بکاف عربی دریچه و کاف برای تصغیر و ’آنه’ که حرف نسبت است زائد. (ازشرح خاقانی). و در برهان نوشته که پالگانه ببای فارسی و لام و کاف فارسی بمعنی بام بلند و دریچۀ خانه. (غیاث). ظاهراً کلمه مصحف بالکانه و پالکانه است. رجوع به بالکانه و پالکانه و پالگانه شود
بکاف عربی دریچه و کاف برای تصغیر و ’آنه’ که حرف نسبت است زائد. (ازشرح خاقانی). و در برهان نوشته که پالگانه ببای فارسی و لام و کاف فارسی بمعنی بام بلند و دریچۀ خانه. (غیاث). ظاهراً کلمه مصحف بالکانه و پالکانه است. رجوع به بالکانه و پالکانه و پالگانه شود
دهی از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی 23 هزار گزی جنوب باختری خوی و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور، دره کوهستانی، معتدل، مالاریائی. جمعیت آن 140تن و آب از چشمه. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) ازدیه های وادی الحق. (تاریخ قم ص 139)
دهی از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی 23 هزار گزی جنوب باختری خوی و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور، دره کوهستانی، معتدل، مالاریائی. جمعیت آن 140تن و آب از چشمه. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) ازدیه های وادی الحق. (تاریخ قم ص 139)
دریچه مشبکی را گویند از طلا و نقره و امثال آن که از درون خانه بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (برهان قاطع) (آنندراج). دری کوچک در دیوار که از او بیرون نگرند و بود نیز که مشبک کنند. (نسخه ای از لغت نامه اسدی). در مشبک بود، اگر آهنین بود و اگر چوبین و پنجره نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). در کوچک در دیوار خانه که ازپنهانی بیرون نگرند و شاید که مشبک نیز باشد. (صحاح الفرس). دریچۀ مشبکی که از درون آن بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (ناظم الاطباء) : بهشت آیین سرائی را بپرداخت ز هر گونه درو تمثالها ساخت ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین بالکانه. رودکی. و آنگه ز بالکانۀ روحانیان چو دل جای روان بدیده و با دل روان شده. سنائی. از برون تاب خانه طبع یابی نزهتم وز ورای بالکانۀ چرخ بینی منظرم. خاقانی. قصر بلقیس دهر بین که پری حارس بام و بالکانۀ اوست. خاقانی. دلم از این ظلمات حواس بگرفته ست ره گریز از این بالکانه می جویم. کمال اسماعیل. و رجوع به پالکانه شود.
دریچه مشبکی را گویند از طلا و نقره و امثال آن که از درون خانه بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (برهان قاطع) (آنندراج). دری کوچک در دیوار که از او بیرون نگرند و بود نیز که مشبک کنند. (نسخه ای از لغت نامه اسدی). در مشبک بود، اگر آهنین بود و اگر چوبین و پنجره نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). در کوچک در دیوار خانه که ازپنهانی بیرون نگرند و شاید که مشبک نیز باشد. (صحاح الفرس). دریچۀ مشبکی که از درون آن بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (ناظم الاطباء) : بهشت آیین سرائی را بپرداخت ز هر گونه درو تمثالها ساخت ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین بالکانه. رودکی. و آنگه ز بالکانۀ روحانیان چو دل جای روان بدیده و با دل روان شده. سنائی. از برون تاب خانه طبع یابی نزهتم وز ورای بالکانۀ چرخ بینی منظرم. خاقانی. قصر بلقیس دهر بین که پری حارس بام و بالکانۀ اوست. خاقانی. دلم از این ظلمات حواس بگرفته ست ره گریز از این بالکانه می جویم. کمال اسماعیل. و رجوع به پالکانه شود.