جدول جو
جدول جو

معنی بابکلو - جستجوی لغت در جدول جو

بابکلو
دهی جزء دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه در 24هزارگزی جنوب باختری مرکز بخش، 15هزارگزی راه عمومی. معتدل. دارای 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره چای. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه، جاجیم بافی. راه آن مالرو است. مزرعۀ خانقلی آباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسکول
تصویر باسکول
ترازوی بزرگ برای وزن کردن بارهای سنگین مانند کامیون و بار آن، ساختمانی که این ترازو در آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه - شهرستان ماکو، 14 هزارگزی خاور سیه چشمه و 4500 گزی شمال شوسۀ قره ضیاءالدین به سیه چشمه، جلگه، معتدل سالم، سکنۀ آن 443 تن، شیعه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان جاجیم بافی است راه ارابه رو دارد و در تابستان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
از ایلات ساکن اطراف اردبیل. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 106). از ایلات اطراف اردبیل و مرکب از پانصد خانوار است. قشلاق ندارند. قراء مشهور آنها سوتا و الچه می باشد. افراد ایل به کشاورزی اشتغال دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
طلع. لغتی است که در بم معروف است
لغت نامه دهخدا
در تداول عوام، متورم، ورم کرده، بادکرده، پف کرده، باورم، دارای آماس: چشمهای بادآلو، ظاهراً تخفیفی است از بادآلوده
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آروغ. آرغ. آروق. بادی که بصدا از گلو برآرند. در تداول مشهد و گناباد خراسان، ارغ. جشاء. (منتهی الارب) ، نام معجونی است از زرنباد، افیون، جندبیدستر، عاقرقرحا، پلپل، دارپلپل، هوم المجوس، بزر النبج الابیض و غیره. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عوام مهرۀ سفیدی را گویند به اندام بلیله که شاطران بر پای خود بندند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). سفیدمهره. گوش ماهی. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(تِ رُ)
قلعۀ باتکرو، قلعۀ استواری بر شط جیحون. (معجم البلدان). محمود بن ابی توبه بدانجا زندان شد. (لباب الالباب عوفی چ لیدن ج 1 ص 75). و رجوع به ص 77 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
قریه ایست در جزیره بین حران و رقه. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
یکی از نه دروازۀ شهر شیراز:... شهر شیراز هفده محله است و نه دروازه دارد، اصطخر و دراک موسی و بیضا و کازرون و سلم و فسا و باب نو و دولت و سعادت..
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش چغلوندی شهرستان خرم آباد، این دهستان در شمال بخش واقع و از خاوربه دهستان ورکو، از جنوب به دهستان مال اسد، از باختر به رود خانه هرو و دهستان ده پیر، از شمال بکوه پونه و بخش سلسله محدود است، موقع طبیعی: کوهستانی و جلگه، سردسیر مالاریائی و قسمتی از دهستان در دامنۀ کوه واقع است، آب آن از رود خانه هرو و نهر و چشمه سارهای مختلف دیگر، مرتفعترین جبال در این دهستان کوههای ریمله، شیشه، سرنجه، قلعه لان و سیرماهی است، مراتع مرغوبی در این دهستان وجود دارد، این دهستان از 29 آبادی تشکیل گردیده، جمعیت آن در حدود 4926 تن است، وقرای مهم آن عبارتند: از تپه گچی، قله قربانی، چهاربرجی، مله قربانی و مختوای، ساکنین این دهستان از تیره های مختلفی می باشند که ریشه اصلی آنها طایفۀ مهم بیرانوند است، عده کثیری از اهالی در سیاه چادر سکونت دارند که برای تعلیف اغنام و احشام خود در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهرسی و دو هزار و پانصدگزی شمال خاوری کلیبر و سی ودو هزارگزی شوسۀ اهر - کلیبر کوهستانی معتدل، سکنۀ آن 142 تن، آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی 23 هزار گزی جنوب باختری خوی و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور، دره کوهستانی، معتدل، مالاریائی. جمعیت آن 140تن و آب از چشمه. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ازدیه های وادی الحق. (تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پوآنت دوغاله، رجوع به گال شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کی یَ)
گروهی از فرقۀ سبعیه باشند. رجوع به ’سبعیه’ خرمیه شود. بابکیه یا خرمیه یا خرم دینان یا محمره، اصلاً نام اصحاب بابک خرمی است که در عصر مأمون خروج کرد و بدست افشین سردار معتصم دستگیر و مقتول شد. چون بعضی از مقالات بومسلمیه و اسماعیلیه و غلاه بمعتقدات این فرقه شبیه بوده ایشان را هم مخالفین باین اسم خوانند. رجوع به بابکی و شهرستانی ص 113 و 132، تبصره ص 423، فرق ص 32، تلبیس ابلیس ص 109 و 112، انساب 196a. f بنقل خاندان نوبختی اقبال صص 254- 255 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
موضعی است در میان رود، از فرح آباد مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 120 قسمت انگلیسی چ 1342 هجری قمری قاهره)
لغت نامه دهخدا
موزون، هماهنگ، موافق:
نکرده یکدمی آهنگ موزون
نباشد بارکاو ساز گردون،
(شعوری ج 1 ورق 188)،
کنسرت موزون و هماهنگ، (دمزن: بارگاو)، این لغت در مآخذ معتبر یافته نشد
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام محلی در حوالی اردبیل. طایفۀ شیخ لو قدیم در شیخ لی لندر و باقرلو سکنی دارند. (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 144)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان طارم علیابخش سیروان شهرستان زنجان که در 70 هزارگزی شمال باختری سیروان و 30 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 294 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و عسل و گردو و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و شال بافی و راهش مالرو و صعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان گل تپه فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز که در 52 هزارگزی شمال خاوری سقز برکنار رود خانه پای قلعه واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن لبنیات و توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، تماماً. یکبارگی. پاک. بیکباره. یک دفعگی. بتمامه. از همه جهت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مره شود
لغت نامه دهخدا
(دِلْ لُ)
از شعرا و نویسندگان ایتالیاست که در1480 میلادی تولد یافته و در 1561 میلادی درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ)
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول که در کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر دارای 300 سکنه، آب آن از چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، آلات و وسایل کارگران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (آنندراج). جوالیقی گوید: در حدیث آمده است که: نزل آدم من الجنه بالباسنه. و هم گفته شده است که مقصود آلات و وسایل کارگران است. این کلمه عربی محض نیست. (المعرب ص 83) حرف ’سین’ در این کلمه در المعرب به فتح و درلسان و قاموس و النهایه (و ناظم الاطباء) به کسر ضبط شده و در هیچ یک از این کتب الف آن همزه ندارد. بعضی نوشته اند که جمع آن ’بآسن’ است و صاحب معیار گوید: که به قیاس باید بواسن باشد، مثل فاصله که جمع آن فواصل است یا اینکه باید بأسنه باشد با همزه و فتح سین، مثل قنطره و قناطر. اما در باب حدیثی که مؤلف المعرب و قاموس و صاحب النهایه نقل کرده اند، من منبع آنرا ندانستم. (احمد محمد شاکر، محشی المعرب چ مصر ص 83)، جوال سطبر از کتان ردی. (منتهی الارب). جوالق غلیظ یتخذ من مشاقهالکتان. (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سفرۀ بافتنی که در آن طعام گذارند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
کلمه فرانسوی که در فارسی نیز در برابر قپان (بخصوص قپانهای عظیم) برای وزن کردن کالاهای سنگین و کامیونها و غیر آن بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 44 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و شمال رود خانه نکا واقع است. منطقه ای است کوهستانی، سردسیر با 400 تن سکنه. آبش از چشمه سار و محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، عسل است. و شغل مردمش زراعت، گله داری و تهیۀ زغال، راهش مالرو است. گله داران زمستان به حدود بندر گز میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در سفرنامۀ مازندران و استرآباد چ قاهره 1342 بخش انگلیسی ص 122 قریه ای است از دودانگۀ هزارجریب و در ترجمه فارسی کتاب این کلمه حذف شده و در فهرست نیز نیامده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادالو
تصویر بادالو
متورم ورم کرده باد کرده پف کرده: چشمهای باد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسکول
تصویر باسکول
برای وزن کردن کالای سنگین و کامیون و غیر آن بکار میرود، قپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارکاو
تصویر بارکاو
هماهنگ، موافق، موزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلون
تصویر بابلون
خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسکول
تصویر باسکول
دستگاهی است برای اندازه گیری وزن های سنگین تجاری، قپان
فرهنگ فارسی معین
ترازو، ترازوی بزرگ، قپان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان چهاردانگه شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آروغ، بادگلو
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در غرب بالاجاده کردکوی، بن کلاته، مزرعه ای در
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم با شعور و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی