بابهائی کبیر که از روحانیون بزرگ جبل ایزلا بود در شمال نصیبین و در مذهب نسطوری قدمی راسخ و تعصبی سرشار داشت، بابهائی صغیر را تکفیر کرد. این بابهائی نیز از کشیشان محترم عیسوی بشمار میرفت و در کتاب گمنام گویدی این عبارت در حق آنان آمده است: ’سخن کوتاه میکنیم زیرا که اعمال آنان درخشان تر از خورشید نبود و بسی از مؤلفات آنان گواهی میدهد که دارای ایمانی پاک بوده اند’. (ایران در زمان ساسانیان چ 1 صص 348-349)
بابهائی کبیر که از روحانیون بزرگ جبل ایزلا بود در شمال نصیبین و در مذهب نسطوری قدمی راسخ و تعصبی سرشار داشت، بابهائی صغیر را تکفیر کرد. این بابهائی نیز از کشیشان محترم عیسوی بشمار میرفت و در کتاب گمنام گویدی این عبارت در حق آنان آمده است: ’سخن کوتاه میکنیم زیرا که اعمال آنان درخشان تر از خورشید نبود و بسی از مؤلفات آنان گواهی میدهد که دارای ایمانی پاک بوده اند’. (ایران در زمان ساسانیان چ 1 صص 348-349)
نام پیروان میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهأاﷲ. رجوع به باب و بهأاﷲ و صبح ازل و حسینعلی بهاء در همین لغت نامه شود، انتشار بوی عنبر. (غیاث اللغات). کنایه از گداختن عنبر و پراکنده شدن بوی آن. (آنندراج). عطر عنبر گداخته شده. (ناظم الاطباء) ، نقطه های سفید که در جوهر عنبر باشد. (آنندراج) : بهار عنبر شبها سپیدۀ سحر است خوشا کسی که از این نوبهار بهره وراست. صائب (ازآنندراج)
نام پیروان میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهأاﷲ. رجوع به باب و بهأاﷲ و صبح ازل و حسینعلی بهاء در همین لغت نامه شود، انتشار بوی عنبر. (غیاث اللغات). کنایه از گداختن عنبر و پراکنده شدن بوی آن. (آنندراج). عطر عنبر گداخته شده. (ناظم الاطباء) ، نقطه های سفید که در جوهر عنبر باشد. (آنندراج) : بهار عنبر شبها سپیدۀ سحر است خوشا کسی که از این نوبهار بهره وراست. صائب (ازآنندراج)
بهایی. منسوب به بها. بقیمت. قیمت دار. فروشی. فروختنی: ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. به دو هفته از گنج شاه اردشیر نماند از بهائی یکی پر تیر. فردوسی. ای صورت بهشتی در صدرۀ بهائی هر گز مباد روزی از تو مرا جدایی. فرخی. عز و بقا را به شریعت بخر کاین دو بهائی و شریعت بقاست. ناصرخسرو. من گفتم یا هذا این ناقوس بهائی است. گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح). بوعلی سینا روزی در بازار نشسته بود روستائی بگذشت بره ای بهائی بر دوش گرفته بود. (حدائق السحر). در خدمت عشق توست مارا دل عاریتی و جان بهائی. انوری.
بهایی. منسوب به بها. بقیمت. قیمت دار. فروشی. فروختنی: ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. به دو هفته از گنج شاه اردشیر نماند از بهائی یکی پر تیر. فردوسی. ای صورت بهشتی در صدرۀ بهائی هر گز مباد روزی از تو مرا جدایی. فرخی. عز و بقا را به شریعت بخر کاین دو بهائی و شریعت بقاست. ناصرخسرو. من گفتم یا هذا این ناقوس بهائی است. گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح). بوعلی سینا روزی در بازار نشسته بود روستائی بگذشت بره ای بهائی بر دوش گرفته بود. (حدائق السحر). در خدمت عشق توست مارا دل عاریتی و جان بهائی. انوری.
معرب دسگره = دستگرد، ده. (منتهی الارب). قریۀ بزرگ. (از اقرب الموارد). و آن عربی خالص نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). کلاته. (مهذب الاسماء) ، شهر را گویند عموماً. (جهانگیری). مطلق شهر را گویند عموماً همچو مصر و مدینه. (برهان). شهر و ده. (انجمن آرا) (آنندراج). مطابق سیاق عبارت کتاب ’تاریخ قم’ مقصود از دسکره، دیه و آبادی چندی است که جزء قسمتی دیگر باشد مانند اینکه بگوئیم بلوک شمیران و دساکرآن، چه برای خورهد و مقطعه و خزادجرد، مؤلف ’دیه هایی’ آورده است. (حاشیۀ تاریخ قم ص 115) : به کهپایه دارم یکی دسکره که بر دست کاریش باد آفرین. حکیم نزاری (از جهانگیری). ، مخفف دستکرد و دستکرده یعنی قلعه و حصار. (انجمن آرا) (آنندراج) ، معبد نصاری. (منتهی الارب). صومعه. (از اقرب الموارد) ، زمین هموار و برابر. (منتهی الارب). ارض مستوی. (از اقرب الموارد) ، میخانه. (منتهی الارب) ، خانه های عجمیان که در آن شراب و ملاهی باشد یا بنائی است مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد و ’شطار’ و خبیثان در آن گرد آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویند بنایی است شبیه قصر که اطراف آن خانه هایی است پادشاهان را. (از اقرب الموارد). بنائی بر هیئت قصری که در آن خانه هاست خدم و حشم را و قریۀ محصنه ای نیست. (از مجمع البحرین). ج، دساکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
معرب دسگره = دستگرد، ده. (منتهی الارب). قریۀ بزرگ. (از اقرب الموارد). و آن عربی خالص نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). کلاته. (مهذب الاسماء) ، شهر را گویند عموماً. (جهانگیری). مطلق شهر را گویند عموماً همچو مصر و مدینه. (برهان). شهر و ده. (انجمن آرا) (آنندراج). مطابق سیاق عبارت کتاب ’تاریخ قم’ مقصود از دسکره، دیه و آبادی چندی است که جزء قسمتی دیگر باشد مانند اینکه بگوئیم بلوک شمیران و دساکرآن، چه برای خورهد و مقطعه و خزادجرد، مؤلف ’دیه هایی’ آورده است. (حاشیۀ تاریخ قم ص 115) : به کهپایه دارم یکی دسکره که بر دست کاریش باد آفرین. حکیم نزاری (از جهانگیری). ، مخفف دستکرد و دستکرده یعنی قلعه و حصار. (انجمن آرا) (آنندراج) ، معبد نصاری. (منتهی الارب). صومعه. (از اقرب الموارد) ، زمین هموار و برابر. (منتهی الارب). ارض مستوی. (از اقرب الموارد) ، میخانه. (منتهی الارب) ، خانه های عجمیان که در آن شراب و ملاهی باشد یا بنائی است مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد و ’شطار’ و خبیثان در آن گرد آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویند بنایی است شبیه قصر که اطراف آن خانه هایی است پادشاهان را. (از اقرب الموارد). بنائی بر هیئت قصری که در آن خانه هاست خدم و حشم را و قریۀ محصنه ای نیست. (از مجمع البحرین). ج، دَساکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
یکی از دهستانهای بخش چغلوندی شهرستان خرم آباد، این دهستان در شمال بخش واقع و از خاوربه دهستان ورکو، از جنوب به دهستان مال اسد، از باختر به رود خانه هرو و دهستان ده پیر، از شمال بکوه پونه و بخش سلسله محدود است، موقع طبیعی: کوهستانی و جلگه، سردسیر مالاریائی و قسمتی از دهستان در دامنۀ کوه واقع است، آب آن از رود خانه هرو و نهر و چشمه سارهای مختلف دیگر، مرتفعترین جبال در این دهستان کوههای ریمله، شیشه، سرنجه، قلعه لان و سیرماهی است، مراتع مرغوبی در این دهستان وجود دارد، این دهستان از 29 آبادی تشکیل گردیده، جمعیت آن در حدود 4926 تن است، وقرای مهم آن عبارتند: از تپه گچی، قله قربانی، چهاربرجی، مله قربانی و مختوای، ساکنین این دهستان از تیره های مختلفی می باشند که ریشه اصلی آنها طایفۀ مهم بیرانوند است، عده کثیری از اهالی در سیاه چادر سکونت دارند که برای تعلیف اغنام و احشام خود در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
یکی از دهستانهای بخش چغلوندی شهرستان خرم آباد، این دهستان در شمال بخش واقع و از خاوربه دهستان ورکو، از جنوب به دهستان مال اسد، از باختر به رود خانه هرو و دهستان ده پیر، از شمال بکوه پونه و بخش سلسله محدود است، موقع طبیعی: کوهستانی و جلگه، سردسیر مالاریائی و قسمتی از دهستان در دامنۀ کوه واقع است، آب آن از رود خانه هرو و نهر و چشمه سارهای مختلف دیگر، مرتفعترین جبال در این دهستان کوههای ریمله، شیشه، سرنجه، قلعه لان و سیرماهی است، مراتع مرغوبی در این دهستان وجود دارد، این دهستان از 29 آبادی تشکیل گردیده، جمعیت آن در حدود 4926 تن است، وقرای مهم آن عبارتند: از تپه گچی، قله قربانی، چهاربرجی، مله قربانی و مختوای، ساکنین این دهستان از تیره های مختلفی می باشند که ریشه اصلی آنها طایفۀ مهم بیرانوند است، عده کثیری از اهالی در سیاه چادر سکونت دارند که برای تعلیف اغنام و احشام خود در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
منسوب به ’بابان’ که محلۀ بزرگی است در سمت پائین مرو، (سمعانی)، رجوع به بابان شود، سلسله ای از سلاطین مغول هندی، مؤسس آن ظهیرالدین بابر است، رجوع به بابر (ظهیرالدین) شود
منسوب به ’بابان’ که محلۀ بزرگی است در سمت پائین مرو، (سمعانی)، رجوع به بابان شود، سلسله ای از سلاطین مغول هندی، مؤسس آن ظهیرالدین بابر است، رجوع به بابر (ظهیرالدین) شود
در انساب سمعانی ذیل کلمه بابنای آرد: گروهی از روات و محدثین بدین کلمه منسوبند از قبیل ابوبکر عمر بن نوح بن عباد نحروانی معروف بابن بابنای از مردم بغداد. رجوع به انساب سمعانی برگ 56 ب شود
در انساب سمعانی ذیل کلمه بابنای آرد: گروهی از روات و محدثین بدین کلمه منسوبند از قبیل ابوبکر عمر بن نوح بن عباد نحروانی معروف بابن بابنای از مردم بغداد. رجوع به انساب سمعانی برگ 56 ب شود
نام جاثلیق نصیبین بزمان پیروز پادشاه ساسانی: پیروز بلاشک نه روحانیون لجوج و سوداوی عیسوی را دوست میداشت و نه دیانت آنها را محترم میشمرد لکن میدید که از اصول نسطوری استفادۀ سیاسی بسیار میتوان برد زیرا عیسویان ایرانی را از هم کیشان آنها که در آن سوی سرحد غربی ایران بودند دور میکرد. وقتی امپراطور زنون سیاستی در پیش گرفت که مذهب یعقوبی را در زیر پردۀ بیطرفی پنهان مینمود یعنی وانمود کرد که از دو مذهب فوق هیچیک را تقویت نخواهد کرد، برصوما که درین وقت مطران نصیبین و مفتش افواج سرحدی شده بود به اتفاق چند نفر از مطرانهای دیگر انجمنی در نصیبین تشکیل دادند. درین انجمن چنین تصمیم گرفته شد که جاثلیق موسوم به بابوائی را خلع کنند چه عدم کفایت او مشهور خاص وعام بود. بابوائی در عوض برصوما و پیروان او را تکفیر کرد. مجادله شدت یافت و عاقبت بابوائی محبوس شد واو را به انگشت بنصر آویزان کردند و آنقدر تازیانه زدند تا مرد. بین برصوما و رفیق او آگاس (خفه کننده پشیز) هم که پس از بابوائی بمقام جاثلیق رسید توافق کاملی وجود نداشت. برصوما به بهانه های گوناگون از حضور در مجمعی که آگاس میخواست در سلوکیه منعقد کند عذرآورد. (ایران در زمان ساسانیان چ 2 طهران ص 315)
نام جاثلیق نصیبین بزمان پیروز پادشاه ساسانی: پیروز بلاشک نه روحانیون لجوج و سوداوی عیسوی را دوست میداشت و نه دیانت آنها را محترم میشمرد لکن میدید که از اصول نسطوری استفادۀ سیاسی بسیار میتوان برد زیرا عیسویان ایرانی را از هم کیشان آنها که در آن سوی سرحد غربی ایران بودند دور میکرد. وقتی امپراطور زنون سیاستی در پیش گرفت که مذهب یعقوبی را در زیر پردۀ بیطرفی پنهان مینمود یعنی وانمود کرد که از دو مذهب فوق هیچیک را تقویت نخواهد کرد، برصوما که درین وقت مطران نصیبین و مفتش افواج سرحدی شده بود به اتفاق چند نفر از مطرانهای دیگر انجمنی در نصیبین تشکیل دادند. درین انجمن چنین تصمیم گرفته شد که جاثلیق موسوم به بابوائی را خلع کنند چه عدم کفایت او مشهور خاص وعام بود. بابوائی در عوض برصوما و پیروان او را تکفیر کرد. مجادله شدت یافت و عاقبت بابوائی محبوس شد واو را به انگشت بنصر آویزان کردند و آنقدر تازیانه زدند تا مرد. بین برصوما و رفیق او آگاس (خفه کننده پشیز) هم که پس از بابوائی بمقام جاثلیق رسید توافق کاملی وجود نداشت. برصوما به بهانه های گوناگون از حضور در مجمعی که آگاس میخواست در سلوکیه منعقد کند عذرآورد. (ایران در زمان ساسانیان چ 2 طهران ص 315)
دهی از دهستان نودان بخش کوهمره و نودان شهرستان کازرون، 8هزارگزی راه فرعی چنار شاهیجان به کتل پیرزن، کوهستانی، معتدل مالاریائی، سکنۀ آن 352 تن، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انگور وانجیر، شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) دهی از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده 48 هزارگزی جنوب باختری اقلید، کنار راه فرعی احمدآباد به ده بید و اقلید، جلگه سردسیر، سکنۀ آن 58 تن، آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان نودان بخش کوهمره و نودان شهرستان کازرون، 8هزارگزی راه فرعی چنار شاهیجان به کتل پیرزن، کوهستانی، معتدل مالاریائی، سکنۀ آن 352 تن، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انگور وانجیر، شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) دهی از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده 48 هزارگزی جنوب باختری اقلید، کنار راه فرعی احمدآباد به ده بید و اقلید، جلگه سردسیر، سکنۀ آن 58 تن، آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دعوی خودنمائی و کمال نمودن: بسکه موزونی بابائی مسلم داردت از مضامین خوش بابافغانی خوشتری، تأثیر (از آنندراج)، محمدسعید اشرف گوید: مباش ایمن ز انداز حریف پرفن شیطان که آدم روی دستش خورد با آن قدر و بابائی، (از آنندراج)، (مجموعۀ مترادفات ص 163)
دعوی خودنمائی و کمال نمودن: بسکه موزونی بابائی مسلم داردت از مضامین خوش بابافغانی خوشتری، تأثیر (از آنندراج)، محمدسعید اشرف گوید: مباش ایمن ز انداز حریف پرفن شیطان که آدم روی دستش خورد با آن قدر و بابائی، (از آنندراج)، (مجموعۀ مترادفات ص 163)
نامش باباالیاس و از مردم ایران است، در آماسیه به پیشوائی برنشست و مریدان بسیار گردآورد و در حضرت سلطان اورخان تقرب یافت و سپس بسبب احتراز از نزدیکی با او خود و مریدانش از ممالک عثمانی رانده شدند، بابائی نسبتی است که به مریدان شیخ داده شده است، (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 5)
نامش باباالیاس و از مردم ایران است، در آماسیه به پیشوائی برنشست و مریدان بسیار گردآورد و در حضرت سلطان اورخان تقرب یافت و سپس بسبب احتراز از نزدیکی با او خود و مریدانش از ممالک عثمانی رانده شدند، بابائی نسبتی است که به مریدان شیخ داده شده است، (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 5)
سیدعبدالله (آیهالله). از روحانیان طراز اول تهران و رهبر شجاع آزادیخواهان، در انقلاب مشروطیت. وی رهبری مشروطه طلبان را برعهده داشت و با همکاری سید محمد طباطبائی با نیروهای استبداد مبارزه کرد و پس از پیروزی انقلاب و استقرار حکومت مشروطه در تیرماه 1288هجری شمسی بوسیلۀ چندین ناشناس در خانه خود بقتل رسید. (فرهنگ فارسی معین)
سیدعبدالله (آیهالله). از روحانیان طراز اول تهران و رهبر شجاع آزادیخواهان، در انقلاب مشروطیت. وی رهبری مشروطه طلبان را برعهده داشت و با همکاری سید محمد طباطبائی با نیروهای استبداد مبارزه کرد و پس از پیروزی انقلاب و استقرار حکومت مشروطه در تیرماه 1288هجری شمسی بوسیلۀ چندین ناشناس در خانه خود بقتل رسید. (فرهنگ فارسی معین)
ابوالحسین سلامه بن سلیمان بن ایوب بن هارون سلمی باجدائی، منسوب به باجدا از قرای بغداد است. وی از ابویعلی موصلی و علی بن عبدالحمید غضایری و ابوعروبۀ حرانی روایت دارد و ابوالحسن بن رزقویه از وی روایت کند. (معجم البلدان)
ابوالحسین سلامه بن سلیمان بن ایوب بن هارون سلمی باجدائی، منسوب به باجدا از قرای بغداد است. وی از ابویعلی موصلی و علی بن عبدالحمید غضایری و ابوعروبۀ حرانی روایت دارد و ابوالحسن بن رزقویه از وی روایت کند. (معجم البلدان)