جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد بازار مشترک: در علم اقتصاد جامعۀ اقتصادی به وجودآمده به وسیلۀ چند کشور به منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل و نقل و تقویت مؤسسات اقتصادی بازار مکاره: بازاری که سالی یک بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خرید و فروش به آنجا می آورند
جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد بازار مشترک: در علم اقتصاد جامعۀ اقتصادی به وجودآمده به وسیلۀ چند کشور به منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل و نقل و تقویت مؤسسات اقتصادی بازار مکاره: بازاری که سالی یک بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خرید و فروش به آنجا می آورند
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام، برای مثال به چشمت اندر بالار ننگری تو به روز / به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه (رودکی - ۵۱۰)
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، پالار، پالاری، بالاگَر، حَمّال، سَراَنداز، اِفرَسب، فَرَسپ، داربام، برای مِثال به چشمت اندر بالار ننگری تو به روز / به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه (رودکی - ۵۱۰)
شمال. در اوستا بمعنی شمال است و اصل آن اباختر یعنی ماورأتر، آنطرف تر. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق). در اوستا اپاختر یا اباخذر آمده. در فارسی باختر گوئیم. در مزدیسنا آرامگاه اهریمن و دیوها و جای دوزخ خوانده شده. (خرده اوستا تفسیر پورداودحاشیۀ ص 87). شمال را محل آسیب و نحوست دانسته اند.رجوع به یشتها تفسیر پورداود ج 2 حاشیۀ ص 168 شود:و اما، حکماء عالم، جهان را بخشش کردند بر برآمدن وفروشدن خورشید به نیمروز، و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق از آنجا که خورشید به کوتاه ترین روزی برآید، و از سوی مغرب از آنجا که خورشید به درازترین روزی فروشود و این به علم حساب معلوم گردد (و این جمله را بچهار قسمت کرده اند: خراسان و ایران (خاوران) و نیمروز و باختر، هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز گویند و میانه اندر، بدو قسمت شود، هرچه حد شرقست خراسان گویند و هرچه مغربست ایرانشهر) واﷲ المستعان. (تاریخ سیستان صص 23- 24).
شمال. در اوستا بمعنی شمال است و اصل آن اباختر یعنی ماورأتر، آنطرف تر. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق). در اوستا اَپاخْتَرَ یا اَباخْذَر آمده. در فارسی باختر گوئیم. در مزدیسنا آرامگاه اهریمن و دیوها و جای دوزخ خوانده شده. (خرده اوستا تفسیر پورداودحاشیۀ ص 87). شمال را محل آسیب و نحوست دانسته اند.رجوع به یشتها تفسیر پورداود ج 2 حاشیۀ ص 168 شود:و اما، حکماء عالم، جهان را بخشش کردند بر برآمدن وفروشدن خورشید به نیمروز، و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق از آنجا که خورشید به کوتاه ترین روزی برآید، و از سوی مغرب از آنجا که خورشید به درازترین روزی فروشود و این به علم حساب معلوم گردد (و این جمله را بچهار قسمت کرده اند: خراسان و ایران (خاوران) و نیمروز و باختر، هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز گویند و میانه اندر، بدو قسمت شود، هرچه حد شرقست خراسان گویند و هرچه مغربست ایرانشهر) واﷲ المستعان. (تاریخ سیستان صص 23- 24).
حومه شیراز، دهاتی از حومه شیراز که در میانۀ جنوب و مشرق شیراز است، همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدولۀ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند، (فارسنامه)
حومه شیراز، دهاتی از حومه شیراز که در میانۀ جنوب و مشرق شیراز است، همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدولۀ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند، (فارسنامه)
مرکّب از: با + کار، دارای کار، مشتغل، مشتغل، (منتهی الارب)، مقابل بی کار، (ناظم الاطباء)، در تداول عوام، شاغل مقامی یا منصبی، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به کار شود
مُرَکَّب اَز: با + کار، دارای کار، مشتغَل، مشتغِل، (منتهی الارب)، مقابل بی کار، (ناظم الاطباء)، در تداول عوام، شاغل مقامی یا منصبی، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به کار شود
سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند، (از فرهنگ رشیدی)، روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند، (از فرهنگ جهانگیری)، نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند، (برهان قاطع) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161)، پهلوی و رامندی که نوعی از خوانندگی و گویندگی بود، (ناظم الاطباء) ظرف، آوند، ظرف با طعام، مخفف با اهار است، چه اهار بمعنی خوراک است، (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری)، اناء، (برهان قاطع)، وعاء، (شرفنامه منیری)، خنور، (ناظم الاطباء)
سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند، (از فرهنگ رشیدی)، روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند، (از فرهنگ جهانگیری)، نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند، (برهان قاطع) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161)، پهلوی و رامندی که نوعی از خوانندگی و گویندگی بود، (ناظم الاطباء) ظرف، آوند، ظرف با طعام، مخفف با اهار است، چه اهار بمعنی خوراک است، (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری)، اناء، (برهان قاطع)، وعاء، (شرفنامه منیری)، خنور، (ناظم الاطباء)
نام مرتفعات مرکزی سلسلۀ جبال پونتوس که بین دو ولایت طرابوزان و ارزروم واقع است و ارتفاع آن به 9800 پا میرسد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، بندی را گویند که برصندوقها زنند خصوصاً جایی که قفل برآن گذارند، (برهان قاطع) (آنندراج)، بندی که بر صندوق زنند بخصوص آن بندی که قفل برآن گذارند، (ناظم الاطباء)
نام مرتفعات مرکزی سلسلۀ جبال پونتوس که بین دو ولایت طرابوزان و ارزروم واقع است و ارتفاع آن به 9800 پا میرسد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، بندی را گویند که برصندوقها زنند خصوصاً جایی که قفل برآن گذارند، (برهان قاطع) (آنندراج)، بندی که بر صندوق زنند بخصوص آن بندی که قفل برآن گذارند، (ناظم الاطباء)
شاه تیر را گویند و آن چوب بزرگ است که هر دو سر آن بر بالای دیوار عمارت باشد و سر چوبهای دیگر را بر بالای آن گذارند، (برهان قاطع)، آن دار باشد که بدو خانه ها پوشند، فرسب باشد، (فرهنگ اسدی)، تیر سقف که فرسب و فلوزه هم گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161)، شه تیر، (فرهنگ جهانگیری)، شاه تیر بزرگ و آنرا باکر و بالال نیز گفته اند، (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرسب که بدان بام خانه پوشند، (شرفنامۀ منیری)، حمال، فرسبی است یعنی چوبی است که بام خانه را بدو پوشند و بعضی آنرا فلوزه گویند، (فرهنگ اوبهی)، شاه تیر و حمال عمارت، (ناظم الاطباء) : به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز به شب بچشم کسان اندرون ببینی کاه، رودکی (از فرهنگ اسدی)، نتوانم این دلیری من کردن زیرا که خم بگیرد بالارم، ابوالعباس (از اسدی)، نهاد از کمین سرکه سالار بود عمودش ز پولاد بالار بود، اسدی، ... کون تو ندارم خیز و بالا راست کن ... کون خویش خواهی چنگ دربالار زن، سوزنی، عارضه، چوب بالای در که در بر آن گردد و کرانه و پشتیبان در و بالار، (منتهی الارب)
شاه تیر را گویند و آن چوب بزرگ است که هر دو سر آن بر بالای دیوار عمارت باشد و سر چوبهای دیگر را بر بالای آن گذارند، (برهان قاطع)، آن دار باشد که بدو خانه ها پوشند، فرسب باشد، (فرهنگ اسدی)، تیر سقف که فرسب و فلوزه هم گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161)، شه تیر، (فرهنگ جهانگیری)، شاه تیر بزرگ و آنرا باکر و بالال نیز گفته اند، (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، فرسب که بدان بام خانه پوشند، (شرفنامۀ منیری)، حمال، فرسبی است یعنی چوبی است که بام خانه را بدو پوشند و بعضی آنرا فلوزه گویند، (فرهنگ اوبهی)، شاه تیر و حمال عمارت، (ناظم الاطباء) : به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز به شب بچشم کسان اندرون ببینی کاه، رودکی (از فرهنگ اسدی)، نتوانم این دلیری من کردن زیرا که خم بگیرد بالارم، ابوالعباس (از اسدی)، نهاد از کمین سرکه سالار بود عمودش ز پولاد بالار بود، اسدی، ... کون تو ندارم خیز و بالا راست کن ... کون خویش خواهی چنگ دربالار زن، سوزنی، عارضه، چوب بالای در که در بر آن گردد و کرانه و پشتیبان در و بالار، (منتهی الارب)
نام پدر آزر پدر ابراهیم که جد ابراهیم علیه السلام است که پدر تارخ و پسر ساروغ باشد، گویند سکۀ درم در زمان او بهم رسید، (برهان) (آنندراج) ... و پدر آزر را باخور صد و چهل و هشت سال ... (مجمل التواریخ و القصص ص 193)، باید دانست که ’ناحور’ با نون، برادر ’تارح’ یا ’ترح’ پدر ابراهیم بود، (قاموس کتاب مقدس) (برهان قاطع چ معین)
نام پدر آزر پدر ابراهیم که جد ابراهیم علیه السلام است که پدر تارخ و پسر ساروغ باشد، گویند سکۀ درم در زمان او بهم رسید، (برهان) (آنندراج) ... و پدر آزر را باخور صد و چهل و هشت سال ... (مجمل التواریخ و القصص ص 193)، باید دانست که ’ناحور’ با نون، برادر ’تارح’ یا ’ترح’ پدر ابراهیم بود، (قاموس کتاب مقدس) (برهان قاطع چ معین)
آگاه. مطلع. واقف. مستحضر. خبردار. (آنندراج). ملتفت. هوشیار. (ناظم الاطباء) : نجات آخرت را چاره گر باش درین منزل ز رفتن باخبر باش. نظامی. جمله گفتند ای حکیم با خبر الحذر دع لیس یغنی عن قدر. مولوی. اولیا اطفال حقند ای پسر در حضور و غیب ایشان باخبر. مولوی. چون تعلق یافت نان با بوالبشر نان مرده زنده گشت و با خبر. مولوی. دمی سوزناک از دل باخبر قویتر که هفتاد تیر و تبر. (بوستان). گفتم تعالی اﷲ از دوران باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور. (گلستان). گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست خبر از دوست ندارد که ز خود باخبر است. سعدی (طیبات). درد نهانی بکه گویم که نیست باخبر از درد من الا خبیر. سعدی (طیبات). نخواستم که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 30). از اخبار و احوال ملوک وملک واقف و باخبر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 96). - باخبر ساختن برق، سر دادن تفنگ، و این را سلام تفنگ نیز گویند. سلیم گوید: برق آه از حال ما سازد بتان را باخبر نامۀ آشفتگان هم چون نگهبان آتش است. (آنندراج). - باخبر شدن، آگاه شدن. مطلع شدن. - باخبر کردن، باخبر ساختن. مطلع کردن
آگاه. مطلع. واقف. مستحضر. خبردار. (آنندراج). ملتفت. هوشیار. (ناظم الاطباء) : نجات آخرت را چاره گر باش درین منزل ز رفتن باخبر باش. نظامی. جمله گفتند ای حکیم با خبر الحذر دع لیس یُغنی عن قدر. مولوی. اولیا اطفال حقند ای پسر در حضور و غیب ایشان باخبر. مولوی. چون تعلق یافت نان با بوالبشر نان مرده زنده گشت و با خبر. مولوی. دمی سوزناک از دل باخبر قویتر که هفتاد تیر و تبر. (بوستان). گفتم تعالی اﷲ از دوران باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور. (گلستان). گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست خبر از دوست ندارد که ز خود باخبر است. سعدی (طیبات). درد نهانی بکه گویم که نیست باخبر از درد من الا خبیر. سعدی (طیبات). نخواستم که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 30). از اخبار و احوال ملوک وملک واقف و باخبر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 96). - باخبر ساختن برق، سر دادن تفنگ، و این را سلام تفنگ نیز گویند. سلیم گوید: برق آه از حال ما سازد بتان را باخبر نامۀ آشفتگان هم چون نگهبان آتش است. (آنندراج). - باخبر شدن، آگاه شدن. مطلع شدن. - باخبر کردن، باخبر ساختن. مطلع کردن
باختریش. باکتریان. بلخ. آسیای علیا. در قدیم به این اسم مملکت وسیعی را می نامیدند که شامل بود همه جزء شرقی ایران را و محدود بود در شمال بواسطۀسغدیان و رود آمو و در مشرق بواسطۀ سیتی و در جنوب بواسطۀ هندوستان و جبال هند و کوه و پایتخت آن شهرباختر بوده که اکنون بلخ میگویند. (ناظم الاطباء، ذیل کلمه باختریان). سعید نفیسی در شرح باختریان نوشته اند: بناحیتی گفته میشد که در جنوب رود آمویه و در مغرب و جنوب غربی کوههائی بود که از سوی شمال گرد هندوستان را گرفته اند. بهمین جهت این ناحیه اهمیت بسیار در روابط دول داشت زیرا یگانه راه خشکی در میان آسیای غربی و هندوستان از یک سو و تاتارستان و چین از سوی دیگر بود. در همان ناحیه بود که نخست ملت هند و آریائی متوقف گشت و پس از گذشتن از سرزمین کوهستانی شمال شرقی بایران آمد و نژاد ایرانی امروز را تشکیل داد و نیز همان ناحیه سرچشمۀ بسیاری از عقاید آئین زردشت بود. شهر باختریا (باکترا) بقول مورخین قدیم پایتخت این ایالت بود و آنرا قدیم ترین شهر جهان میدانستند و آنرا مادر شهرها یا ام القری لقب داده بودند. معمولاً در هر چیز، ایالت باختریان با ایالت سغدیان که در میان جیحون و سیحون بود دوش بدوش راه می رفت و در هر کاری همداستان و انبازبود و هر دو این ناحیه را کورش کبیر و اسکندر مقدونی با رنج بسیار گشادند و در کتیبه های هخامنشیان اسم هر دو ایالت توأم است و مورخین یونانی مخصوصاً هرودت این دو ناحیه را همیشه با هم ذکر کرده اند. بعدها ایالت باختریان ناحیۀ بلخ را تشکیل داد و ایالت سغدیان ناحیۀ سمرقند و بخارا یا به اصطلاح قدیم تر ناحیۀسغد را. اسم قدیم بلخ در کتب یونانی ’باکترا’ و در کتیبه های هخامنشی ’باختری’ است ولی در اوستا در جزء موسوم به وندیداد یا ویدیواد اسم این شهر ’بخذی’ آمده است و در کتاب ’بوندهش’ از کتب پهلوی اسم این شهر را ’بلخ’ ثبت کرده اند. جزو کتیبۀ بزرگ بیستون داریوش در بند ششم، باختریش جزو ممالک تابعه آمده است: بند ششم: داریوش شاه گوید این است ممالکی که تابع من اند. به ارادۀ اهورمزدامن شاه آنهایم: پارس، خوزستان، بابل، آسور، مصر، جزایر دریا، سپرد، یونیه، ماد، ارمن، کاپادوکیه، پارت (خراسان) ، زرنگ (سیستان) ، هرات، خوارزم، باختر، سغد، گندار، سکائیه، ثات گوش، رخج، مکیا، جمعاً 23 مملکت. باختریش غالباً با مرو یاد شده و مجاور سند بوده و رود آمویه (اوکسوس) از آن میگذشته است. و بنا به روایت کزنفون ولایتی بود که قرون بعد بختیاریها اشغال کرده اند و درین سرزمین مس و سرب و بعض فلزات دیگر و در شمال و مشرق آن فیروزه یافته شود. (ایران باستان ص 1571، 1596، 1619، 1693، 1972، 2188، 1820، 1917، 260، 1511). این ایالت هم تاپایان عهد هخامنشی در تصرف شاهنشاهان ایران بود. پس از حملۀ اسکندر در زمرۀ مستعمرات یونانی درآمد. حسن پیرنیا در شرح ’باختر’ در دورۀ اسکندر آرد: نام مملکتی است که پایتخت آن بدین نام خوانده میشود، نام ایالت و شهر از اسم رودی که باختروس نام دارد و از شهر باختر میگذرد گرفته شده است. کنت کورث مورخ معروف به اختر را چنین وصف میکند: زمین این صفحه در بعض جاها حاصلخیز است و غلۀ زیاد میدهد. چراگاه ها هم کم نیست و بنابراین اهالی حشم زیاد نگاه میدارند ولی قسمت وسیعی از این صفحه از ماسه و ریگ روان پوشیده و بکلی لم یزرع است. این جاها نه سکنه دارد و نه محصولی، وقتی که بادهای شمال میوزد ریگ روان را در جاهائی جمع کرده تل هائی میسازد و راهها را میپوشد. ازین جهت مسافرین مجبورند مانند دریانوردان شب بهدایت ستاره ها راه را بیابند و مسافرت در روز عملی نیست، بخصوص که اگر بادهای شمال بوزد، مسافر را در زیر ریگ روان دفن میکند، ولی جاهائی که چنین نیست خیلی مسکون است و اسبهای زیاد دارد. بهترین دلیل این معنی آنکه باختر میتواند سی هزار سوار بدهد. (ایران باستان ص 1693). قیام باختر: در سال 256 قبل از میلاد باختر با سغد و مرو متحد گشته از دولت سلوکی جدا شد. قائد این کار دیودوت یونانی بود که در این قسمت ایران دولتی تشکیل داد و این دولت چندی دوام یافته بدولت باختر و یونانی معروف گردید و بعد جزء دولت پارت شد. سلوکیها در ابتداء متعرض این دولت نشدندو بعد که خواستند آنرا باطاعت درآورند، بنای آن محکم گشته بود. بعد از دیودوت اول، دیودوت دوم بتخت نشست. در زمان او اوتی دموس جانشین دیودوت دوم با آن تیوخوس سوم سلوکی بباختر قشون کشید و پس از فتحی، اوتی دموس را بپادشاهی ابقاء کرد تا جلو مردمان شمالی را که بباختر هجوم میآوردند بگیرد و با او قراردادی بسته مانند پادشاهان دست نشانده اش شناخت و تقویتی هم از او کرد. در زمان این پادشاه و پسرش دمتریوس باختر از طرف جنوب پاراپامیز و مغرب و شمال توسعه یافت و دولتی بزرگ گردید، چنانکه ازسغد تا رخج و از هریرود تا دهنۀ رود سند و پنجاب هند عرض و طول این مملکت بود. ولی وسعت مملکت باختر دوام نیافت زیرا در زمان دمتریوس، اوکراتیدنامی در باختر بالاخص قوت یافت و دمتریوس در جنوب و مغرب کوههای پاراپامیز، ولی بعد از چندی اوکراتید بخیال تصرف رخج و زرنگ (سیستان) و پنجاب هند افتاد و کارهای باختر و صفحات شمالی آنرا رها کرده تمامی حواس خود را بتسخیر این ممالک مصروف داشت. بعد با دمتریوس، که پنجاب هند را داشت در جنگ شد و او را شکست داده پنجاب هند را به مملکت خود ضمیمه کرد. وقتی که او از این سفر جنگی برمیگشت چنانکه ژوستن گوید (کتاب 41 بند 6) پسرش که در اداره کردن مملکت شریک اوکراتید بود پدرش رادر راه کشت (147 قبل از میلاد) و بی اینکه پدرکشی خود را پنهان دارد، چرخهای ارابه اش را با خون پدر رنگین کرد، مثل اینکه دشمنی را کشته باشد و حتی جسد پدر را دفن نکرد. معلوم است که تقسیم دولت باختر بدو قسمت و جنگهای خانگی در دولت یونانی و باختری، مبانی این دولت را سست کرد و از طرف دیگر مردمان شمالی که سغد را گرفته همواره بباختر هجوم میآوردند از موقع استفاده کرده باختر را در فشار گذاردند. حتی ظن قوی این است که این مردمان سکائی بعض ولایات شمالی یونانی و باختری را در آن طرف جیحون در تصرف خود داشتند. (استرابون، کتاب 11 فصل 8 بند 2). این بود احوال باختر در زمان اوکراتید، که بقول ژوستن (کتاب 41 بند 6) معاصر مهرداد اول پارت بود و حتی هر دو موافق نوشتۀ مورخ مزبوردر یک وقت بتخت باختر و پارت نشسته بودند. کلیهً راجع بباختر باید گفت، موافق آنچه که از وقایع این دولت برمیآید، اینجا از ابتدا مرکزیتی چنانکه در پارت وجود داشت دیده نمیشود و از سکه های باختری معلوم است که شاهزادگانی نیز حکومت میکردند و سکه بنام خود میزدند مثلاً در زمان دیودوت دوم اسم دو پادشاه دیگر را می یابیم، یکی آنتی ماخوس است و دیگری آگاتوکل. اینها در ابتدا دست نشانده ولی بعد مستقل بوده اند. چنین بود احوال باختر در زمان مهرداد اول (پادشاه اشکان). اکنون باید دید که این شاه چگونه از اوضاع همسایگان خود یعنی دولت سلوکی و یونانی و باختری استفاده کرده است. حمله بباختر:از شرحی که راجع باحوال دولت سلوکی و باختر گفته شدمعلوم است که در سلطنت مهرداد اول موقع برای توسعۀپارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. مهرداد چنانکه وقایع مینماید، از این موقع استفاده کرد و بدواً توجه خود را به طرف باختر معطوف داشت. جهت اینکه او از سلف خود که حواس خود را به طرف صفحات مردها و ری متوجه داشته بود پیروی نکرد و نظر خود را بمشرق افکند، باید از اینجا باشد که او چون نقشه های پر عرض و طول در طرف مغرب داشته، خواسته است اول از پشت سر خود مطمئن باشد. بهر حال محقق است در زمانی که اوکراتید مشغول تسخیر پنجاب بود و بدست پسرش نابود میشد، مهردادبباختر تاخته این مملکت را بپارت ضمیمه کرد. سترابون گوید که دو ایالت را ضمیمه کرد. اولی را نویسندۀ مزبور توریئوآ و دومی را آس پیونوس مینامد (کتاب 11فصل 11 بند 2) ولی محققاً معلوم نیست که این دو ایالت در کجا واقع بوده. حدس میزنند که مقصود از توریئوآ، تورانست و از آس پیونوس، مردمی موسوم به آسپاسیاک و مساکن آنها بین جیحون و سیحون بوده است. بعید نیست که این حدس صحیح باشد، زیرا معلوم است که مردمان شمالی را که در زمان ساسانیان بایران حمله میکردند، ایرانیها، تورانی مینامیدند و شاید درین زمان هم بمردمان سکائی و غیره که از طرف سغد، یا ماوراء سیحون بباختر حمله میکردند، همین اسم را میداده اند، ولی از جهت اجمال مدارک چیزی که محقق باشد، درین باب نمیتوان گفت. جنگ دوم با باختر: چون پسر اوکراتید هلیوکل در اداره کردن دولت باختر با پدرش شریک بود او را کشت. بعضی تصور کرده اند که جهت پدرکشی از عدم رضایت او و یونانیها از سستی اوکراتید نسبت به پارتیها و واگذاردن چند ایالت بدولت پارت بوده. از کلمات ژوستن (کتاب 41 بند 6) این ظن تأیید میشود، زیرا مورخ مزبور گوید که هلیوکل پدرش را علانیه کشت و چرخهای ارابه اش را بخون او رنگین کرده جسدش را از دفن محروم ساخت. چنین عملی که شاید در تاریخ از حیث وحشیگری و سبعیت نظیر ندارد، ممکن نبود روی دهد، مگر اینکه یونانیهای باختر اوکراتید را دشمن خود و مملکت دانسته باشند. بهرحال پس از اینکه هلیوکل بتخت نشست و کلیۀ اقتدارات را بدست گرفت، خواست ایالات ازدست رفتۀ دولت باختر را برگرداند. از طرف دیگر مهرداد، که بعد از صلح با اوکراتید دوست او بشمار میرفت، ازین پدرکشی کینۀ هلیوکل را سخت در دل گرفت و با لشکری نیرومند بقصد او بیرون رفته بآسانی او را شکست داد و قسمتی بزرگ از مملکت باختررا صاحب شد. (ژوستن، کتاب 41 بند 6). دیودور گوید که مهرداد باین بهره مندی اکتفا نکرده بطرف مشرق راند و بهند درآمد تا رود هیداسپ (جلم کنونی که در پنجاب است) راند (قطعه ای از کتاب 33) ، ولی نظر باینکه سکه هائی از شاهان پارت در هند نیافته اند و نیز ازین لحاظ، که دولت یونانی و باختری تا 126 قبل از میلاد در کابل و حوالی آن وجود داشت، نویسندگان جدید تصور میکنند که اگر مهرداد تا هند رانده، ممالکی را در هند تسخیر نکرده و سرحد دولت پارت را کوههائی قرار داده که از طرف مغرب وادی سند را محدود میسازد. از چنین حدسی اگر هم صحیح باشد، باز باین نتیجه میرسیم، که تمامی مملکت باختر و پاراپامیزاد (شمال افغانستان) و رخج و سیستان درین زمان جزء دولت پارت گردیده است. (ایران باستان ص 2073، 2082، 2223، 2228). و رجوع به فهرست ایران در زمان ساسانیان شود. سعید نفیسی در دنبالۀ مطالبی که سابقاً نقل کرده ایم آورده اند: تا زمانی که بسط پادشاهی ساسانیان در اکناف ایران پادشاهان کوچک را برنینداخته بود ایالت باختریان وسغدیان در پیروی از یک سلسله پادشاهان محلی همدست بودند. ازین پادشاهان جز چند اسم آنهم بطرزی که مؤلفین لاتین نوشته اند دیگر چیزی بجا نمانده است و حتی سکه و کتیبه ای نیز نیافته اند که اسامی هر یک و مدت پادشاهی ایشان را معلوم کنند ولی آنچه از مورخین یونانی و رومی برمی آید بدین قرار است: در حدود سال 240 قبل از میلادسپاهیان یونانی که پس از جهانگیریهای اسکندر در ممالک شرق چیره شده بودند ایالت باختریان را از پادشاهان سلوکی گرفتند و پس از آنکه اراضی دو طرف سیحون و جیحون بدست ایشان افتاد از کوه ’هندوکش’ نیز گذشتند و بسوی دشت سند فرودآمدند. اندکی بعد قلمرو ایشان از یک طرف رود سیحون، از یک سوی رود گنگ و از سوی دیگر خلیج گامبی بود. دستیاران و پایمردان این سلطنت باختریان مخصوصاً یونانیان بودند که از یونان و آسیای صغیر آمده بودند زیرا در دیار خویش یاوری از بخت ندیده بودند و در پی کامیابی بسوی این دیار رهسپار گشته بودند. اندکی بیش از صد سال نگذشت که یونانیان در اثر آب و هوا در خوی و طبیعت نرم تر شدند و آن پادشاهی که نخست رونقی داشت رو به ناتوانی رفت و مردمی از نژاد سک بر آن چیره شدند که از سرحد چین آمده بودند و به همین جهت از آن بعد بطلیموس و دیگر مؤلفین یونانی دولت جدید باختریان را به اسم دولت هندوسکائی نامیده اند و وجه این تسمیه از آنست که از یک سو چند ایالت هندوستان را جزو قلمرو خود کرده بودند و از سوی دیگر اصلاً از نژاد سکها بودند و نیز بهمین جهت است که نویسندگان یونانی و رومی که پس از بطلیموس آمده اند گاهی این دولت را دولت هند و گاهی دولت باختر نامیده اند. در آن زمان دولت چین نیز روابط تجاری با دول آسیای مرکزی و آسیای غربی باز کرد و کم کم سرحدات چین گشاده تر شد و بقلمرو دولت باختریان رسید و چون دولت باختریان در میان قلمرو اشکانیان و هندوستان و چین واقعشده بود استقلال خویش را در معرض خطر دید و سیاست خودرا منحصر بدان دانست که موازنتی در میان این سه رقیب برقرار کند ولی چون بخودی خود از عهدۀ این کار دشوار برنمی آمد درصدد شد که از دولت روم یاری جوید. ازطرف دیگر امپراطوران روم در کشمکش های فراوانی که بااشکانیان داشتند هیچ موقع را از کف نهشتند که از پادشاهان باختریان یاوری کنند زیرا توانائی ایشان را ناتوانی اشکانیان میدانستند. درباب پادشاهان یونانی که در باختریان شهریاری کرده اند مورخین یونانی و رومی هیچ ذکری نکرده اند و تنها چیزی که از کتب ایشان برمی آید چند اسم کسانست و اسامی دیگر از سکه هائی بدست آمده که تقریباً هشتاد سال پیش یافته اند. اما درباب پادشاهان هند و سکائی که جانشین پادشاهان یونانی شده اند باز بیانات نویسندگان یونانی و رومی مختصرتر است. از میان نویسندگان رومی فقط هراس و ویرژیل و پروپرس و تیبول ذکری از پادشاه باختر کرده اند که در زمان ایشان میزیسته است ولی چون بیان ایشان شاعرانه و مبهمست بهیچوجه چیزی نمی توان از آن گفته ها بدست آورد. نویسندگان چین نیز چیزی درباره این پادشاهان نگفته اند، زیرا که در آن زمان هنوز مردم چین پا از دیار خود فراتر نگذاشته بودند و از ممالک بیگانه خبری نداشتند. فقط استرابن میگوید (کتاب 10 فصل 11) که پادشاهان یونانی باختریان تا سرحد چین رفتند و شاید مراد او از سرحد چین جیحون یا سیحون بوده باشد. اما درباب پادشاهان هندوسکائی باختریان، اطلاعات قدری بیشتر است زیرا مؤلفین چینی چند نفر از آنها را ذکر کرده اند. از طرف دیگر چون مردم باختر در آن زمان اغلب بمذهب بودا گرویده بودند طبعاً با همکیشان خود راه داشته اند و گذشته از مؤلفین چینی بعضی از بودائیان نیز درباب باختریان اطلاعاتی داده اند. پادشاه باختریان که با قیصر روم مارک آنتوان روابط داشت و مکرر ویرژیل شاعر به او تاخته است معتقد بمذهب بودا بود و در افسانه های بودائیان بزبان سانسکریت و زبان چینی ذکر مفصلی ازو هست. چندی پس از آن زمان مردمی از نژاد دیگر بر باختریان فرودآمدند و بر آن مسلط شدند که مؤلفین ایرانی و عرب عموماً ایشان را به اسم ’ترک’ نامیده اند و این کلمه مأخوذ از لفظی است که در کتب سانسکریت هست و در آن کتب توروشکه نوشته شده. هندیان بپیروی ایرانیان قدیم و یونانیان به ایشان اسم ’ساس’ می دادند ولی چینی ها این نژاد را بجز اسم ’یوئئی چی’ یا ’یوئتی’ به اسم دیگر نمی شناسند. نخستین گروه ازین نژاد که به باختریان فرود آمد، آن ناحیه را به پنج قسمت کرد و هر قسمتی استقلال داخلی یافت. از میان این پنج قسمت یک قسمت بود که چینی ها آنرابه اسم ’کوئئی شوانگ’ می شناختند و نویسندگان ارمنی آنرا ’کوشان’ نوشته اند و اسم تمام باختریان دانسته اند و نویسندگان سریانی آنرا کشان ضبط کرده اند و شاید این همان کلمه ای باشد که در زمان های اسلام به کشانیه و کشانی و یا کشان تبدیل شده است و یا اسم شهر کش از همان ماده است... چون دولت باختریان از مؤسسات یونانیان بود تمدن مخصوصی در اقصای شرق ایران فراهم ساخت که از تمدن ایران بکلی جدا بود. پادشاهان یونانی باختریان مذهب بودا را بدان جهت که جنبۀ اجتماعی بسیار داشت مساعدت کردند و ظاهراً بعضی از آن پادشاهان خود بودائی بوده اند و در اواخر پادشاهان هندوسکائی نیز اوضاع باختریان بهمان حالت باقی ماند. در زمان پادشاهان یونانی باختریان سپاهان بیشتر یونانی بود و بزبان یونانی سخن میراندند و نیز اغلب عمال دولت باختریان بهمین زبان متکلم بودند و طبعاً بومیان آن دیار بدین زبان خو گرفتند. مردمی که مخصوصاً از یونان می آمدند فرزندان شاهزادگان و توانگران باختر را زبان و ادبیات یونانی می آموختند و جاذبۀ تمدن یونان در باختریان به درجه ای بود که در میان همسرهای متعدد شاهزادگان آن دیار زنانی بودند که اصل ایشان از یونان بود و بتمدن یونانی پرورش یافته بودند و حتی بعضی از مورخین رومی تصریح کرده اند که دولت روم دختران جوان زیبائی پرورش میداد که برای پادشاهان باختریان میفرستاد تا بدین وسیله دل ایشان را بخود جلب کند. بهمین جهت در زمان پادشاهان یونانی باختریان رسایل دولت بزبان یونانی نوشته میشد، سجع سکه ها بیونانی بود و حتی در زمانی که زبان بومی را هم بکار می بردند زبان یونانی را از دست ندادند و در سلطنت پادشاهان هندوسکائی همین احوال باقی ماند. (احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 152- 163).
باختریش. باکتریان. بلخ. آسیای علیا. در قدیم به این اسم مملکت وسیعی را می نامیدند که شامل بود همه جزء شرقی ایران را و محدود بود در شمال بواسطۀسغدیان و رود آمو و در مشرق بواسطۀ سیتی و در جنوب بواسطۀ هندوستان و جبال هند و کوه و پایتخت آن شهرباختر بوده که اکنون بلخ میگویند. (ناظم الاطباء، ذیل کلمه باختریان). سعید نفیسی در شرح باختریان نوشته اند: بناحیتی گفته میشد که در جنوب رود آمویه و در مغرب و جنوب غربی کوههائی بود که از سوی شمال گرد هندوستان را گرفته اند. بهمین جهت این ناحیه اهمیت بسیار در روابط دول داشت زیرا یگانه راه خشکی در میان آسیای غربی و هندوستان از یک سو و تاتارستان و چین از سوی دیگر بود. در همان ناحیه بود که نخست ملت هند و آریائی متوقف گشت و پس از گذشتن از سرزمین کوهستانی شمال شرقی بایران آمد و نژاد ایرانی امروز را تشکیل داد و نیز همان ناحیه سرچشمۀ بسیاری از عقاید آئین زردشت بود. شهر باختریا (باکترا) بقول مورخین قدیم پایتخت این ایالت بود و آنرا قدیم ترین شهر جهان میدانستند و آنرا مادر شهرها یا ام القری لقب داده بودند. معمولاً در هر چیز، ایالت باختریان با ایالت سغدیان که در میان جیحون و سیحون بود دوش بدوش راه می رفت و در هر کاری همداستان و انبازبود و هر دو این ناحیه را کورش کبیر و اسکندر مقدونی با رنج بسیار گشادند و در کتیبه های هخامنشیان اسم هر دو ایالت توأم است و مورخین یونانی مخصوصاً هرودت این دو ناحیه را همیشه با هم ذکر کرده اند. بعدها ایالت باختریان ناحیۀ بلخ را تشکیل داد و ایالت سغدیان ناحیۀ سمرقند و بخارا یا به اصطلاح قدیم تر ناحیۀسغد را. اسم قدیم بلخ در کتب یونانی ’باکترا’ و در کتیبه های هخامنشی ’باختری’ است ولی در اوستا در جزء موسوم به وندیداد یا ویدیواد اسم این شهر ’بخذی’ آمده است و در کتاب ’بوندهش’ از کتب پهلوی اسم این شهر را ’بلخ’ ثبت کرده اند. جزو کتیبۀ بزرگ بیستون داریوش در بند ششم، باختریش جزو ممالک تابعه آمده است: بند ششم: داریوش شاه گوید این است ممالکی که تابع من اند. به ارادۀ اهورمزدامن شاه آنهایم: پارس، خوزستان، بابل، آسور، مصر، جزایر دریا، سپرد، یونیه، ماد، ارمن، کاپادوکیه، پارت (خراسان) ، زرنگ (سیستان) ، هرات، خوارزم، باختر، سغد، گندار، سکائیه، ثات گوش، رخج، مکیا، جمعاً 23 مملکت. باختریش غالباً با مرو یاد شده و مجاور سند بوده و رود آمویه (اوکسوس) از آن میگذشته است. و بنا به روایت کزنفون ولایتی بود که قرون بعد بختیاریها اشغال کرده اند و درین سرزمین مس و سرب و بعض فلزات دیگر و در شمال و مشرق آن فیروزه یافته شود. (ایران باستان ص 1571، 1596، 1619، 1693، 1972، 2188، 1820، 1917، 260، 1511). این ایالت هم تاپایان عهد هخامنشی در تصرف شاهنشاهان ایران بود. پس از حملۀ اسکندر در زمرۀ مستعمرات یونانی درآمد. حسن پیرنیا در شرح ’باختر’ در دورۀ اسکندر آرد: نام مملکتی است که پایتخت آن بدین نام خوانده میشود، نام ایالت و شهر از اسم رودی که باختروس نام دارد و از شهر باختر میگذرد گرفته شده است. کنت کورث مورخ معروف به اختر را چنین وصف میکند: زمین این صفحه در بعض جاها حاصلخیز است و غلۀ زیاد میدهد. چراگاه ها هم کم نیست و بنابراین اهالی حشم زیاد نگاه میدارند ولی قسمت وسیعی از این صفحه از ماسه و ریگ روان پوشیده و بکلی لم یزرع است. این جاها نه سکنه دارد و نه محصولی، وقتی که بادهای شمال میوزد ریگ روان را در جاهائی جمع کرده تل هائی میسازد و راهها را میپوشد. ازین جهت مسافرین مجبورند مانند دریانوردان شب بهدایت ستاره ها راه را بیابند و مسافرت در روز عملی نیست، بخصوص که اگر بادهای شمال بوزد، مسافر را در زیر ریگ روان دفن میکند، ولی جاهائی که چنین نیست خیلی مسکون است و اسبهای زیاد دارد. بهترین دلیل این معنی آنکه باختر میتواند سی هزار سوار بدهد. (ایران باستان ص 1693). قیام باختر: در سال 256 قبل از میلاد باختر با سغد و مرو متحد گشته از دولت سلوکی جدا شد. قائد این کار دیودوت یونانی بود که در این قسمت ایران دولتی تشکیل داد و این دولت چندی دوام یافته بدولت باختر و یونانی معروف گردید و بعد جزء دولت پارت شد. سلوکیها در ابتداء متعرض این دولت نشدندو بعد که خواستند آنرا باطاعت درآورند، بنای آن محکم گشته بود. بعد از دیودوت اول، دیودوت دوم بتخت نشست. در زمان او اِوتی دِموس جانشین دیودوت دوم با آن تیوخوس سوم سلوکی بباختر قشون کشید و پس از فتحی، اوتی دموس را بپادشاهی ابقاء کرد تا جلو مردمان شمالی را که بباختر هجوم میآوردند بگیرد و با او قراردادی بسته مانند پادشاهان دست نشانده اش شناخت و تقویتی هم از او کرد. در زمان این پادشاه و پسرش دمتریوس باختر از طرف جنوب پاراپامیز و مغرب و شمال توسعه یافت و دولتی بزرگ گردید، چنانکه ازسغد تا رخج و از هریرود تا دهنۀ رود سند و پنجاب هند عرض و طول این مملکت بود. ولی وسعت مملکت باختر دوام نیافت زیرا در زمان دمتریوس، اوکراتیدنامی در باختر بالاخص قوت یافت و دمتریوس در جنوب و مغرب کوههای پاراپامیز، ولی بعد از چندی اِوکراتید بخیال تصرف رخج و زرنگ (سیستان) و پنجاب هند افتاد و کارهای باختر و صفحات شمالی آنرا رها کرده تمامی حواس خود را بتسخیر این ممالک مصروف داشت. بعد با دمتریوس، که پنجاب هند را داشت در جنگ شد و او را شکست داده پنجاب هند را به مملکت خود ضمیمه کرد. وقتی که او از این سفر جنگی برمیگشت چنانکه ژوستن گوید (کتاب 41 بند 6) پسرش که در اداره کردن مملکت شریک اوکراتید بود پدرش رادر راه کشت (147 قبل از میلاد) و بی اینکه پدرکشی خود را پنهان دارد، چرخهای ارابه اش را با خون پدر رنگین کرد، مثل اینکه دشمنی را کشته باشد و حتی جسد پدر را دفن نکرد. معلوم است که تقسیم دولت باختر بدو قسمت و جنگهای خانگی در دولت یونانی و باختری، مبانی این دولت را سست کرد و از طرف دیگر مردمان شمالی که سغد را گرفته همواره بباختر هجوم میآوردند از موقع استفاده کرده باختر را در فشار گذاردند. حتی ظن قوی این است که این مردمان سکائی بعض ولایات شمالی یونانی و باختری را در آن طرف جیحون در تصرف خود داشتند. (استرابون، کتاب 11 فصل 8 بند 2). این بود احوال باختر در زمان اوکراتید، که بقول ژوستن (کتاب 41 بند 6) معاصر مهرداد اول پارت بود و حتی هر دو موافق نوشتۀ مورخ مزبوردر یک وقت بتخت باختر و پارت نشسته بودند. کلیهً راجع بباختر باید گفت، موافق آنچه که از وقایع این دولت برمیآید، اینجا از ابتدا مرکزیتی چنانکه در پارت وجود داشت دیده نمیشود و از سکه های باختری معلوم است که شاهزادگانی نیز حکومت میکردند و سکه بنام خود میزدند مثلاً در زمان دیودوت دوم اسم دو پادشاه دیگر را می یابیم، یکی آنتی ماخوس است و دیگری آگاتوکل. اینها در ابتدا دست نشانده ولی بعد مستقل بوده اند. چنین بود احوال باختر در زمان مهرداد اول (پادشاه اشکان). اکنون باید دید که این شاه چگونه از اوضاع همسایگان خود یعنی دولت سلوکی و یونانی و باختری استفاده کرده است. حمله بباختر:از شرحی که راجع باحوال دولت سلوکی و باختر گفته شدمعلوم است که در سلطنت مهرداد اول موقع برای توسعۀپارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. مهرداد چنانکه وقایع مینماید، از این موقع استفاده کرد و بدواً توجه خود را به طرف باختر معطوف داشت. جهت اینکه او از سلف خود که حواس خود را به طرف صفحات مردها و ری متوجه داشته بود پیروی نکرد و نظر خود را بمشرق افکند، باید از اینجا باشد که او چون نقشه های پر عرض و طول در طرف مغرب داشته، خواسته است اول از پشت سر خود مطمئن باشد. بهر حال محقق است در زمانی که اِوکراتید مشغول تسخیر پنجاب بود و بدست پسرش نابود میشد، مهردادبباختر تاخته این مملکت را بپارت ضمیمه کرد. سترابون گوید که دو ایالت را ضمیمه کرد. اولی را نویسندۀ مزبور توریئوآ و دومی را آس پیونوس مینامد (کتاب 11فصل 11 بند 2) ولی محققاً معلوم نیست که این دو ایالت در کجا واقع بوده. حدس میزنند که مقصود از توریئوآ، تورانست و از آس پیونوس، مردمی موسوم به آسپاسیاک و مساکن آنها بین جیحون و سیحون بوده است. بعید نیست که این حدس صحیح باشد، زیرا معلوم است که مردمان شمالی را که در زمان ساسانیان بایران حمله میکردند، ایرانیها، تورانی مینامیدند و شاید درین زمان هم بمردمان سکائی و غیره که از طرف سغد، یا ماوراء سیحون بباختر حمله میکردند، همین اسم را میداده اند، ولی از جهت اجمال مدارک چیزی که محقق باشد، درین باب نمیتوان گفت. جنگ دوم با باختر: چون پسر اِوکراتید هِلیوکل در اداره کردن دولت باختر با پدرش شریک بود او را کشت. بعضی تصور کرده اند که جهت پدرکشی از عدم رضایت او و یونانیها از سستی اِوکراتید نسبت به پارتیها و واگذاردن چند ایالت بدولت پارت بوده. از کلمات ژوستن (کتاب 41 بند 6) این ظن تأیید میشود، زیرا مورخ مزبور گوید که هِلیوکل پدرش را علانیه کشت و چرخهای ارابه اش را بخون او رنگین کرده جسدش را از دفن محروم ساخت. چنین عملی که شاید در تاریخ از حیث وحشیگری و سبعیت نظیر ندارد، ممکن نبود روی دهد، مگر اینکه یونانیهای باختر اِوکراتید را دشمن خود و مملکت دانسته باشند. بهرحال پس از اینکه هِلیوکل بتخت نشست و کلیۀ اقتدارات را بدست گرفت، خواست ایالات ازدست رفتۀ دولت باختر را برگرداند. از طرف دیگر مهرداد، که بعد از صلح با اوکراتید دوست او بشمار میرفت، ازین پدرکشی کینۀ هِلیوکل را سخت در دل گرفت و با لشکری نیرومند بقصد او بیرون رفته بآسانی او را شکست داد و قسمتی بزرگ از مملکت باختررا صاحب شد. (ژوستن، کتاب 41 بند 6). دیودور گوید که مهرداد باین بهره مندی اکتفا نکرده بطرف مشرق راند و بهند درآمد تا رود هیداسپ (جلم کنونی که در پنجاب است) راند (قطعه ای از کتاب 33) ، ولی نظر باینکه سکه هائی از شاهان پارت در هند نیافته اند و نیز ازین لحاظ، که دولت یونانی و باختری تا 126 قبل از میلاد در کابل و حوالی آن وجود داشت، نویسندگان جدید تصور میکنند که اگر مهرداد تا هند رانده، ممالکی را در هند تسخیر نکرده و سرحد دولت پارت را کوههائی قرار داده که از طرف مغرب وادی سند را محدود میسازد. از چنین حدسی اگر هم صحیح باشد، باز باین نتیجه میرسیم، که تمامی مملکت باختر و پاراپامیزاد (شمال افغانستان) و رخج و سیستان درین زمان جزء دولت پارت گردیده است. (ایران باستان ص 2073، 2082، 2223، 2228). و رجوع به فهرست ایران در زمان ساسانیان شود. سعید نفیسی در دنبالۀ مطالبی که سابقاً نقل کرده ایم آورده اند: تا زمانی که بسط پادشاهی ساسانیان در اکناف ایران پادشاهان کوچک را برنینداخته بود ایالت باختریان وسغدیان در پیروی از یک سلسله پادشاهان محلی همدست بودند. ازین پادشاهان جز چند اسم آنهم بطرزی که مؤلفین لاتین نوشته اند دیگر چیزی بجا نمانده است و حتی سکه و کتیبه ای نیز نیافته اند که اسامی هر یک و مدت پادشاهی ایشان را معلوم کنند ولی آنچه از مورخین یونانی و رومی برمی آید بدین قرار است: در حدود سال 240 قبل از میلادسپاهیان یونانی که پس از جهانگیریهای اسکندر در ممالک شرق چیره شده بودند ایالت باختریان را از پادشاهان سلوکی گرفتند و پس از آنکه اراضی دو طرف سیحون و جیحون بدست ایشان افتاد از کوه ’هندوکش’ نیز گذشتند و بسوی دشت سند فرودآمدند. اندکی بعد قلمرو ایشان از یک طرف رود سیحون، از یک سوی رود گنگ و از سوی دیگر خلیج گامبی بود. دستیاران و پایمردان این سلطنت باختریان مخصوصاً یونانیان بودند که از یونان و آسیای صغیر آمده بودند زیرا در دیار خویش یاوری از بخت ندیده بودند و در پی کامیابی بسوی این دیار رهسپار گشته بودند. اندکی بیش از صد سال نگذشت که یونانیان در اثر آب و هوا در خوی و طبیعت نرم تر شدند و آن پادشاهی که نخست رونقی داشت رو به ناتوانی رفت و مردمی از نژاد سَک َ بر آن چیره شدند که از سرحد چین آمده بودند و به همین جهت از آن بعد بطلیموس و دیگر مؤلفین یونانی دولت جدید باختریان را به اسم دولت هندوسکائی نامیده اند و وجه این تسمیه از آنست که از یک سو چند ایالت هندوستان را جزو قلمرو خود کرده بودند و از سوی دیگر اصلاً از نژاد سکها بودند و نیز بهمین جهت است که نویسندگان یونانی و رومی که پس از بطلیموس آمده اند گاهی این دولت را دولت هند و گاهی دولت باختر نامیده اند. در آن زمان دولت چین نیز روابط تجاری با دول آسیای مرکزی و آسیای غربی باز کرد و کم کم سرحدات چین گشاده تر شد و بقلمرو دولت باختریان رسید و چون دولت باختریان در میان قلمرو اشکانیان و هندوستان و چین واقعشده بود استقلال خویش را در معرض خطر دید و سیاست خودرا منحصر بدان دانست که موازنتی در میان این سه رقیب برقرار کند ولی چون بخودی خود از عهدۀ این کار دشوار برنمی آمد درصدد شد که از دولت روم یاری جوید. ازطرف دیگر امپراطوران روم در کشمکش های فراوانی که بااشکانیان داشتند هیچ موقع را از کف نهشتند که از پادشاهان باختریان یاوری کنند زیرا توانائی ایشان را ناتوانی اشکانیان میدانستند. درباب پادشاهان یونانی که در باختریان شهریاری کرده اند مورخین یونانی و رومی هیچ ذکری نکرده اند و تنها چیزی که از کتب ایشان برمی آید چند اسم کسانست و اسامی دیگر از سکه هائی بدست آمده که تقریباً هشتاد سال پیش یافته اند. اما درباب پادشاهان هند و سکائی که جانشین پادشاهان یونانی شده اند باز بیانات نویسندگان یونانی و رومی مختصرتر است. از میان نویسندگان رومی فقط هراس و ویرژیل و پروپرس و تیبول ذکری از پادشاه باختر کرده اند که در زمان ایشان میزیسته است ولی چون بیان ایشان شاعرانه و مبهمست بهیچوجه چیزی نمی توان از آن گفته ها بدست آورد. نویسندگان چین نیز چیزی درباره این پادشاهان نگفته اند، زیرا که در آن زمان هنوز مردم چین پا از دیار خود فراتر نگذاشته بودند و از ممالک بیگانه خبری نداشتند. فقط استرابن میگوید (کتاب 10 فصل 11) که پادشاهان یونانی باختریان تا سرحد چین رفتند و شاید مراد او از سرحد چین جیحون یا سیحون بوده باشد. اما درباب پادشاهان هندوسکائی باختریان، اطلاعات قدری بیشتر است زیرا مؤلفین چینی چند نفر از آنها را ذکر کرده اند. از طرف دیگر چون مردم باختر در آن زمان اغلب بمذهب بودا گرویده بودند طبعاً با همکیشان خود راه داشته اند و گذشته از مؤلفین چینی بعضی از بودائیان نیز درباب باختریان اطلاعاتی داده اند. پادشاه باختریان که با قیصر روم مارک آنتوان روابط داشت و مکرر ویرژیل شاعر به او تاخته است معتقد بمذهب بودا بود و در افسانه های بودائیان بزبان سانسکریت و زبان چینی ذکر مفصلی ازو هست. چندی پس از آن زمان مردمی از نژاد دیگر بر باختریان فرودآمدند و بر آن مسلط شدند که مؤلفین ایرانی و عرب عموماً ایشان را به اسم ’ترک’ نامیده اند و این کلمه مأخوذ از لفظی است که در کتب سانسکریت هست و در آن کتب توروشکه نوشته شده. هندیان بپیروی ایرانیان قدیم و یونانیان به ایشان اسم ’ساس’ می دادند ولی چینی ها این نژاد را بجز اسم ’یوئئی چی’ یا ’یوئتی’ به اسم دیگر نمی شناسند. نخستین گروه ازین نژاد که به باختریان فرود آمد، آن ناحیه را به پنج قسمت کرد و هر قسمتی استقلال داخلی یافت. از میان این پنج قسمت یک قسمت بود که چینی ها آنرابه اسم ’کوئئی شوانگ’ می شناختند و نویسندگان ارمنی آنرا ’کوشان’ نوشته اند و اسم تمام باختریان دانسته اند و نویسندگان سریانی آنرا کشان ضبط کرده اند و شاید این همان کلمه ای باشد که در زمان های اسلام به کشانیه و کشانی و یا کشان تبدیل شده است و یا اسم شهر کش از همان ماده است... چون دولت باختریان از مؤسسات یونانیان بود تمدن مخصوصی در اقصای شرق ایران فراهم ساخت که از تمدن ایران بکلی جدا بود. پادشاهان یونانی باختریان مذهب بودا را بدان جهت که جنبۀ اجتماعی بسیار داشت مساعدت کردند و ظاهراً بعضی از آن پادشاهان خود بودائی بوده اند و در اواخر پادشاهان هندوسکائی نیز اوضاع باختریان بهمان حالت باقی ماند. در زمان پادشاهان یونانی باختریان سپاهان بیشتر یونانی بود و بزبان یونانی سخن میراندند و نیز اغلب عمال دولت باختریان بهمین زبان متکلم بودند و طبعاً بومیان آن دیار بدین زبان خو گرفتند. مردمی که مخصوصاً از یونان می آمدند فرزندان شاهزادگان و توانگران باختر را زبان و ادبیات یونانی می آموختند و جاذبۀ تمدن یونان در باختریان به درجه ای بود که در میان همسرهای متعدد شاهزادگان آن دیار زنانی بودند که اصل ایشان از یونان بود و بتمدن یونانی پرورش یافته بودند و حتی بعضی از مورخین رومی تصریح کرده اند که دولت روم دختران جوان زیبائی پرورش میداد که برای پادشاهان باختریان میفرستاد تا بدین وسیله دل ایشان را بخود جلب کند. بهمین جهت در زمان پادشاهان یونانی باختریان رسایل دولت بزبان یونانی نوشته میشد، سجع سکه ها بیونانی بود و حتی در زمانی که زبان بومی را هم بکار می بردند زبان یونانی را از دست ندادند و در سلطنت پادشاهان هندوسکائی همین احوال باقی ماند. (احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 152- 163).
در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز، رجوع شود به خوزستان) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها، بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131)، گیلکی واچار، (نیز: بازار، م) فریزندی ویرنی بازار، نطنزی واچار (1 ص 290)، سمنانی وازهار، سنگسری وزر، سرخه ای، لاسگردی و شهمیرزادی بازار، (2 ص 188)، استی بزر، (استی 114)، محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک، لغت فرانسۀ بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند، (نداب 3: 3-4 فرامرزی) و رک: دایره المعارف فرانسه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218)، اعراب در آن تصرف کرده الف را به ’یا’ بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود، دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد، میدان داد و ستد، کوی سوداگران، مغازه، دکان، دکه، : بازار صحافها، بازار بزازها، بازار کفاشها، بازار خیاطها، بازار سراجها و غیره، بازار عطرفروشان، لطمه، (منتهی الارب)، ج، لطایم، سوق، (دهار) (ترجمان القرآن)، ج، اسواق، قسیمه، (منتهی الارب)، تیم، رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود، در قاموس کتاب مقدس آمده: (انجیل لوقا 7: 32) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکلۀ فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند، (کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17)، و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است، (قاموس کتاب مقدس) : بگفت این سخن پس ببازارشد بساز دگرگون خریدار شد، فردوسی، براهی که لشکر همی برگذشت در و دشت یکسر چو بازار گشت، فردوسی، چو خورشید گیتی بیاراستی بدان کلبه بازار برخاستی، فردوسی، ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده روان گشت بازار بازارگانی، فرخی، دفتر بدبستان بود و نقل ببازار وین نرد بجایی که خرابات خرابست، منوچهری، پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)، گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین چو تو خود مینگری من نکنم قصه دراز، ناصرخسرو، چو خلق جمله ببازار جهل میرفتند همی ز بیم نیارم گشاد دکان را، ناصرخسرو، بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته آن چیست کانگه دیده ای بازار عشق اکنون نگر، خاقانی، بر سر بازار عشق آبت برفت پای زان بازار نگسستی هنوز، خاقانی، در سر بازارعشق از جان و جان گفتن بس است کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این، خاقانی، ای تهی دست رفته در بازار ترسمت پر نیاوری دستار، سعدی،
در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز، رجوع شود به خوزستان) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها، بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131)، گیلکی واچار، (نیز: بازار، م) فریزندی ویرنی بازار، نطنزی واچار (1 ص 290)، سمنانی وازهار، سنگسری وزر، سرخه ای، لاسگردی و شهمیرزادی بازار، (2 ص 188)، استی بزر، (استی 114)، محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک، لغت فرانسۀ بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند، (نداب 3: 3-4 فرامرزی) و رک: دایره المعارف فرانسه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218)، اعراب در آن تصرف کرده الف را به ’یا’ بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود، دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد، میدان داد و ستد، کوی سوداگران، مغازه، دکان، دکه، : بازار صحافها، بازار بزازها، بازار کفاشها، بازار خیاطها، بازار سراجها و غیره، بازار عطرفروشان، لَطِمَه، (منتهی الارب)، ج، لطایم، سوق، (دهار) (ترجمان القرآن)، ج، اسواق، قَسیمه، (منتهی الارب)، تیم، رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود، در قاموس کتاب مقدس آمده: (انجیل لوقا 7: 32) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکلۀ فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند، (کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17)، و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است، (قاموس کتاب مقدس) : بگفت این سخن پس ببازارشد بساز دگرگون خریدار شد، فردوسی، براهی که لشکر همی برگذشت در و دشت یکسر چو بازار گشت، فردوسی، چو خورشید گیتی بیاراستی بدان کلبه بازار برخاستی، فردوسی، ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده روان گشت بازار بازارگانی، فرخی، دفتر بدبستان بود و نقل ببازار وین نرد بجایی که خرابات خرابست، منوچهری، پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)، گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین چو تو خود مینگری من نکنم قصه دراز، ناصرخسرو، چو خلق جمله ببازار جهل میرفتند همی ز بیم نیارم گشاد دکان را، ناصرخسرو، بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته آن چیست کانگه دیده ای بازار عشق اکنون نگر، خاقانی، بر سر بازار عشق آبت برفت پای زان بازار نگسستی هنوز، خاقانی، در سر بازارعشق از جان و جان گفتن بس است کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این، خاقانی، ای تهی دست رفته در بازار ترسمت پر نیاوری دستار، سعدی،
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون