جدول جو
جدول جو

معنی باخوس - جستجوی لغت در جدول جو

باخوس
یوسف حبیب، از اوست: مقالات علمیه که در روزنامۀ الروضه چ لبنان بسال 1898 میلادی در 32 صفحه بچاپ رسیده است، (معجم المطبوعات ج 1 ستون 516)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابوس
تصویر بابوس
(دخترانه)
نام پدر اورونت پادشاه سکایی، نام کوهی در بانه (نگارش کردی: بابوس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند، کافور مغشوش
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم که در 20 هزارگزی جنوب باختر باب انار و دو هزارگزی شمال راه عمومی سیکان به گوکان در دامنه واقع است، هوایش گرم و دارای 151 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و محصولش غلات، برنج، مرکبات، خرما و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، قریه ای است هفت فرسنگی جنوب شهر خفر، (فارسنامۀ ناصری)
قریه ای است از قریه های نیشابور نزدیک دروازۀ شهر، (انساب سمعانی) (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (مراصد الاطلاع) (دمزن)
چشمۀ باروس از بلوک خفر مسافت کمی شمالی قریۀ باروس است، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیرونی در آثارالباقیه در جدول ملوک کلدانی این نام را آورده است و این صورت لقب اردشیر (ارتاگزرسس) سیم است. رجوع به اخس شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ظالم. کم کننده حق کسی. (آنندراج). باخسه.
- امثال:
تحسبها حمقاء و هی باخس، و بروایتی باخسه، در حق زیرکی گویند که خود را احمق وانماید و اصل مثل آنست که شخصی زنی را گول پنداشته از فرط طمع مال خود را بمالش آمیخت تا در وقت تقسیم مال جید ستاند. زن عندالمقاسمه راضی نشد و شکایت پیش قاضی برد. قاضی مال زن بزن رهانید و بر آن مرد عتاب کرد و تاوان فرمود و گفت تو زن را فریب میدهی آن مرد در جوابش گفت: تحسبها حمقاء و هی باخس، ای و هی ظالمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
در ترکی بمعنی دیده که صیغۀ ماضی است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام پدر آزر پدر ابراهیم که جد ابراهیم علیه السلام است که پدر تارخ و پسر ساروغ باشد، گویند سکۀ درم در زمان او بهم رسید، (برهان) (آنندراج) ... و پدر آزر را باخور صد و چهل و هشت سال ... (مجمل التواریخ و القصص ص 193)، باید دانست که ’ناحور’ با نون، برادر ’تارح’ یا ’ترح’ پدر ابراهیم بود، (قاموس کتاب مقدس) (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
نام ماهیست در تاریخ قبط قدیم، (کشاف اصطلاحات الفنون)، اقبال و سعادت آینده، (ناظم الاطباء: باد)، باد دبور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نام کوهی نزدیک سوراقوسا
لغت نامه دهخدا
بلغت رومی، کودک و کودک شیرخواره و بچۀ ناقه، (آنندراج)، و لغویین عرب گویند لغت رومی است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ژان دو. ادیب و مورخ بنام پرتقال است که بسال 1496م. در ویزو متولد و در 1570 در ریبئیرا نزدیک پمبال درگذشته است. مدت مدیدی در مستملکات آسیائی و افریقایی پرتقال والی بوده و این سفرها و مطالعات موادی برای نگارش کتابی در تاریخ ضبط و ادارۀ مستملکات بوسیلۀ پرتقالی ها برای او فراهم ساخت که در ادبیات پرتقالی ارزش و مقامی بسزا دارد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
در عهد جالینوس مقدم طبیبان بوده است، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
صورتی از کلمه باکوس، رب النوع شراب در میان یونانیان قدیم، و رجوع به باکوس شود، سبحان اﷲ والحمد ﷲ و لااله الااﷲ واﷲ اکبر، و نمازهای پنجگانه، (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، صلوات خمس، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ضبطی از کلمه باقوس و باکوس رب النوع شراب در یونان قدیم، ورجوع به باکوس و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201 شود
لغت نامه دهخدا
نام رومی دیونیزوس، خدای تاکستان و شراب و جذبۀ عارفانه در نزد یونانیان قدیم، وی سرگذشتی تاریک و مبهم دارد، دیونیزیوس پسر زئوس ومادرش سمله بود و بنابراین مانند هرمس و آپولون و آرتمیس، از دومین نسل خدایان المپی است، سمله که مورد علاقۀ زئوس بود ازو خواست تا با تمام نیرو و جلال خدایی بر او ظاهر شود و زئوس نیز برای رضای او به این امر تن در داد، ولی سمله که قدرت تحمل مشاهدۀ انوار جمال عاشق خویش را نداشت بحالت برق زده ای بزمین افتاد، زئوس به سرعت طفل ششماهۀ او را که هنوز در شکم مادر بود بیرون کشید و او را به ران خود دوخت و در پایان مدت مقرر طفل را صحیح و سالم خارج کرد، این طفل دیونیزوس، یعنی ’دوبار تولد یافته’ نام گرفت، زئوس، کودک را به هرمس سپرد و او پرورش وی را به عهدۀ آتاماس پادشاه اورکومن و همسر دوم او اینو گذاشت، هرمس دستور داد که دیونیزوس را لباس زنانه بپوشانند تا توجه ’هرا’ که از راه حسادت میخواست ثمرۀ عشق نامشروع شوهر خود را محو کند، به این طریقه از او منصرف گردد، هرا فریب این نیرنگ را نخورد و دایۀ او اینو وهمچنین تاماس را مبتلا به جنون کرد، زئوس ناچار کودک را به محلی دور از یونان بنام نیسا که به عقیده ای در آسیا و به روایتی در اتیوپیا (افریقا) قرار داشت انتقال داد و خدایان آن سرزمین را به تربیت وی گماشت و برای آنکه هرا او را نشناسد وی را بصورت بزغاله ای درآورد، دیونیزوس در آغازجوانی انگور و طریق استفادۀ از آن را کشف کرد، ولی هرا او را گرفتار جنون کرد و دیونیزوس در مصر و سوریه بگردش پرداخت و از آنجا به فریگیه رفت، در آنجا ’سی بل’ بگرمی او را پذیرفت و اسرار مذهب خود را به او گفت، دیونیزوس سپس به حال عادی بازگشت و به تراس رفت ولی لیکورگ که در آن موقع بر نواحی کنار استریمون سلطنت میکرد روی خوشی به او نشان نداد و در صدد توقیف او برآمد، دیونیزیوس به تتیس پناه برد، لیکورگ همراهان دیونیزوس یعنی باکانت هارا اسیر کرد، ولی آنها بوضع معجزه آسایی نجات یافتند و لیکورگ دچار جنون شد، لیکورگ در این وقت خواست برای انتقام، درخت انگور، گیاه مقدس او را، قطع کند ولی پای خود را بجای تنه درخت برید ...، از ترس دیونیزوس به هند رفت و آنجا رابگرفت، (بروایتی سلاح او یک سبد انگور بود)، پس از مراجعت به یونان به بئوسی زادگاه مادر خویش رفت، در ’تب’ جشنهای باکانال را رواج داد و چون پانته با این جشنها مخالف بود، به دست مادرش ’آگاوه’ در حال مستی جذبه بقتل رسید، دیونیزوس در آرگوس هم بهمین نحو قدرت نمایی کرد و دختران پادشاه آرگوس و زنان آن ناحیه را به جنون مبتلا ساخت، (از فرهنگ اساطیر یونان و رم تألیف بهمنش ص 260)، و نیز رجوع به ایران باستان پیرنیا صص 1236- 1424- 1736- 1741- 1780- 1807 و هم چنین به دیونیزوس شود، باکوس را معمولاً بصورت جوانی که مزین به برگهای رز است نشان میدهند و در دستش شاخی دیده میشود که بجای ساغر بکار میرفته است، گاهی بشکه و چلیکی نیز بهمراه او نشان داده میشود، و گاهی بر ارابه ای که شیر و پلنگ آنرا میکشند قرار دارد، صاحب قاموس الاعلام گوید: عبادت باکوس از مشرق زمین به یونان آمده و به جمشید ایرانیان قدیم بی شباهت نیست ! برخی او را برهمای هندیان فرض کرده اند، اما منبع این روایت و تصور معلوم نشد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل باقوس شود، شاید معرب آن بکوس باشد، (از فرهنگ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 81)، او رب النوع شراب وپسر ژوپیتر بود که بنابر افسانه های کهن در شهر تب تولد یافته و به آسیا سفر کرده و بر هندوستان مسلط شده بود، برای باکوس در یونان و روم اعیادی میگرفتند که در یونان ’اعیاد دیونیزوس’ و در روم ’اعیاد باکانالیا’ نام داشت، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ)
لغت نامه دهخدا
در اصطلاح کفشدوزان آلتی است از آلات کفش دوزی که اطراف تخت کفش را جلا میدهد، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است:
کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک
بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)،
و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است:
کافور تو بالوس بود مشک تو باناک
بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش،
(یادداشت مؤلف)،
و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
لغت نامه دهخدا
بیخ کبر رومی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از سرداران رومی در سوریه که در سال 46 قبل از میلاد یعنی دو سال قبل از کشته شدن سزار خواست حکومتی مستقل در ناحیه ای از سوریه برای خود دست و پا کند، او از دربار پارت کمک طلبید و دستۀ کوچکی از کمانداران سوارۀ پارتی بکمک او رفت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2339 و ص 2352 شود
لغت نامه دهخدا
ظاهراً مصحف از ناطوس است که بگفتۀ دسلان، منظور آناطولی است و وی بنقل از ادریسی مینویسد این کلمه بمعنی خاور است، (از حاشیۀ مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 141) و رجوع به ناطوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالوس
تصویر بالوس
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخس
تصویر باخس
کم کننده حق کسی، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه، بهوش، متوجه، هوشیار
متضاد: بی خود، ناهشیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخواب
فرهنگ گویش مازندرانی