جدول جو
جدول جو

معنی بادزهریه - جستجوی لغت در جدول جو

بادزهریه
(زَ ری یَ)
مأخوذ از پارسی، تریاقیست و خاصیت دفع سم دارد. (ناظم الاطباء) ، شراب سرخ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادزهره
تصویر بادزهره
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، زهرباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادزهر
تصویر بادزهر
پادزهر، هر دارویی که برای دفع سم به کار برود، ضدزهر، تریاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدزهره
تصویر بدزهره
بددل، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَ / رِ)
نام مرضیست و آنرا بعربی خناق گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). نام مرضی است که گلو ورم کند و نفس گرفته شود و آنرا زهرپا نیز گویند و بتازی خناق خوانند و بادزهر بمعنی فادزهر است. (آنندراج) (انجمن آرا). نام مرضی است که در گلو ورم کند و نفس آدمی گرفته شود و آنرا زهرباد نیز گویند و بتازی خناق خوانند. (جهانگیری) (فرهنگ شعوری). رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
بادمهرج. مهرۀ مار است که آنرا از قفای سر افعی برمی آورند و آن سیاه رنگ میباشد. گویند اگر بر صوف سیاه یا کبود مالند سفید گردد. هرچند بشویند نرود و همچنان صوف داغدار بماند و امتحان آن به این است. و گزندگی مار را نافع است چون بر جائی که مار گزیده باشد بگذارند فی الحال بچسبد. (برهان) (آنندراج). و مؤلف انجمن آرا گوید: این موهومات برهانست. فادزهر. سم مار. (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). رجوع به مهرۀ مار شود.
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ)
افسونی را گویند که دزدان بر صاحب کالا بدمند تا خواب گران برو مستولی شود. (برهان) (ناظم الاطباء). افسونی را گویند که دزدان بر صاحب کالا میدمیدند تا خواب گران براو مستولی میشد و اسباب او را می بردند. (آنندراج) (انجمن آرا). فسونی که دزدان بر صاحب کالا دمند تا خواب گران برو مستولی شود. (رشیدی) (جهانگیری) (شعوری ج 1 ورق 190) :
بچارپارۀ زنگی ببادهرزۀ دزد
ببانگ زنگل نبّاش و کم کم نقّاب.
خاقانی (قسمیات).
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ رَ/ رِ)
بددل و ترسنده و واهمه ناک. (برهان قاطع). ترسنده و کم جرأت. (انجمن آرا) (آنندراج). ترسناک. (غیاث اللغات). کم دل. جبون. ترسو:
سرانداز اگر عاشق صادقی
تو بدزهره بر خویشتن عاشقی.
سعدی (بوستان).
خرد مبین دشمن بدزهره را
آب ده از زهرۀ او دهره را.
میرخسرو (از آنندراج) ، بی انصافی و تعدی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی فادزهر است که عوام پازهر گویند و بعربی حجرالتیس خوانند. (برهان). پازهر که بتازی حجرالتیس نامند. (ناظم الاطباء). معرب پادزهر باشد. فادزهر. مسوس. (نشوءاللغه ص 94). لفظ پارسی است و معنای آن مقاومت کننده با سمیاتست. نیروی روح را حفظ کند. و هرچند این لفظ برای هر داروئی که دافع زیان اقسام زهرهاست بطریق عام وضع شده ولی بطور خاص برای سنگ مار استعمال میشود. و آن سنگی است که در مار یافت میشود. کذا فی المنهاج.شیخ گوید: اطلاق نام پادزهر بر مفرداتی که از طبیعت پدید آیند اولی است و اطلاق نام تریاک بر مصنوعات شایسته تر است تا گفته شود. پادزهر تریاق طبیعی و تریاق پادزهر صناعی است و بهتر آنست که چیزهای نباتی طبیعی را بنام تریاک و معدنیات را بنام پادزهر بخوانند. وبرخی هم پندارند میان آنها تفاوت بسیاری نیست، در بحر الجواهر چنین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به پادزهر و فادزهر در لغت نامه و ترجمه صیدنۀ ابوریحان شود. ابوریحان در الجماهر ذیل عنوان ’فی ذکر حجرالبادزهر’ آرد: آنچه بدین نام معروف است برحسب گفتۀ متقدمان سنگی است معدنی، هرچند صفات و علامات آنرا جدا نساخته اند ولی حق اینست که پادزهر بر همه گوهرها برتری دارد چه گوهرهای دیگر مایۀ لهو و لعب و مایۀ زینت و تفاخرند و هیچ سودی به بهبود امراض ندارند ولی پادزهر بدن و نفس را از امراض حفظ میکند و آنرا از زیان ها رهائی می بخشد... محمد بن زکریا گفته است آنچه از صفات آن مشاهده کردم سستی [رخو] است مانند شب ّ یمانی است [نوعی زاک] که ورقه ورقه شود و توبرتو است و من از شرف خاصیت آن در شگفت شدم. ابوعلی بن مندویه گوید: پادزهر برنگ زرد است که بسفیدی و سبزی زند و نصر و حمزه اصل معدن آنرا باقصی هند و اوایل چین دانسته اند. و صاحب کتاب النخب آرد: معدن آن در کوه زرند نزدیک کرمان است و حمزه و نصر آنرا بر پنج گونه تقسیم کرده اند: سپید و سبز و زرد و خاکی [اغبر] و خالدار [منکت] و نصر خالدار آنرا برگزیده و آشامیدن آنرا برای شخص مسموم بمقدار دوازده شعیره تعیین کرده است. صاحب النخب گوید رنگهای دیگر نیز بر آن افزوده از قبیل سبز سلقی و زرد و نوعی که بسفیدی و سرخی زند و نوعی دیگر میان تهی است و در میان آن چیزی است که آنرا مخاط شیطان و غزل سعائی نامند و در آتش نمیسوزد. ابوالحسن طبری ترنجی گوید قسمی از آن چنانست که گوئی از شمع و آهک وخاک ترکیب شده است و از هر یک از مواد مزبور درخشندگی آن پدید آید و هرگاه آنرا با عروق صفر بر صلایه بسایند برنگ قرمزی چون خون تازه درآید و این گونه را هرگاه بر گزیدگی بمالند بسیار سودمند افتد. از طوس سنگهایی بدلی شبیه پادزهر بطور آشکار صادر میشود و از آن دستۀ کارد میتراشند ولی سودی ندارد. در کتب برای امتحان اصل و بدل آن مطالبی آورده اند که نمیتوان از لحاظ تشخیص بدانها استناد جست... و هم بیرونی ذیل عنوان (فی ذکر اخبار البادزهر) آرد: مخاط شیطان و هر آنچه را در درون نوع میان تهی پادزهر هست بیرون می آورند و از غزل ’رشتۀ’ آن شستکه ها درست میکنند که سلاطین ساسانی آنها را آذرشست مینامیدند و اکنون کلمه ’شست’ را بر نوع معمولی آن که در آتش نمیسوزد اطلاق کنند. استاد هرمز سردار جنگ کرمان بسال 390 هجری قمریاز ناحیۀ زرند و کوبونات شستکۀ سپیدی بدست آورد که هرگاه روی آن چرکین میشد آنرا در آتش میافکندند تا چرک آن زایل و شسته شود.آنگاه درباره خواص شستکه گفتگو میکند و گوید که درآتش نمیسوزد و برای گزیدن زنبور و دیگر گزندگان سودمند افتد و در پایان، حکایت نیرنگسازی را یاد میکند که بر آن شد وشمگیر را با پادزهری ساختگی بفریبد ولی او دریافت و گفت: اگر این دافع زهر باشد نخست بتو زهر مینوشانم تا بدان زهر را از خویش دفع کنی و آنگاه بتو پاداش و جایزه می بخشم. مرد حقیقت را بازگفت و پوزش خواست و گفت این پادزهر ساختگی را با خویش بدار زیانی بتو نمیرساند ولی هرگاه دشمنان بدانند ترا پادزهری است از دادن زهر بتو نومید میشوند و ترا سود بخشد. وشمگیر این خیرخواهی را بپذیرفت و از کیفر دادن وی درگذشت. رجوع به الجماهر بیرونی صص 200- 202 شود.و صاحب صبح الاعشی آرد: پادزهر سنگ سبک نرمی است و اصل تکوین آن در حیوانی معروف به ایّل است که در مرزهای چین بسر میبرد. و آن حیوان در آن سرزمین مارها را میخورد و مار غذای عادی او باشد و در نتیجه این سنگ در وجود آن پدید می آید و درباره اینکه سنگ در چه جای بدن حیوان بوجود می آید اختلافست، برخی گویند سنگ ازاشکهایی که هنگام خوردن مارها از دیدگان آن فرومیریزد، در گوشه های چشم حیوان تکوین میگردد و رفته رفته بزرگ میشود و پس از چندی فرومیافتد و برخی گویند سنگ در دل حیوان تکوین میشود و از اینرو آنرا شکار کنند و سنگ را از دل آن برآورند و دسته ای گفته اند سنگ در زهرۀ حیوان تکوین شود... آنگاه انواع سنگ را از قول ارسطو نقل میکند و گوید: بزرگترین آن از یک تا سه مثقال است و بهترین آن خالص زرد سبک و نرم است و نشانۀ خالص بودن آن اینست که مانند لؤلؤ دارای طبقه های نازک توبرتو باشد و بر روی آن نقطه های کم رنگ سیاه دیده شود و ساییدۀ آن سپید و مزۀ آن تلخ باشد. سپس بخواص و منافع آن میپردازد و گوید: ساییده شدن آن با اجسام خشن رنگ و دیگر صفات آنرا تغییر میدهد چنانکه شناخته نمیشود. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 111 شود.
- بادزهر کیاش، حجرالتیس. رجوع به حجرالتیس و الجماهر ص 203 و پادزهر در همین لغت نامه شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد زهریه
تصویر باد زهریه
پازهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زهره
تصویر باد زهره
دیفتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدزهره
تصویر بدزهره
((بَ زَ رِ))
ترسو، بددل
فرهنگ فارسی معین
بیمناک، ترسو، جبون، کم جرات، کم دل
متضاد: نترس، شجاع، بی باک
فرهنگ واژه مترادف متضاد