جدول جو
جدول جو

معنی باحمشی - جستجوی لغت در جدول جو

باحمشی
(حَی ی)
منسوب به باحمشا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
باحمشی
(حَ)
احمد بن علی ضریر مقری. وی از ابومحمد عبدالله بن هزارمرد صریفینی سماع دارد و از او حدیث کرده و در20 ذی الحجۀ 525 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامشی
تصویر رامشی
شادمان، خوشحال، نوازنده و خواننده، رامشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارکشی
تصویر بارکشی
عمل بار کشیدن، بار بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحوری
تصویر باحوری
روز بسیار گرم، شدت گرمای تموز
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
قریه ایست بین اوانا و حظیره و بدانجا واقعه ها برای مطلب بن عبدالله بن مالک خزاعی در ایام هارون الرشید اتفاق افتاد. گروهی از متأخران بدان نسبت دارند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام امیری از امرای غازان که مأموریتی نیز در شیراز داشته است: در مجلسی که پادشاه شراب میخورد و ذکرامرا میفرمود سید قطب الدین شیرازی حاضر بوده و گفت ’باسمیش مردی نیکو سیرت بود’ پادشاه فرمود که نیکی او بدان سبب میگوئی که با هم به شیراز رفته بودید و او آلت کسب و جر منفعت تو شد و مال بسیار از آنجا بیرون آوردید. رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 134 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
ملاحت. نمک داشتن. خوش نمک بودن، معشوقه. (لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل بار کشیدن. مجازاً، تحمل رنج و سختی کردن. (دمزن) :
باز نگویم که ز خامی بود
بارکشی کار نظامی بود.
نظامی.
خشت زنی پیشۀ پیران بود
بارکشی کار اسیران بود.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
منسوبست به باحور یا باحورا، شدت گرمای تموز، روز بسیار گرم،
- یوم باحوری، روز بحران، و مراد از آن بیست وچهار ساعت باشد، مولد است، روزی که بیمار را تغییری پدید آید، (ناظم الاطباء) :
تبشهای باحوری از دستبرد
ز روی هوا چرک ترّی سترد،
نظامی،
رجوع به باحوریّه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان نیگنان بخش بشرویۀ شهرستان فردوس. در 50هزارگزی شمال باختری بشرویه و 7هزارگزی شمال باختری نیگنان در دامنه واقع است. منطقه ای است گرمسیر با 106 تن سکنه. آبش از قنات است. محصولش پنبه، غلات، گاورس و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی کرباس بافی. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باخمش
تصویر باخمش
ترکی دید پویه گذشته (فعل ماضی) از دیدن دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
نوازنده و خواننده رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامشی
تصویر خامشی
خاموشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
گولی بیخردی (حالت و چگونگی احمق گولی. بیخردی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به احمد، منسوب به احمد رسول الله ص: ملت احمدی، دینار ط که بنام احمد بن طولون نامیده شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
((مِ))
نوازنده، خواننده
فرهنگ فارسی معین
باعظمت، جلیل، شکوهمند، شوکتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بامروت، جوانمرد، راد، غیرتمند، غیرتی
متضاد: بی غیرت، بی مروت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
Daftness, Foolishness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
stupidité, folie
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گربه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
necedad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
मूर्खता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
kebodohan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
ความโง่ , โง่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
domheid, dwaasheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
głupota
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
stupidità, follia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
estupidez, tolice
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
愚笨 , 愚蠢
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
дурість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
Dummheit, Torheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
глупость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از احمقی
تصویر احمقی
טיפשות
دیکشنری فارسی به عبری