سید بن محمد نجاری معروف به باباشاه، او راست:حاشیه ای بر شرح کافیۀ جامی که آنرا برای سلطان زاده شجاع الدین بن عبیداﷲ نوشته به الحاشیه السلطانیه موسوم کرده است، (کشف الظنون چ 2 استانبول ستون 1374)
سید بن محمد نجاری معروف به باباشاه، او راست:حاشیه ای بر شرح کافیۀ جامی که آنرا برای سلطان زاده شجاع الدین بن عبیداﷲ نوشته به الحاشیه السلطانیه موسوم کرده است، (کشف الظنون چ 2 استانبول ستون 1374)
فرقه ای ازشیعه. ابن الندیم در ترجمه ابوطالب عبیدالله بن احمد بن یعقوب انباری مقیم واسط گوید او از شیعۀ بابوشیه است و صاحب تصانیف کثیره. (ابن الندیم چ مصر ص 279) ، کسی که از آئین سید علیمحمد باب پیروی کند
فرقه ای ازشیعه. ابن الندیم در ترجمه ابوطالب عبیدالله بن احمد بن یعقوب انباری مقیم واسط گوید او از شیعۀ بابوشیه است و صاحب تصانیف کثیره. (ابن الندیم چ مصر ص 279) ، کسی که از آئین سید علیمحمد باب پیروی کند
فارسی یمانی. از ابناء فارس. صحابی است. و در یکی از مجالس رسول صلوات الله علیه حاضر بود و آنگاه که خطبۀ او علیه السلام به پایان رسید ابوشاه درخواست تا آن خطبه برای وی بنویسند و رسول صلّی الله علیه و آله امر فرمود تا خطبه را نوشته بوی دادند و ابن حجر گوید: بعضی او را ابوشاه کلبی گفته اند لکن او فارسی است از ابناء و شاه در کنیت او به معنی ملک است نه مفرد شاه
فارسی یمانی. از ابناء فارس. صحابی است. و در یکی از مجالس رسول صلوات الله علیه حاضر بود و آنگاه که خطبۀ او علیه السلام به پایان رسید ابوشاه درخواست تا آن خطبه برای وی بنویسند و رسول صلّی الله علیه و آله امر فرمود تا خطبه را نوشته بوی دادند و ابن حجر گوید: بعضی او را ابوشاه کلبی گفته اند لکن او فارسی است از ابناء و شاه در کنیت او به معنی ملک است نه مفرد شاه
مرکب است از باد یا پاد و شاه، لفظ اول که پاد است بمعنی تخت باشدچه در اصل پات بود تای فوقانی را بدال بدل کردند و لفظ پاد بمعنی پاسبانی و پائیدن نیز آمده، و لفظ شاه بمعنی خداوند است. (آنندراج). پادشاه. (ناظم الاطباء). رجوع به پادشاه شود. - بادشاه جهانگیر عالم بالا، کنایه از آفتاب باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 13) ، آنکه انساب مردم نام بنام یاد کند بر سبیل مدح و آنرا در عرف بهک خوانند به های تازی مخلوطالتلفظ به ها و الف و تای هندی و رشیدی ترجمه بادخوان بلفظ بادفروش کرده و در این صورت بینهما ترادف بود. (آنندراج: بادپران)
مرکب است از باد یا پاد و شاه، لفظ اول که پاد است بمعنی تخت باشدچه در اصل پات بود تای فوقانی را بدال بدل کردند و لفظ پاد بمعنی پاسبانی و پائیدن نیز آمده، و لفظ شاه بمعنی خداوند است. (آنندراج). پادشاه. (ناظم الاطباء). رجوع به پادشاه شود. - بادشاه جهانگیر عالم بالا، کنایه از آفتاب باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 13) ، آنکه انساب مردم نام بنام یاد کند بر سبیل مدح و آنرا در عرف بهک خوانند به های تازی مخلوطالتلفظ به ها و الف و تای هندی و رشیدی ترجمه بادخوان بلفظ بادفروش کرده و در این صورت بینهما ترادف بود. (آنندراج: بادپران)
از باغهای معروف تهران که سابقاً در غرب تهران و خارج از شهر واقع بود و اکنون در داخل شهر قرار گرفته و محل پادگان نظامی است. در زمان قاجاریه این باغ گاه بگاه مسکن پادشاهان نیز بوده است، در سال 1285 ه.ش. (سال اعطای مشروطیت) مظفرالدین شاه در باغشاه می نشست. (از تاریخ مشروطه کسروی بخش 1 ص 79). در سال 1326 هجری قمری، محمدعلیشاه قاجار پس از آنکه با مشروطه خواهان و مجلس از درمخالفت در آمد مرکز فرماندهی خود را در این باغ قرار داد، شاه میخواسته از شهر بیرون جسته در باغشاه لشکر بیاراید و بآسانی با مشروطه نبرد کند. دستخطی دادبدین شرح: ’جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود ازینرو بباغشاه حرکت فرمودیم، پنجشنبه 4 جمادی الاولی، عمارت باغشاه.’ سپس هشت تن از آزادیخواهان را احضار کرد که شش تن آنان بدین شرح نام برده میشوند: میرزا جهانگیرخان مدیر صور اسرافیل، سید محمدرضا مساوات شیرازی، ملک المتکلمین، سیدجمال الدین واعظ، بهاءالواعظین و میرزا داودخان. ولی مجلس با این تقاضا مخالفت داشت و سرانجام در اثر مقاومت به توپ بسته شد، وکلا از مجلس پراکنده شدند، سید عبداﷲ بهبهانی و مل’المتکلمین و میرزا جهانگیرخان و چند تن دیگر را سربازان دستگیر کردند و به باغشاه بردند. در باغشاه مل’المتکلمین و میرزا جهانگیرخان را بقتل رساندند... (از تاریخ مشروطۀ کسروی ص 658)
از باغهای معروف تهران که سابقاً در غرب تهران و خارج از شهر واقع بود و اکنون در داخل شهر قرار گرفته و محل پادگان نظامی است. در زمان قاجاریه این باغ گاه بگاه مسکن پادشاهان نیز بوده است، در سال 1285 هَ.ش. (سال اعطای مشروطیت) مظفرالدین شاه در باغشاه می نشست. (از تاریخ مشروطه کسروی بخش 1 ص 79). در سال 1326 هجری قمری، محمدعلیشاه قاجار پس از آنکه با مشروطه خواهان و مجلس از درمخالفت در آمد مرکز فرماندهی خود را در این باغ قرار داد، شاه میخواسته از شهر بیرون جسته در باغشاه لشکر بیاراید و بآسانی با مشروطه نبرد کند. دستخطی دادبدین شرح: ’جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود ازینرو بباغشاه حرکت فرمودیم، پنجشنبه 4 جمادی الاولی، عمارت باغشاه.’ سپس هشت تن از آزادیخواهان را احضار کرد که شش تن آنان بدین شرح نام برده میشوند: میرزا جهانگیرخان مدیر صور اسرافیل، سید محمدرضا مساوات شیرازی، ملک المتکلمین، سیدجمال الدین واعظ، بهاءالواعظین و میرزا داودخان. ولی مجلس با این تقاضا مخالفت داشت و سرانجام در اثر مقاومت به توپ بسته شد، وکلا از مجلس پراکنده شدند، سید عبداﷲ بهبهانی و مل’المتکلمین و میرزا جهانگیرخان و چند تن دیگر را سربازان دستگیر کردند و به باغشاه بردند. در باغشاه مل’المتکلمین و میرزا جهانگیرخان را بقتل رساندند... (از تاریخ مشروطۀ کسروی ص 658)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 24 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان متصل براه فلاورجان به گردنۀ سرخ واقع است و 70 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) نام آبادیی نزدیک شماخی که سپاهیان نادرشاه در 4 ذی حجۀ 1156 هجری قمری در آنجا با یاغیان نبرد کرده محمدخان سرخای را شکست دادند، (از نادرنامه قدوسی ص 271)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 24 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان متصل براه فلاورجان به گردنۀ سرخ واقع است و 70 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) نام آبادیی نزدیک شماخی که سپاهیان نادرشاه در 4 ذی حجۀ 1156 هجری قمری در آنجا با یاغیان نبرد کرده محمدخان سرخای را شکست دادند، (از نادرنامه قدوسی ص 271)
نام درویشی است که به احمدخان ابدالی وعده سلطنت داد و وعده او به حقیقت پیوست. در سفر اخیر نادرشاه به خراسان، در یک منزلی خبوشان، درویش، احمدخان را دید و بی اندیشه ای از سطوت نادری به او گفت که در ناصیه و جبهۀتو آثار پادشاهی به نظر میرسد، یک توپ کرباس بده تابرای تو خیمه ای چند با سراپرده دوخته و وردی بخوانم که در این زودی سریرآرای تخت سلطنت گردی. (مجمل التواریخ گلستانه ص 59). پس از اخبار این درویش بفاصله چند روز نادر کشته شد و لشکر افغان در حال مراجعت به قندهار احمدخان ابدالی را به پادشاهی برگزیدند و از آن روز وی احمدشاه درانی خوانده شد. این حکایت با اندک اختلاف در تاریخ احمدشاه درانی و تاریخ سلطانی مذکور است و نام درویش را صابرشاه و از مردم لاهور نوشته اند. (حاشیۀ مدرس رضوی بر مجمل التواریخ ص 300)
نام درویشی است که به احمدخان ابدالی وعده سلطنت داد و وعده او به حقیقت پیوست. در سفر اخیر نادرشاه به خراسان، در یک منزلی خبوشان، درویش، احمدخان را دید و بی اندیشه ای از سطوت نادری به او گفت که در ناصیه و جبهۀتو آثار پادشاهی به نظر میرسد، یک توپ کرباس بده تابرای تو خیمه ای چند با سراپرده دوخته و وردی بخوانم که در این زودی سریرآرای تخت سلطنت گردی. (مجمل التواریخ گلستانه ص 59). پس از اخبار این درویش بفاصله چند روز نادر کشته شد و لشکر افغان در حال مراجعت به قندهار احمدخان ابدالی را به پادشاهی برگزیدند و از آن روز وی احمدشاه درانی خوانده شد. این حکایت با اندک اختلاف در تاریخ احمدشاه درانی و تاریخ سلطانی مذکور است و نام درویش را صابرشاه و از مردم لاهور نوشته اند. (حاشیۀ مدرس رضوی بر مجمل التواریخ ص 300)
لقب عام ملوک کابل. رجوع به کابلشه شود. خواندمیر در تاریخ حبیب السیر آرد: رستم دستان که از اکثر افراد انسان بکمال شجاعت و مردانگی و وفور بسالت و فرزانگی ممتاز و مستثنی بود برادری داشت شغاد (نام) که در اشتعال نیران شرارت و فساد بی شبه و نظیر مینمود و دختر حاکم کابل را به حبالۀ نکاح آورده در آن ولایت بسر میبرد و نوبتی والی کابل از ننگ خراج گذاری و شغاد از غایت حسد و مردم آزاری با یکدیگر از رستم آغاز شکایت کردند و قاصد جان جهان پهلوان گشته و با هم مواضعه در میان آورده، شاه کابل شغاد را ازمملکت اخراج کرد و شغاد به سیستان شتافته رستم دستان از وی پرسید که سبب نزاع میان تو و حاکم کابل چه بود. شغاد جواب داد که در آن اوان که رسول شما جهت طلب خراج به کابل آمد اثر کراهیت در ناصیۀ حال کابلشاه ظاهر گشت در اداء مال طریق تعلل و اهمال مسلوک میداشت و چون من او را از مخالفت شما تخویف نمودم برآشفته به اخراج من فرمان داد، و رستم از استماع این سخن خشمناک شده به اجتماع سپاه حکم فرمود تا به طرف کابل رفته آن بوالفضول را گوشمال دهد. شغاد گفت حاکم کابل را آن مقدار قوت نیست که دفع او را بجمعیت لشکر موقوف باید داشت. اگر شما تنها عنان عزیمت بدان جانب معطوف فرمائید بمجرد شنیدن این خبر کابلشاه فرار برقرار اختیار مینماید یا با تیغ و کفن بخدمت تهمتن میشتابد و رستم به سخن آن غدار فریفته شده جریده عازم کابل گشت و شغاد خفیه کس نزد حاکم کابل فرستاده او رااز توجه رستم اعلام داد و کابلشاه بموجبی که با شغادقرار داده بود در راه چهارباغی که در آن ولایت داشت فرمود تا آبار حفر نمودند و در هر چاهی آلات قتل مثل ژوبین و خنجر و شمشیر و ششپر تعبیه کردند و سرهای چاه را به خس و خاشاک بپوشانیدند و چون رستم بنواحی کابل رسید کابلشاه سر و پا برهنه بمراسم استقبال استعجال فرمود و روی نیاز بر خاک نهاده بلوازم پیشکش و نثار پرداخت. رستم گفت از تو خبری به من رسانیده اند که بر تقدیر وقوع از دست من جان نخواهی برد. والی کابل سوگند یاد کرد که آنچه از باب خلاف من بسمع اشرف رسیده غیرواقع است. رستم گفت سر و پای خود را بپوش. جواب داد که تا ملتمس من مبذول نیابد دستار نبندم و موزه نپوشم. رستم پرسید که چه التماس داری ؟ گفت میخواهم که باغ مرا بشرف نزول اجلال بیارایی تا فراخور حال بسنت ضیافت قیام نمایم و رستم بقبول این مدعا زبان گشاده کابلشاه به احتیاط تمام پیش پیش او میرفت و رستم از کید و مکر کابلشاه و برادر غافل بوده بی دهشت رخش میراند که ناگاه در چاهی افتاد و اکثر اعضایش از نوک سیف و سنان مجروح گشته خود را به لطایف الحیل بسر چاه رسانید، و در آنحال که جهان پهلوان مجروح و نالان بر سر چاه خفته بود شغاد شرارت نژاد، شماتت کنان پیش او رفت. رستم او را گفت که تیر و کمانی نزد من بگذارکه اگر سبعی قصد من نماید ضرر او را دفع کنم. شغاد بموجب فرموده عمل نموده رستم با وجود ناتوانی تیر برکمان نهاد و شغاد از بیم جان درختی را پناه ساخت. نظم چو رستم چنان دید بفراخت دست چنان خسته از تیر بگشاد شست درخت و برادر بهم بر بدوخت بهنگام رفتن دلش برفروخت شغاد از پس زخم او آه کرد تهمتن بدو درد کوتاه کرد چنین گفت رستم که یزدان سپاس که بودم همه سال یزدان شناس کزین پس که جانم رسیده به لب بر این کین من ناگذشته دو شب. مرا زور داد او که از مرگ پیش ازین بی وفا خواستم کین خویش بگفت این و جانش برآمد ز تن برو زار و گریان شدند انجمن و چون خبر مرگ رستم در ولایت نیمروز شایع شد ولدش فرامرز لشکری پرتهور جمع آورده عازم کابل شد و کابلشاه با سپاه رزم خواه در برابر آمده حربی عظیم دست داد و فرامرز نصرت یافت و کابلشاه کشته گشته بعالم آخرت شتافت و چون فرامرز انتقام تمام از کابلیان کشید کالبد رستم را به سیستان رسانیده در سردابه ای مدفون گردانید. (حبیب السیر چ 1 تهران جزء دویم از ج 1 صص 73- 74 و چ خیام ج 1 صص 205- 206)
لقب عام ملوک کابل. رجوع به کابلشه شود. خواندمیر در تاریخ حبیب السیر آرد: رستم دستان که از اکثر افراد انسان بکمال شجاعت و مردانگی و وفور بسالت و فرزانگی ممتاز و مستثنی بود برادری داشت شغاد (نام) که در اشتعال نیران شرارت و فساد بی شبه و نظیر مینمود و دختر حاکم کابل را به حبالۀ نکاح آورده در آن ولایت بسر میبرد و نوبتی والی کابل از ننگ خراج گذاری و شغاد از غایت حسد و مردم آزاری با یکدیگر از رستم آغاز شکایت کردند و قاصد جان جهان پهلوان گشته و با هم مواضعه در میان آورده، شاه کابل شغاد را ازمملکت اخراج کرد و شغاد به سیستان شتافته رستم دستان از وی پرسید که سبب نزاع میان تو و حاکم کابل چه بود. شغاد جواب داد که در آن اوان که رسول شما جهت طلب خراج به کابل آمد اثر کراهیت در ناصیۀ حال کابلشاه ظاهر گشت در اداء مال طریق تعلل و اهمال مسلوک میداشت و چون من او را از مخالفت شما تخویف نمودم برآشفته به اخراج من فرمان داد، و رستم از استماع این سخن خشمناک شده به اجتماع سپاه حکم فرمود تا به طرف کابل رفته آن بوالفضول را گوشمال دهد. شغاد گفت حاکم کابل را آن مقدار قوت نیست که دفع او را بجمعیت لشکر موقوف باید داشت. اگر شما تنها عنان عزیمت بدان جانب معطوف فرمائید بمجرد شنیدن این خبر کابلشاه فرار برقرار اختیار مینماید یا با تیغ و کفن بخدمت تهمتن میشتابد و رستم به سخن آن غدار فریفته شده جریده عازم کابل گشت و شغاد خفیه کس نزد حاکم کابل فرستاده او رااز توجه رستم اعلام داد و کابلشاه بموجبی که با شغادقرار داده بود در راه چهارباغی که در آن ولایت داشت فرمود تا آبار حفر نمودند و در هر چاهی آلات قتل مثل ژوبین و خنجر و شمشیر و ششپر تعبیه کردند و سرهای چاه را به خس و خاشاک بپوشانیدند و چون رستم بنواحی کابل رسید کابلشاه سر و پا برهنه بمراسم استقبال استعجال فرمود و روی نیاز بر خاک نهاده بلوازم پیشکش و نثار پرداخت. رستم گفت از تو خبری به من رسانیده اند که بر تقدیر وقوع از دست من جان نخواهی برد. والی کابل سوگند یاد کرد که آنچه از باب خلاف من بسمع اشرف رسیده غیرواقع است. رستم گفت سر و پای خود را بپوش. جواب داد که تا ملتمس من مبذول نیابد دستار نبندم و موزه نپوشم. رستم پرسید که چه التماس داری ؟ گفت میخواهم که باغ مرا بشرف نزول اجلال بیارایی تا فراخور حال بسنت ضیافت قیام نمایم و رستم بقبول این مدعا زبان گشاده کابلشاه به احتیاط تمام پیش پیش او میرفت و رستم از کید و مکر کابلشاه و برادر غافل بوده بی دهشت رخش میراند که ناگاه در چاهی افتاد و اکثر اعضایش از نوک سیف و سنان مجروح گشته خود را به لطایف الحیل بسر چاه رسانید، و در آنحال که جهان پهلوان مجروح و نالان بر سر چاه خفته بود شغاد شرارت نژاد، شماتت کنان پیش او رفت. رستم او را گفت که تیر و کمانی نزد من بگذارکه اگر سبعی قصد من نماید ضرر او را دفع کنم. شغاد بموجب فرموده عمل نموده رستم با وجود ناتوانی تیر برکمان نهاد و شغاد از بیم جان درختی را پناه ساخت. نظم چو رستم چنان دید بفراخت دست چنان خسته از تیر بگشاد شست درخت و برادر بهم بر بدوخت بهنگام رفتن دلش برفروخت شغاد از پس زخم او آه کرد تهمتن بدو درد کوتاه کرد چنین گفت رستم که یزدان سپاس که بودم همه سال یزدان شناس کزین پس که جانم رسیده به لب بر این کین من ناگذشته دو شب. مرا زور داد او که از مرگ پیش ازین بی وفا خواستم کین خویش بگفت این و جانش برآمد ز تن برو زار و گریان شدند انجمن و چون خبر مرگ رستم در ولایت نیمروز شایع شد ولدش فرامرز لشکری پرتهور جمع آورده عازم کابل شد و کابلشاه با سپاه رزم خواه در برابر آمده حربی عظیم دست داد و فرامرز نصرت یافت و کابلشاه کشته گشته بعالم آخرت شتافت و چون فرامرز انتقام تمام از کابلیان کشید کالبد رستم را به سیستان رسانیده در سردابه ای مدفون گردانید. (حبیب السیر چ 1 تهران جزء دویم از ج 1 صص 73- 74 و چ خیام ج 1 صص 205- 206)
پدرزن جمشید. در مجمل التواریخ و القصص آمده: فرزندش (فرزند جمشید) ثور (در گرشاسبنامه: تور) بود از پریچهر دختر زابل شاه، و دیگردو پسر از دختر ماهنگ مالک ماچین یکی را نام هتوال و دیگری را همایون. (مجمل التواریخ و القصص ص 25)
پدرزن جمشید. در مجمل التواریخ و القصص آمده: فرزندش (فرزند جمشید) ثور (در گرشاسبنامه: تور) بود از پریچهر دختر زابل شاه، و دیگردو پسر از دختر ماهنگ مالک ماچین یکی را نام هتوال و دیگری را همایون. (مجمل التواریخ و القصص ص 25)
نام منزلی است در حوالی بلخ، خواندمیر آرد: ... خاقان منصور مظفر (سلطان حسین میرزا) لواء عزم تسخیر مملکت سلطان محمود میرزا جزم فرمود و امیر نظام الدین علیشیر را در بلخ گذاشته با سپاه موفور و ابهت نامحصور نهضت نمود و منزل باباشاهو به عرض سپاه ظفردستگاه مشغولی کرد ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 190 و 194)
نام منزلی است در حوالی بلخ، خواندمیر آرد: ... خاقان منصور مظفر (سلطان حسین میرزا) لواء عزم تسخیر مملکت سلطان محمود میرزا جزم فرمود و امیر نظام الدین علیشیر را در بلخ گذاشته با سپاه موفور و ابهت نامحصور نهضت نمود و منزل باباشاهو به عرض سپاه ظفردستگاه مشغولی کرد ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 190 و 194)
ملا محسن، محمد بن مرتضی بن شاه محمود، ملقب به محسن. از بزرگترین علمای امامیۀ قرن یازدهم هجری معاصر شاه عباس ثانی است که در فقه و حدیث و تفسیر و فلسفه صاحب نظر و دارای تألیفات گرانبهایی میباشد. وی از پیشروان روش جمع بین اصول شریعت و طریقت و حکمت بود. در مقدمۀ محجه البیضاء آمده است که ملا محسن فیض در چهار میدان گوی سبقت از همگنان ربوده است. وی با بسط مبانی فلسفی و تطبیق آن با مبانی شرعی از سایر دانشمندان ممتاز گردیده است، و در کثرت و تنوع تألیف سرآمد دانشمندان به شمار میرود. در کتاب زهرالربیع آمده: استاد محقق ملا محمد فیض کاشانی صاحب وافی و غیره و مؤلف نزدیک به دویست کتاب و رساله، در قم پرورش یافت و چون شنید که سید ماجد بحرانی به شیراز رحل اقامت افکنده به آن شهر عزیمت کرد و علوم عقلی را از استاد بزرگ آخوند ملا صدرالدین شیرازی فراگرفت و به دامادی او مفتخر گردید. ملا محسن خود سه فهرست برای معرفی تألیفات خود نگاشته و به طوری که از آن فهرستها به دست می آید وی بیش از هشتاد تألیف از خود به جا گذاشته که اغلب آنها مکرر به چاپ رسیده است. از تألیفات اوست: 1- کتاب الوافی. 2- تفسیر الصافی. 3- تفسیر الاصفی. 4- علم الیقین. 5- عین الیقین. 6- الافق المبین. 7- الامالی. 8- تشریح العالم. 9- الجبر و الاختیار. 10- جلاء العیون. 11- حاشیه بر رواشح سماویّۀ میرداماد. 12- فهرست مصنفات خود، که اسامی تمامی آنها و موضوع و شمارۀ ابیات و تاریخ تألیف و بعض مزایای دیگر هر یک را مشروحاً حاوی است. 13- المحجه البیضاء فی احیاء الاحیاء. 14- مشواق، در تعبیر وتفسیر اصطلاحات شعراء و عرفاء. 15- معتصم الشیعه، درفقه. 16- مفاتیح الشرایع، در فقه. از اشعار اوست: من این زهد ریایی را نمیدانم نمیدانم رسوم پارسایی را نمیدانم نمیدانم یکی گویم یکی دانم یکی بینم یکی باشم دوتایی و سه تایی را نمیدانم نمیدانم بغیر مهر مهرویان که تابد بر دل و بر جان طریق روشنایی را نمیدانم نمیدانم من ار نیکم وگر بد ’فیض’ گو مردم ندانندم زبان خودستایی را نمیدانم نمیدانم. # سالک راه حق بیا نور هدی ز ما طلب نور بصیرت از در عترت مصطفی طلب هست سفینۀ نجات عترت و ناخدا خدا دست در این سفینه زن دامن ناخدا طلب. # آنکه مست جانان نیست عارف ار بود عام است هرکه نیستش ذوقی شعله گر بود خام است هرزه گردد اسکندر درمیان تاریکی آب زندگی باده ست چشمۀ خضر جام است. # با من بودی منت نمیدانستم یا من بودی منت نمیدانستم رفتم چومن از میان تو گشتی پیدا تا من بودی منت نمیدانستم. وی به سال 1091 ه. ق. در کاشان وفات یافت و در قبرستان آن شهر مقبرۀ او مشهور و محل رفت وآمد و نذورات است. رجوع به زهرالربیع و قصص العلماء وروضات الجنات و الذریعه و مقدمۀ محجه البیضاء و انجم فروزان شود
ملا محسن، محمد بن مرتضی بن شاه محمود، ملقب به محسن. از بزرگترین علمای امامیۀ قرن یازدهم هجری معاصر شاه عباس ثانی است که در فقه و حدیث و تفسیر و فلسفه صاحب نظر و دارای تألیفات گرانبهایی میباشد. وی از پیشروان روش جمع بین اصول شریعت و طریقت و حکمت بود. در مقدمۀ محجه البیضاء آمده است که ملا محسن فیض در چهار میدان گوی سبقت از همگنان ربوده است. وی با بسط مبانی فلسفی و تطبیق آن با مبانی شرعی از سایر دانشمندان ممتاز گردیده است، و در کثرت و تنوع تألیف سرآمد دانشمندان به شمار میرود. در کتاب زهرالربیع آمده: استاد محقق ملا محمد فیض کاشانی صاحب وافی و غیره و مؤلف نزدیک به دویست کتاب و رساله، در قم پرورش یافت و چون شنید که سید ماجد بحرانی به شیراز رحل اقامت افکنده به آن شهر عزیمت کرد و علوم عقلی را از استاد بزرگ آخوند ملا صدرالدین شیرازی فراگرفت و به دامادی او مفتخر گردید. ملا محسن خود سه فهرست برای معرفی تألیفات خود نگاشته و به طوری که از آن فهرستها به دست می آید وی بیش از هشتاد تألیف از خود به جا گذاشته که اغلب آنها مکرر به چاپ رسیده است. از تألیفات اوست: 1- کتاب الوافی. 2- تفسیر الصافی. 3- تفسیر الاصفی. 4- علم الیقین. 5- عین الیقین. 6- الافق المبین. 7- الامالی. 8- تشریح العالم. 9- الجبر و الاختیار. 10- جلاء العیون. 11- حاشیه بر رواشح سماویّۀ میرداماد. 12- فهرست مصنفات خود، که اسامی تمامی آنها و موضوع و شمارۀ ابیات و تاریخ تألیف و بعض مزایای دیگر هر یک را مشروحاً حاوی است. 13- المحجه البیضاء فی احیاء الاحیاء. 14- مشواق، در تعبیر وتفسیر اصطلاحات شعراء و عرفاء. 15- معتصم الشیعه، درفقه. 16- مفاتیح الشرایع، در فقه. از اشعار اوست: من این زهد ریایی را نمیدانم نمیدانم رسوم پارسایی را نمیدانم نمیدانم یکی گویم یکی دانم یکی بینم یکی باشم دوتایی و سه تایی را نمیدانم نمیدانم بغیر مهر مهرویان که تابد بر دل و بر جان طریق روشنایی را نمیدانم نمیدانم من ار نیکم وگر بد ’فیض’ گو مردم ندانندم زبان خودستایی را نمیدانم نمیدانم. # سالک راه حق بیا نور هدی ز ما طلب نور بصیرت از در عترت مصطفی طلب هست سفینۀ نجات عترت و ناخدا خدا دست در این سفینه زن دامن ناخدا طلب. # آنکه مست جانان نیست عارف ار بود عام است هرکه نیستش ذوقی شعله گر بود خام است هرزه گردد اسکندر درمیان تاریکی آب زندگی باده ست چشمۀ خضر جام است. # با من بودی منت نمیدانستم یا من بودی منت نمیدانستم رفتم چومن از میان تو گشتی پیدا تا من بودی منت نمیدانستم. وی به سال 1091 هَ. ق. در کاشان وفات یافت و در قبرستان آن شهر مقبرۀ او مشهور و محل رفت وآمد و نذورات است. رجوع به زهرالربیع و قصص العلماء وروضات الجنات و الذریعه و مقدمۀ محجه البیضاء و انجم فروزان شود
دهی از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد، 24 هزارگزی باختر نورآباد و 20هزارگزی جنوب باختری راه شوسه خرم آباد به هرسین کرمانشاه، جلگه، سردسیر مالاریائی، سکنۀ آن 240 تن، شیعه، لکی، آب آن از چشمه پهن و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، سیاه چادربافی و طناب بافی است، راه اتومبیل رو دارد، ساکنین از طایفۀ علی عبدالی هستند در ساختمان و چادر زندگی می کنند برای تعلیف احشام به الواری گرم سیری ییلاق و قشلاق میکنند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد، 24 هزارگزی باختر نورآباد و 20هزارگزی جنوب باختری راه شوسه خرم آباد به هرسین کرمانشاه، جلگه، سردسیر مالاریائی، سکنۀ آن 240 تن، شیعه، لکی، آب آن از چشمه پهن و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، سیاه چادربافی و طناب بافی است، راه اتومبیل رو دارد، ساکنین از طایفۀ علی عبدالی هستند در ساختمان و چادر زندگی می کنند برای تعلیف احشام به الواری گرم سیری ییلاق و قشلاق میکنند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان قلعۀ زرس شهرستان اهواز. 6 هزارگزی شمال خاوری قعلۀ زرس و یکهزارگزی شمال راه مالرو بنه وار هفت لنگ به قلعۀ زرس. جلگه گرم سیر. سکنۀ آن 95تن، شیعه، لری بختیاری. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. بنای امام زاده ای به نام زاهد دارد و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان قلعۀ زرس شهرستان اهواز. 6 هزارگزی شمال خاوری قعلۀ زرس و یکهزارگزی شمال راه مالرو بنه وار هفت لنگ به قلعۀ زرس. جلگه گرم سیر. سکنۀ آن 95تن، شیعه، لری بختیاری. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. بنای امام زاده ای به نام زاهد دارد و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
در قاموس الاعلام آمده: قصبۀ مستحکمی است در دوبریجه، و در 130 هزارگزی شمال شرقی سلستره واقع شده ده هزار تن، نفوس دارد و این قصبه تجارتگاه است و قره کرمان اسکلۀ آن میباشد، در زمان ادارۀ عثمانی 5 جامع و یک باب مدرسه داشت و هوایش سنگین است
در قاموس الاعلام آمده: قصبۀ مستحکمی است در دوبریجه، و در 130 هزارگزی شمال شرقی سلستره واقع شده ده هزار تن، نفوس دارد و این قصبه تجارتگاه است و قره کرمان اسکلۀ آن میباشد، در زمان ادارۀ عثمانی 5 جامع و یک باب مدرسه داشت و هوایش سنگین است
باباطاهر عریان همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوۀ عارفان است سبب شد تا وی گوشه گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذارد فقط در بعض کتب صوفیه ذکری از مقام معنوی و مسلک ریاضت و درویشی و صفت تقوی و استغنای او آمده است. آنچه از سوانح و زندگانی وی معلوم است، ملاقاتی است که گویا میان او و طغرل اولین شاه سلجوقی در حدود سال چهار صدوچهل وهفت در همدان اتفاق افتاد و از این خبر بدست می آید که دورۀشهرت شیخ اواسط قرن پنجم و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم بوده است. باباطاهر از سخنگویان صاحبدل و دردمند بوده و نغمه هائی که شاهد سوز درونی است سروده و نیز رسالاتی بعربی و فارسی تألیف نموده است. از آن جمله مجموعۀ کلمات قصاریست بعربی که عقاید تصوف را درعلم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله های کوتاه و مؤثری بیان میکند. عمده شهرت باباطاهر درایران بواسطۀ دوبیتی های شیرین و مؤثر و عارفانۀ اوست. از خصوصیات این رباعیات آنکه با وزن معمولی رباعی کمی فرق دارد و نیز در لغتی شبیه بلغت لری سروده شده و از این لحاظ آنها را در کتب قدیم ’فهلویات’ نام داده اند. در تمام رباعی های ساده و مؤثر شاعر یاداز وحدت جهان و دورافتادگی انسان و از پریشانی و تنهائی و ناچیزی و بی چیزی خود کرده از هجران شکایت نموده و حس اشتیاق معنوی خود را جلوه داده است. باباطاهر در همدان دار فانی را وداع گفته و در همان شهر مدفونست. (تاریخ ادبیات شفق ص 108 و 109). هدایت گوید: طاهر عریان همدانی نام شریفش باباطاهر است، از علما و حکما و عرفای عهد بوده است و صاحب کرامات و مقامات عالیه و این که بعضی او را معاصر سلاطین سلجوقیه دانسته اند خطاست. وی از قدمای مشایخ است معاصر دیالمه بوده و در سنۀ 410 هجری قمری بوده قبل از عنصری و فردوسی و امثال واقران ایشان رحلت نموده، رباعیات بدیع و مضامین رفیع بزبان قدیم دارند. گویند رسالات از آن جناب مانده ومحققین بر آن شروح نوشته اند. (مجمعالفصحاء ج 1 ص 326). مؤلف راحه الصدور آرد: شنیدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد از اولیا سه پیر بودند: باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا، کوهی است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبۀ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی او راگفت ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟ آرامگاه باباطاهر در همدان سلطان گفت: آنچ تو فرمایی، بابا گفت: آن کن که خدای می فرماید، آیه: ان اﷲ یامر بالعدل و الاحسان. سلطان بگریست و گفت چنین کنم بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی ؟ سلطان گفت: آری، بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش، سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی. اعتقاد پاک و صفای عقیدت او چنین بود و در دین محمدی صلعم ازو دین دارتر و بیدارتر نبود. (راحهالصدور صص 98- 99). ادواردبرون در جلد دوم تاریخ ادبیات خود ص 260 و 261 این داستان را آورده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان باباطاهر چاپ مرحوم وحید نگاشته است، پس از نقل متن عبارت راحهالصدور چنین آرد: این سفر طغرل در حدود 447 یا 450 هجری قمری اتفاق افتاده است هرچند کلمه پیر در این عبارت راحهالصدور ممکن است اشاره بمقام ارشاد باباطاهر باشد نه کثرت سن لکن از طرز مکالمۀ او با طغرل و از تقدمی که بر دو رفیق خود در خطاب پادشاه یافته است، میتوان سن او را متجاوز از 50 سال دانست، و از این قرار تولدش در آخر قرن چهارم هجری واقع میشود و تحقیق ذیل این حدس را تأیید میکند:در میان ملل مختلفه معروف است که در هر هزار سال بزرگی ظهور میکند. به عقیدۀ زردشتیان از سه بذری که زردشت پراکنده در اوقات معین سه دوشیزه بارور شده و هر یک معصومی خواهند زاد. نخستین را نام هشداراست که در آغاز هزارک نخستین ظهور میکند و دو دیگر هشدارمه که در ابتدای هزارک دوم طلوع خواهد نمود. سه دیگر سوشیوش است که در آغاز هزارک سوم پیدا میشود. این شخص جهان را بپاکی و کمال میرساند. اعتقاد به ظهور بزرگی در رأس هر هزار سال از معتقدات ایرانیان قدیم است و مسیحیان از آنان اقتباس کرده اند... در ایران بعد از اسلام هم عدد هزار دارای اهمیت خاص بوده و در امثال آمده است که بعد از هزار شماری نباشد و ناصرخسرو گوید: آنچه شمار است جمله زیر هزار است. خاقانی شروانی راجع به ظهور بزرگی در رأس هر هزارک فرماید: گویند که هر هزار سال از عالم آید بوجود اهل وفائی محرم آمد زین پیش و ما نزاده ز عدم آید پس از این و ما فرورفته بغم. باباطاهر در دوبیتی ’الف قدم که در الف آمدستم’ خود را یکی از آن بزرگان معرفی کرده است. البته مبدء این حساب هزار سال را نباید منحصراً تاریخ هجری دانست زیرا خاقانی در قرن ششم بگذشتن آن اشارت کرده است، و چون از تاریخ هجری بگذریم متوجه تاریخ میلادی میشویم. با مختصر حسابی کشف می شود که اول دسامبر سال 1000 مسیحی با آغاز محرم 391 هجری قمری مصادف بوده است از این قرار تولد بابا در الف میلادی و در سال 390 یا 391 هجری قمری واقع شده و از این تاریخ تا عبور طغرل از شهر همدان (1055 و 1058 میلادی) پنجاه و پنج یا پنجاه و هشت سال میشود. کراماتی که از بابا نقل میکنند در افواه بسیار است...لکن باید گفت که قصۀ فرورفتن وی در حوض آب منجمد برای کسب علوم ظاهراً توجیهی است که از عبارت ’امسیت کردیاً و اصبحت عربیا’ کرده اند و این عبارت در مقدمۀ مثنوی به ابن اخی ترک ارومی ملقب به حسام الدین که مولوی کتاب خود را باستدعای او مدون کرده منسوب است و در نفحات الانس جامی آن عبارت را به ابوعبداﷲ بابویی منتسب کرده اند و قصۀ ترسیم بابا شکل نجومی را در روی برف و حل مشکل خواهرزادۀ منجم خود همچنین منسوب به باباافضل کاشانی است. قبر باباطاهر در سمت غربی شهر همدان و امروز طوافگاه اهل دل است. (مقدمۀدیوان باباطاهر چ وحید دستگردی بقلم رشید یاسمی چ 3 تهران 1331هجری شمسی). مؤلف نزهه القلوب آرد: همدان از اقلیم چهارم است... و در او مزارات متبرکه مثل قبر حافظ ابوالعلای همدانی و باباطاهر دیوانه و شیخ عین القضاه و غیره. (نزهه القلوب چ لیدن ج 2 ص 71). بعضی نظر به این دوبیتی که به باباطاهر منسوب است او را شیعی اثناعشری میدانند: از آنروزی که ما را آفریدی به غیر ازمعصیت چیزی ندیدی خداوندا به حق هشت و چارت ز مو بگذر، شتر دیدی ندیدی. از هشت و چار مراد دوازده امام است. ادوارد براون آرد: از شعرائی که بسیاری از اشعار خود را بلهجۀ خاص خود سروده اند باباطاهر عریان است (که رباعیات خود را به لهجۀ همدانی یا به لهجۀ لری انشاد کرده است) رباعیات باباطاهر در بسیاری نقاط ایران سر زبانهاست. باباطاهر را ممکن است برنز ایران خواند. مقدار زیادی از محبوبیت باباطاهر بی گمان بسبب سادگی افکار او و نزدیک بودن لهجۀ او به فارسی صحیح و روانی کلام و آهنگ دلنشین الفاظ و سادگی وزن و بحر متحدالشکل آن است (بحر هزج مسدس محذوف). (تاریخ ادبیات برون ج 1 چ علی پاشا صالح صص 131- 132). آقای مجتبی مینوی، در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال چهارم شمارۀ دوم آرد: دوبیتیهای به بحر هزج مسدس که بنام فهلویات مشهور است در فارسی دارای مقامی خاص و رتبه ای بلند است و با آنکه گویندگان بسیار مانند بندار رازی و محمد مغربی و صفی الدین اردبیلی و محمد صوفی مازندرانی (و بسیار کسان که نام آنها را هم نمی دانیم) چنین دوبیتی ها سروده اند در این میدان نام باباطاهر عریان بیش از همه سرایندگان بر زبانها افتاده است بطوریکه هر چه دوبیتی هست غالباً آنرا به باباطاهر لر همدانی منسوب می سازند، و تشخیص این که کدامین یک از باباطاهر و کدامها از دیگرانست همان اندازه دشوار است که تشخیص رباعیات خیام از رباعیهای دیگران که باو نسبت داده شده است. امر دیگری که موجب مزید اشکال در تعیین گویندۀ این دو بیتیها شده است این که اغلب نویسندگان نسخ باقتضای ذوق عامیانۀ خود و بعلت بی اعتنائی به حفظ کردن بی تبدیل و تغییر آثار خامۀ قدما نتایج افکار نویسندگان را به زبان عصر خود درآورده اند و هر لفظ مشکلی را تغییر داده اند و در موردفهلویات، آنها را بزبان ادبی نزدیکتر ساخته اند چنانکه نمی توان دانست اصل آنها به لهجۀ کدام ولایت بوده و نمی توان از روی اینها خصوصیات لهجۀ آن ولایت را تدوین کرد. کاملترین نمونۀ این منقولات پرتصرف و مجموعه های دوبیتی های مختلف المنشاء و متعلق به لهجه های دور ازیکدیگر که یکجا گردآمده و به باباطاهر نسبت داده شده است، آن چاپی است که به اهتمام مرحوم وحید دستگردی دو بار در طهران منتشر شده است که شاید کتابی باشد خواندنی ولیکن از لحاظ دانستن اشعار باباطاهر و از لحاظ وسیله ای برای مطالعۀ لهجۀ محلی همدان بکلی بی فایده است پس یافتن نسخه های قدیم معتبر و بی تصرف (یا کم تصرفی) از این دوبیتیها و انتشار دادن آنها بهمان صورت اصلی فایدۀ مزدوجی دارد که هم معرف لهجه است و هم تعیین میکند که لهجۀ گویندۀ آنها چه بوده. درباره احوال و زندگانی باباطاهر عریان نمی خواهم اینجا داخل شوم چون مطالب تازه ای در این خصوص ندارم که بگویم و آنها که دسترس به کتابهای منتشر شده درباره او دارند میدانند که در راحهالصدور (چ اوقاف گیب 1921 میلادی ص 98 تا 99) حکایت شده است که سلطان طغرل در همدان بزیارت باباطاهر رفت و او سر لولۀ ابریق خود را شکسته انگشتری وار بر انگشت طغرل نهاد. و باز میدانندکه یک نفر از ظرفای عصر ما از این حکایت استنباط کرده است که چون باباطاهر در این سال لااقل پنجاه شصت سال داشته است لابد در حدود 390 هجری متولد شده بوده است: ’الف قدم که در الف آمدستم’ مرادش این بوده است که در سال هزارم میلادی بدنیا آمده ام ! و به این اعتبار باباطاهر هم از معادلۀ تواریخ ملل مطلع بوده، هم سال ولادت خود را خوب میدانسته و هم باندازه ای در شعر سرودن دقیق بوده است که حساب او مو نمیزند! از این بگذریم. اینجا قصد بنده نقل متن دو قطعه و هشت دوبیتی منسوب به باباطاهر است که روی نسخه ای بالنسبه قدیم بی آنکه دیگر خودم در آن تصرفی کرده باشم. این نسخه مجموعه ایست بشمارۀ 2546 در موزۀ قونیه (یعنی بر سر مزار مولانا جلال الدین بلخی معروف به مولای روم) که تاریخ 848 هجری قمری دارد. ابیات در آنجا با حرکات نوشته است و من برای آنکه در چاپ دیگر تغییری در آن راه نیابد چنان نوشته ام که کلیشه کنندش. این نقل را بقدری که از عهده برآمده ام طابق النعل بالنعل شبیه باصل نوشته ام جز از یک حیث، که در اصل بخط نزدیک به نستعلیق بود و من به شیوۀ نسخ نقل کرده ام. متن چنانکه از دو مورد که لفظ ’کذا’ روی کلمات آن گذاشته ام معلوم میشود خالی از غلط نیست ولیکن قصد من نقل کردن بی تصرف بوده است. (پایان مقالۀ آقای مینوی). و ازوست: چه خوش بی مهربونی از دو سربی که یک سر مهربونی دردسر بی ! اگر مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از او شوریده تر بی ! # # # مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل ! بمو دائم بجنگی ای دل ای دل ! اگر دستم فتی خونت وریژم ووینم تا چه رنگی ای دل ای دل ! # # # وشم واشم ازین عالم بدرشم وشم از چین و ماچین دیرتر شم ! وشم از حاجیان حج بپرسم که ای دیری بسه یا دیرتر شم ! (نقل از تاریخ ادبیات براون ج 1 چ صالح ص 131- 132). اگر دل دلبرو دلبر کدومه و گر دلبر دل و دلرا چه نومه دل و دلبر بهم آمیته وینم ندونم دل که و دلبر کدومه ! # # # خرم آنان که از تن جون نذونند ز جانون جون ز جون جانون نذونند بدردش خو کرن سالان و ماهان بدرد خویشتن درمون نذونند. # # # خوشا آنون که از پا سر نذونند میان شعله خشک و ترنذونند کنشت و کعبه و بتخانه و دیر سرائی خالی از دلبر نذونند. # # # یکی برزیگری نالون در این دشت بچشم خون فشان آلاله میکشت همی کشت و همی گفت ای دریغا که باید کشتن و هشتن در این دشت. # # # جره بازی بدم رفتم به نخجیر سیه دستی زده بر بال مو تیر بوره غافل مچر در چشمه ساران هر آن غافل چره غافل خوره تیر. # # # دیدم آلاله ای در دامن خار وتم آلالیا کی چینمت بار بگفتا باغبان معذور میدار درخت دوستی دیر آوره بار. # # # دلی دیرم خریدار محبت کزو گرمست بازار محبت لباسی بافتم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت. (تاریخ ادبیات شفق چ پیروز صص 109- 110). درباره لهجۀ دوبیتی های باباطاهر آقای دکتر ابراهامیان استاد سابق زبان پهلوی در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران رساله ای بزبان فرانسه در پاریس بطبعرسانیده اند و آقای دکتر پرویز ناتل خانلری مقالاتی در مجلۀ پیام نو انتشار داده اند. آثار دیگر باباطاهر - علاوه بر دیوان مجموعۀ کلمات قصار ازوی بجا مانده است که تا کنون چندین شرح بر آن نگاشته اند: 1) شرح عربی منسوب به عین القضاه همدانی، ابوالمعالی عبداﷲ بن محمد میانجی متوفی بسال 525 هجری قمری از عارفان بزرگ قرن ششم و مؤلف زبدهالحقایق. 2) شرح عربی دیگری از قدما که شارح آن مجهول است. 3) دو شرح یکی به عربی و دیگری به فارسی از حاج ملاسلطانعلی گنابادی که شرح فارسی بسال 1326 هجری شمسی بچاپ رسیده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀچاپ سوم دیوان باباطاهر آرد: ’در کتاب خانه ملی پاریس یک نسخۀ خطی عربی بعنوان ’الفتوحات الربانی فی اشارات الهمدانی’ مضبوط است که جانی بیک عزیزی آن را در شوال 889 هجری قمری بخواهش ابوالبقاء احمدی شرح کرده است. رساله ای که مرحوم حاجی ملاسلطانعلی گنابادی بفارسی شرح کرده اند بطبع رسیده و نسخۀ آن نزد نگارنده موجود است با رساله ای که در آخر این مجموعه چاپ شده اندک اختلافی دارد. (دیوان باباطاهر چ 3 ص 19). در اینجا منتخبی از کلمات قصار باباطاهر را نقل میکنیم: (1) العلم دلیل المعرفهتدل علیها فاذا جاء المعرفه سقط رؤیه العلم و بقی حرکات العلم بالمعرفه. (2) رؤیه العلم عجز المریدین. (3) العلم دلیل و الحکمه ترجمان، فالعلم دعوه معمومه و الحمه دعوه مخصوصه. (4) العلم دلیل و الحکمه توسل. (5) العلم یدل علیه و الوجد یدل له و الدلیل علیه یجذب الی قربه و الدلیل له یجذب الیه. (6) الخروج من العلم جهل، و الثبات مع العلم ضعف، و المعرفه بالعلم توحید. (7) العلم بالمعرفه معرفه و بذات المعروف کفر. (8) العلم حبس الظاهر و المشاهده حبس الباطن. (9) جعل اﷲ جمیع الجوارح فی حبس العلم فلا یطلق جارحهمن سجنها الا بعلم فمن اطلقها من سجنها بغیر علم فقدخرج من حبس العلم و عصی و تعدی. (10) العلم قید العبودیه و حبس الحق، فمن اطلقها بغیر علم فقد خرج من العبودیه و استعمل الحریه. (11) العلم موکل بالکلام، والوجد موکل بالحرس. (12) العلم تطریق، و الوجد تفریق، والحقیقه تحریق. (13) العلم تجریب، و الوجد تخریب، و الحقیقه تلهیب. (14) للعلم حرقه، و للوجد حرقه، و للحقیقه حرقه، فمن احرقه العلم وفاء، و من احرقه الوجد صفا، و من احرقه الحقیقه طفا. (15) العلم ناراﷲو الوجد نوراﷲ، فمن خالف العلم احرقه النار، و من خالف الوجد غیره النور. الباب السادس فی الرسم و الحقیقه. (16) الحقیقه المشاهده بعد علم الیقین. (17) الحقیقه مقدمه الحق الدخول فی الحقیقه بالخروج من الحقیقه و الخروج من الحقیقه بالدخول فی الحقیقه. (18) الحقیقه رسم و الرسم للرسم رسم وجدت ثبات الرسم للرسم بالحق حقیقه وجدت الحقایق و ان کانت بالحق لادراک الرسم الرسمیه رسوما فاذا الحقایق ثابت عن الرسوم لخلوص الالهیه و عن الجبروتیه و ابانه الربوبیه. (نقل از دیوان باباطاهر چ وحید دستگردی چ 3 تهران 1331 هجری شمسیصص 83- 84 و 90). راجع به کرامات باباطاهر - ایران شناسان چون ژوکوفسکی، کلمان هوار، ادوارد برون، هرن آلن، ولچنسکی هریک شمه ای از قصص مربوط به وی را به السنۀ آلمانی فرانسه و انگلیسی ترجمه کرده اند و آقای آزاد همدانی نیز روایاتی را که در شهر همدان به باباطاهر منسوب میدانند گرد آورده اند و در مقدمۀ چاپ دوم منتشرساخته اند. (مقدمۀ چ 3 دیوان باباطاهر چ وحید دستگردی تهران سال 1331 هجری شمسی). ترجمه های دیوان باباطاهر به زبانهای خارجی: 1) کلمان هوار فرانسوی مجموعه ای حاوی 59 دوبیتی باباطاهر را در سال 1885 میلادی در مجلۀ آسیائی با ترجمه فرانسه منتشر کرده است. (تاریخ ادبیات برون ج 1 ترجمه علی پاشاصالح ص 131) (مقالۀ آقای مینوی در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال 4 شمارۀ دوم). 2) ادوارد هرن آلن مستشرق انگلیسی اصل و ترجمه دیوان را بزبان فارسی و انگلیسی چاپ و منتشر کرده است. 3) ترجمه منظوم اشعار باباطاهر به زبان انگلیسی از خانم الیزابت کورتیس برنتن. (مقدمۀ دیوان باباطاهر چ 3 ص 21). و رجوع به شدالازار ص 515- 516 و سبک شناسی ج 1 ص 22 شود
باباطاهر عریان همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوۀ عارفان است سبب شد تا وی گوشه گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذارد فقط در بعض کتب صوفیه ذکری از مقام معنوی و مسلک ریاضت و درویشی و صفت تقوی و استغنای او آمده است. آنچه از سوانح و زندگانی وی معلوم است، ملاقاتی است که گویا میان او و طغرل اولین شاه سلجوقی در حدود سال چهار صدوچهل وهفت در همدان اتفاق افتاد و از این خبر بدست می آید که دورۀشهرت شیخ اواسط قرن پنجم و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم بوده است. باباطاهر از سخنگویان صاحبدل و دردمند بوده و نغمه هائی که شاهد سوز درونی است سروده و نیز رسالاتی بعربی و فارسی تألیف نموده است. از آن جمله مجموعۀ کلمات قصاریست بعربی که عقاید تصوف را درعلم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله های کوتاه و مؤثری بیان میکند. عمده شهرت باباطاهر درایران بواسطۀ دوبیتی های شیرین و مؤثر و عارفانۀ اوست. از خصوصیات این رباعیات آنکه با وزن معمولی رباعی کمی فرق دارد و نیز در لغتی شبیه بلغت لری سروده شده و از این لحاظ آنها را در کتب قدیم ’فهلویات’ نام داده اند. در تمام رباعی های ساده و مؤثر شاعر یاداز وحدت جهان و دورافتادگی انسان و از پریشانی و تنهائی و ناچیزی و بی چیزی خود کرده از هجران شکایت نموده و حس اشتیاق معنوی خود را جلوه داده است. باباطاهر در همدان دار فانی را وداع گفته و در همان شهر مدفونست. (تاریخ ادبیات شفق ص 108 و 109). هدایت گوید: طاهر عریان همدانی نام شریفش باباطاهر است، از علما و حکما و عرفای عهد بوده است و صاحب کرامات و مقامات عالیه و این که بعضی او را معاصر سلاطین سلجوقیه دانسته اند خطاست. وی از قدمای مشایخ است معاصر دیالمه بوده و در سنۀ 410 هجری قمری بوده قبل از عنصری و فردوسی و امثال واقران ایشان رحلت نموده، رباعیات بدیع و مضامین رفیع بزبان قدیم دارند. گویند رسالات از آن جناب مانده ومحققین بر آن شروح نوشته اند. (مجمعالفصحاء ج 1 ص 326). مؤلف راحه الصدور آرد: شنیدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد از اولیا سه پیر بودند: باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا، کوهی است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبۀ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی او راگفت ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟ آرامگاه باباطاهر در همدان سلطان گفت: آنچ تو فرمایی، بابا گفت: آن کن که خدای می فرماید، آیه: ان اﷲ یامر بالعدل و الاحسان. سلطان بگریست و گفت چنین کنم بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی ؟ سلطان گفت: آری، بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش، سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی. اعتقاد پاک و صفای عقیدت او چنین بود و در دین محمدی صلعم ازو دین دارتر و بیدارتر نبود. (راحهالصدور صص 98- 99). ادواردبرون در جلد دوم تاریخ ادبیات خود ص 260 و 261 این داستان را آورده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان باباطاهر چاپ مرحوم وحید نگاشته است، پس از نقل متن عبارت راحهالصدور چنین آرد: این سفر طغرل در حدود 447 یا 450 هجری قمری اتفاق افتاده است هرچند کلمه پیر در این عبارت راحهالصدور ممکن است اشاره بمقام ارشاد باباطاهر باشد نه کثرت سن لکن از طرز مکالمۀ او با طغرل و از تقدمی که بر دو رفیق خود در خطاب پادشاه یافته است، میتوان سن او را متجاوز از 50 سال دانست، و از این قرار تولدش در آخر قرن چهارم هجری واقع میشود و تحقیق ذیل این حدس را تأیید میکند:در میان ملل مختلفه معروف است که در هر هزار سال بزرگی ظهور میکند. به عقیدۀ زردشتیان از سه بذری که زردشت پراکنده در اوقات معین سه دوشیزه بارور شده و هر یک معصومی خواهند زاد. نخستین را نام هشداراست که در آغاز هزارک نخستین ظهور میکند و دو دیگر هشدارمه که در ابتدای هزارک دوم طلوع خواهد نمود. سه دیگر سوشیوش است که در آغاز هزارک سوم پیدا میشود. این شخص جهان را بپاکی و کمال میرساند. اعتقاد به ظهور بزرگی در رأس هر هزار سال از معتقدات ایرانیان قدیم است و مسیحیان از آنان اقتباس کرده اند... در ایران بعد از اسلام هم عدد هزار دارای اهمیت خاص بوده و در امثال آمده است که بعد از هزار شماری نباشد و ناصرخسرو گوید: آنچه شمار است جمله زیر هزار است. خاقانی شروانی راجع به ظهور بزرگی در رأس هر هزارک فرماید: گویند که هر هزار سال از عالم آید بوجود اهل وفائی محرم آمد زین پیش و ما نزاده ز عدم آید پس از این و ما فرورفته بغم. باباطاهر در دوبیتی ’الف قدم که در الف آمدستم’ خود را یکی از آن بزرگان معرفی کرده است. البته مبدء این حساب هزار سال را نباید منحصراً تاریخ هجری دانست زیرا خاقانی در قرن ششم بگذشتن آن اشارت کرده است، و چون از تاریخ هجری بگذریم متوجه تاریخ میلادی میشویم. با مختصر حسابی کشف می شود که اول دسامبر سال 1000 مسیحی با آغاز محرم 391 هجری قمری مصادف بوده است از این قرار تولد بابا در الف میلادی و در سال 390 یا 391 هجری قمری واقع شده و از این تاریخ تا عبور طغرل از شهر همدان (1055 و 1058 میلادی) پنجاه و پنج یا پنجاه و هشت سال میشود. کراماتی که از بابا نقل میکنند در افواه بسیار است...لکن باید گفت که قصۀ فرورفتن وی در حوض آب منجمد برای کسب علوم ظاهراً توجیهی است که از عبارت ’امسیت کردیاً و اصبحت عربیا’ کرده اند و این عبارت در مقدمۀ مثنوی به ابن اخی ترک ارومی ملقب به حسام الدین که مولوی کتاب خود را باستدعای او مدون کرده منسوب است و در نفحات الانس جامی آن عبارت را به ابوعبداﷲ بابویی منتسب کرده اند و قصۀ ترسیم بابا شکل نجومی را در روی برف و حل مشکل خواهرزادۀ منجم خود همچنین منسوب به باباافضل کاشانی است. قبر باباطاهر در سمت غربی شهر همدان و امروز طوافگاه اهل دل است. (مقدمۀدیوان باباطاهر چ وحید دستگردی بقلم رشید یاسمی چ 3 تهران 1331هجری شمسی). مؤلف نزهه القلوب آرد: همدان از اقلیم چهارم است... و در او مزارات متبرکه مثل قبر حافظ ابوالعلای همدانی و باباطاهر دیوانه و شیخ عین القضاه و غیره. (نزهه القلوب چ لیدن ج 2 ص 71). بعضی نظر به این دوبیتی که به باباطاهر منسوب است او را شیعی اثناعشری میدانند: از آنروزی که ما را آفریدی به غیر ازمعصیت چیزی ندیدی خداوندا به حق هشت و چارت ز مو بگذر، شتر دیدی ندیدی. از هشت و چار مراد دوازده امام است. ادوارد براون آرد: از شعرائی که بسیاری از اشعار خود را بلهجۀ خاص خود سروده اند باباطاهر عریان است (که رباعیات خود را به لهجۀ همدانی یا به لهجۀ لری انشاد کرده است) رباعیات باباطاهر در بسیاری نقاط ایران سر زبانهاست. باباطاهر را ممکن است برنز ایران خواند. مقدار زیادی از محبوبیت باباطاهر بی گمان بسبب سادگی افکار او و نزدیک بودن لهجۀ او به فارسی صحیح و روانی کلام و آهنگ دلنشین الفاظ و سادگی وزن و بحر متحدالشکل آن است (بحر هزج مسدس محذوف). (تاریخ ادبیات برون ج 1 چ علی پاشا صالح صص 131- 132). آقای مجتبی مینوی، در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال چهارم شمارۀ دوم آرد: دوبیتیهای به بحر هزج مسدس که بنام فهلویات مشهور است در فارسی دارای مقامی خاص و رتبه ای بلند است و با آنکه گویندگان بسیار مانند بندار رازی و محمد مغربی و صفی الدین اردبیلی و محمد صوفی مازندرانی (و بسیار کسان که نام آنها را هم نمی دانیم) چنین دوبیتی ها سروده اند در این میدان نام باباطاهر عریان بیش از همه سرایندگان بر زبانها افتاده است بطوریکه هر چه دوبیتی هست غالباً آنرا به باباطاهر لر همدانی منسوب می سازند، و تشخیص این که کدامین یک از باباطاهر و کدامها از دیگرانست همان اندازه دشوار است که تشخیص رباعیات خیام از رباعیهای دیگران که باو نسبت داده شده است. امر دیگری که موجب مزید اشکال در تعیین گویندۀ این دو بیتیها شده است این که اغلب نویسندگان نسخ باقتضای ذوق عامیانۀ خود و بعلت بی اعتنائی به حفظ کردن بی تبدیل و تغییر آثار خامۀ قدما نتایج افکار نویسندگان را به زبان عصر خود درآورده اند و هر لفظ مشکلی را تغییر داده اند و در موردفهلویات، آنها را بزبان ادبی نزدیکتر ساخته اند چنانکه نمی توان دانست اصل آنها به لهجۀ کدام ولایت بوده و نمی توان از روی اینها خصوصیات لهجۀ آن ولایت را تدوین کرد. کاملترین نمونۀ این منقولات پرتصرف و مجموعه های دوبیتی های مختلف المنشاء و متعلق به لهجه های دور ازیکدیگر که یکجا گردآمده و به باباطاهر نسبت داده شده است، آن چاپی است که به اهتمام مرحوم وحید دستگردی دو بار در طهران منتشر شده است که شاید کتابی باشد خواندنی ولیکن از لحاظ دانستن اشعار باباطاهر و از لحاظ وسیله ای برای مطالعۀ لهجۀ محلی همدان بکلی بی فایده است پس یافتن نسخه های قدیم معتبر و بی تصرف (یا کم تصرفی) از این دوبیتیها و انتشار دادن آنها بهمان صورت اصلی فایدۀ مزدوجی دارد که هم معرف لهجه است و هم تعیین میکند که لهجۀ گویندۀ آنها چه بوده. درباره احوال و زندگانی باباطاهر عریان نمی خواهم اینجا داخل شوم چون مطالب تازه ای در این خصوص ندارم که بگویم و آنها که دسترس به کتابهای منتشر شده درباره او دارند میدانند که در راحهالصدور (چ اوقاف گیب 1921 میلادی ص 98 تا 99) حکایت شده است که سلطان طغرل در همدان بزیارت باباطاهر رفت و او سر لولۀ ابریق خود را شکسته انگشتری وار بر انگشت طغرل نهاد. و باز میدانندکه یک نفر از ظرفای عصر ما از این حکایت استنباط کرده است که چون باباطاهر در این سال لااقل پنجاه شصت سال داشته است لابد در حدود 390 هجری متولد شده بوده است: ’الف قدم که در الف آمدستم’ مرادش این بوده است که در سال هزارم میلادی بدنیا آمده ام ! و به این اعتبار باباطاهر هم از معادلۀ تواریخ ملل مطلع بوده، هم سال ولادت خود را خوب میدانسته و هم باندازه ای در شعر سرودن دقیق بوده است که حساب او مو نمیزند! از این بگذریم. اینجا قصد بنده نقل متن دو قطعه و هشت دوبیتی منسوب به باباطاهر است که روی نسخه ای بالنسبه قدیم بی آنکه دیگر خودم در آن تصرفی کرده باشم. این نسخه مجموعه ایست بشمارۀ 2546 در موزۀ قونیه (یعنی بر سر مزار مولانا جلال الدین بلخی معروف به مولای روم) که تاریخ 848 هجری قمری دارد. ابیات در آنجا با حرکات نوشته است و من برای آنکه در چاپ دیگر تغییری در آن راه نیابد چنان نوشته ام که کلیشه کنندش. این نقل را بقدری که از عهده برآمده ام طابق النعل بالنعل شبیه باصل نوشته ام جز از یک حیث، که در اصل بخط نزدیک به نستعلیق بود و من به شیوۀ نسخ نقل کرده ام. متن چنانکه از دو مورد که لفظ ’کذا’ روی کلمات آن گذاشته ام معلوم میشود خالی از غلط نیست ولیکن قصد من نقل کردن بی تصرف بوده است. (پایان مقالۀ آقای مینوی). و ازوست: چه خوش بی مهربونی از دو سربی که یک سر مهربونی دردسر بی ! اگر مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از او شوریده تر بی ! # # # مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل ! بمو دائم بجنگی ای دل ای دل ! اگر دستم فتی خونت وریژم ووینم تا چه رنگی ای دل ای دل ! # # # وشم واشم ازین عالم بدرشم وشم از چین و ماچین دیرتر شم ! وشم از حاجیان حج بپرسم که ای دیری بسه یا دیرتر شم ! (نقل از تاریخ ادبیات براون ج 1 چ صالح ص 131- 132). اگر دل دلبرو دلبر کدومه و گر دلبر دل و دلرا چه نومه دل و دلبر بهم آمیته وینم ندونم دل که و دلبر کدومه ! # # # خرم آنان که از تن جون نذونند ز جانون جون ز جون جانون نذونند بدردش خو کرن سالان و ماهان بدرد خویشتن درمون نذونند. # # # خوشا آنون که از پا سر نذونند میان شعله خشک و ترنذونند کنشت و کعبه و بتخانه و دیر سرائی خالی از دلبر نذونند. # # # یکی برزیگری نالون در این دشت بچشم خون فشان آلاله میکشت همی کشت و همی گفت ای دریغا که باید کشتن و هشتن در این دشت. # # # جره بازی بدم رفتم به نخجیر سیه دستی زده بر بال مو تیر بوره غافل مچر در چشمه ساران هر آن غافل چره غافل خوره تیر. # # # دیدم آلاله ای در دامن خار وتم آلالیا کی چینمت بار بگفتا باغبان معذور میدار درخت دوستی دیر آوره بار. # # # دلی دیرم خریدار محبت کزو گرمست بازار محبت لباسی بافتم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت. (تاریخ ادبیات شفق چ پیروز صص 109- 110). درباره لهجۀ دوبیتی های باباطاهر آقای دکتر ابراهامیان استاد سابق زبان پهلوی در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران رساله ای بزبان فرانسه در پاریس بطبعرسانیده اند و آقای دکتر پرویز ناتل خانلری مقالاتی در مجلۀ پیام نو انتشار داده اند. آثار دیگر باباطاهر - علاوه بر دیوان مجموعۀ کلمات قصار ازوی بجا مانده است که تا کنون چندین شرح بر آن نگاشته اند: 1) شرح عربی منسوب به عین القضاه همدانی، ابوالمعالی عبداﷲ بن محمد میانجی متوفی بسال 525 هجری قمری از عارفان بزرگ قرن ششم و مؤلف زبدهالحقایق. 2) شرح عربی دیگری از قدما که شارح آن مجهول است. 3) دو شرح یکی به عربی و دیگری به فارسی از حاج ملاسلطانعلی گنابادی که شرح فارسی بسال 1326 هجری شمسی بچاپ رسیده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀچاپ سوم دیوان باباطاهر آرد: ’در کتاب خانه ملی پاریس یک نسخۀ خطی عربی بعنوان ’الفتوحات الربانی فی اشارات الهمدانی’ مضبوط است که جانی بیک عزیزی آن را در شوال 889 هجری قمری بخواهش ابوالبقاء احمدی شرح کرده است. رساله ای که مرحوم حاجی ملاسلطانعلی گنابادی بفارسی شرح کرده اند بطبع رسیده و نسخۀ آن نزد نگارنده موجود است با رساله ای که در آخر این مجموعه چاپ شده اندک اختلافی دارد. (دیوان باباطاهر چ 3 ص 19). در اینجا منتخبی از کلمات قصار باباطاهر را نقل میکنیم: (1) العلم دلیل المعرفهتدل علیها فاذا جاء المعرفه سقط رؤیه العلم و بقی حرکات العلم بالمعرفه. (2) رؤیه العلم عجز المریدین. (3) العلم دلیل و الحکمه ترجمان، فالعلم دعوه معمومه و الحمه دعوه مخصوصه. (4) العلم دلیل و الحکمه توسل. (5) العلم یدل علیه و الوجد یدل له و الدلیل علیه یجذب الی قربه و الدلیل له یجذب الیه. (6) الخروج من العلم جهل، و الثبات مع العلم ضعف، و المعرفه بالعلم توحید. (7) العلم بالمعرفه معرفه و بذات المعروف کفر. (8) العلم حبس الظاهر و المشاهده حبس الباطن. (9) جعل اﷲ جمیع الجوارح فی حبس العلم فلا یطلق جارحهمن سجنها الا بعلم فمن اطلقها من سجنها بغیر علم فقدخرج من حبس العلم و عصی و تعدی. (10) العلم قید العبودیه و حبس الحق، فمن اطلقها بغیر علم فقد خرج من العبودیه و استعمل الحریه. (11) العلم موکل بالکلام، والوجد موکل بالحرس. (12) العلم تطریق، و الوجد تفریق، والحقیقه تحریق. (13) العلم تجریب، و الوجد تخریب، و الحقیقه تلهیب. (14) للعلم حرقه، و للوجد حرقه، و للحقیقه حرقه، فمن احرقه العلم وفاء، و من احرقه الوجد صفا، و من احرقه الحقیقه طفا. (15) العلم ناراﷲو الوجد نوراﷲ، فمن خالف العلم احرقه النار، و من خالف الوجد غیره النور. الباب السادس فی الرسم و الحقیقه. (16) الحقیقه المشاهده بعد علم الیقین. (17) الحقیقه مقدمه الحق الدخول فی الحقیقه بالخروج من الحقیقه و الخروج من الحقیقه بالدخول فی الحقیقه. (18) الحقیقه رسم و الرسم للرسم رسم وجدت ثبات الرسم للرسم بالحق حقیقه وجدت الحقایق و ان کانت بالحق لادراک الرسم الرسمیه رسوما فاذا الحقایق ثابت عن الرسوم لخلوص الالهیه و عن الجبروتیه و ابانه الربوبیه. (نقل از دیوان باباطاهر چ وحید دستگردی چ 3 تهران 1331 هجری شمسیصص 83- 84 و 90). راجع به کرامات باباطاهر - ایران شناسان چون ژوکوفسکی، کلمان هوار، ادوارد برون، هرن آلن، ولچنسکی هریک شمه ای از قصص مربوط به وی را به السنۀ آلمانی فرانسه و انگلیسی ترجمه کرده اند و آقای آزاد همدانی نیز روایاتی را که در شهر همدان به باباطاهر منسوب میدانند گرد آورده اند و در مقدمۀ چاپ دوم منتشرساخته اند. (مقدمۀ چ 3 دیوان باباطاهر چ وحید دستگردی تهران سال 1331 هجری شمسی). ترجمه های دیوان باباطاهر به زبانهای خارجی: 1) کلمان هوار فرانسوی مجموعه ای حاوی 59 دوبیتی باباطاهر را در سال 1885 میلادی در مجلۀ آسیائی با ترجمه فرانسه منتشر کرده است. (تاریخ ادبیات برون ج 1 ترجمه علی پاشاصالح ص 131) (مقالۀ آقای مینوی در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال 4 شمارۀ دوم). 2) ادوارد هرن آلن مستشرق انگلیسی اصل و ترجمه دیوان را بزبان فارسی و انگلیسی چاپ و منتشر کرده است. 3) ترجمه منظوم اشعار باباطاهر به زبان انگلیسی از خانم الیزابت کورتیس برنتن. (مقدمۀ دیوان باباطاهر چ 3 ص 21). و رجوع به شدالازار ص 515- 516 و سبک شناسی ج 1 ص 22 شود
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان، شهرستان مشهد 20هزارگزی شمال فریمان، کوهستانی سردسیر. سکنۀ آن 52 تن شیعه و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان، شهرستان مشهد 20هزارگزی شمال فریمان، کوهستانی سردسیر. سکنۀ آن 52 تن شیعه و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، 30 هزارگزی شمال الیگودرز کنار راه برفیان بدو راه جلگه، معتدل. سکنه 104 تن، شیعه و لری بختیاری. آب آن ازقنات و چاه و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، 30 هزارگزی شمال الیگودرز کنار راه برفیان بدو راه جلگه، معتدل. سکنه 104 تن، شیعه و لری بختیاری. آب آن ازقنات و چاه و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)