه نایبی از آن وزیر نشسته، و هفت نقیب سوار بیرون این بالکانها گرد این بالکانها میگردند. (کیمیای سعادت). و دوازده برج آن دوازده بالکانه. (کیمیای سعادت). چون نقیبان همیشه گرد این بالکانها همی برآیند، و از هر بالکانها فرمانی از نوعی دیگر به ایشان همی رسد. (کیمیای سعادت) ، این کلمه با کلمه بالکن شبیه است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ فَ)
جامه های پشمینه و موئینه را بمعرض هوای آزاد گستردن تا بیدها بمیرد و غلۀ تر را برای منع از کپک زدن و خشکیدن و زوال رطوبت. رجوع به باد خوردن شود.
- باد دادن خرمن و جز آن، با افشاندن کاه را از گندم و جو جدا کردن. پیش زدن. پاتی کردن. نسف. (منتهی الارب).
- پنبۀ لحاف کهنه باد دادن، کنایه از به پدران مردۀ خود افتخار کردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کنایه از ناپدیدگشتن باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 355). هبا شدن. محو شدن. از میان رفتن. هدر شدن:
کنون باد شد آنهمه پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی.
فردوسی.
ترا دل بآن خواسته شاد شد
همه جنگ در پیش تو باد شد.
فردوسی.
کف دست بر پشت وی برنهاد
شد آن خشم شمعون بیک باره باد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
خود را شناختن، بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد دادن
تصویر باد دادن
((دَ))
از دست دادن، از دست رفتن، در معرض باد گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
لتنضج
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
Mature
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
mûrir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
להתבגר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
پختہ ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
পরিণত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
kuwa na umri mkubwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
olgunlaşmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
성숙하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
成熟する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
matang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
परिपक्व होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
взрослеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
เจริญเติบโต
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
madurar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
maturare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
amadurecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
成熟
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
dojrzewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
дорослішати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
reifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
rijpen
دیکشنری فارسی به هلندی