جدول جو
جدول جو

معنی باباسید - جستجوی لغت در جدول جو

باباسید
(سَیْ یِ)
ابن محمد نجاری معروف به باباشاه. رجوع به باباشاه شود، قسمی مهرۀ مدور سیاه و سفید بشکل و رنگ چشم گوسفندی مرده که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند وگاه برای زینت بر خود نهند، قسمی سنگ، قسمی عقیق، خوشۀ چشم.
- باباقری شدن، کور شدن بصورت باباقری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(باکاسیس)
نام حاکمی که از طرف مهرداد اول پادشاه اشکانی (اشک ششم) بر ماد بزرگ (آذربایجان) گماشته شد: مهرداد پس از تصرف باختر چند سالی تأمل کرد تا آنکه آنتیوخوس پنجم اوپاتر، یعنی بچه ای 9 ساله یا 14 ساله برتخت سلوکی نشست و در سر نیابت سلطنت جنگی خانگی بین لیزیاس و فیلیپ درگرفت. در این موقع شاه پارت (مهرداد) از موقعیت استفاده کرده به ماد بزرگ تاخت، ماد در این زمان اسماً جزء دولت سلوکی بشمار می آمد ولی درمعنی مستقل بود، بنابراین مادها سخت مقاومت کردند. ژوستن گوید: ’پس از مقاومت بسیار، سرانجام پارتی ها فائق آمدند. پس از آن ماد بزرگ جزء دولت پارت گردید ومهرداد، باکاسیس نامی را در اینجا بحکمرانی گماشت’.معلوم نیست که باکاسیس والی این مملکت بزرگ شده یا مهرداد او را بسمت پادشاه دست نشانده شناخته است، از بیان ژوستن ظاهراً برمی آید که باکاسیس را مهرداد به ایالت برگماشته است. (از ایران باستان ج 3 ص 2225)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طیر ابادید، مرغان پریشان، متفرق، پراکنده
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابن ابی اصیبعه در ذیل شرح حال ابن جلجل و درباره ترجمان کتب یونان به عربی گوید: در آن زمان (340 هجری قمری) در قرطبه گروهی از اطبا بودند که در زمرۀ محققان بشمار میرفتند و درباره استخراج مجهولات ادویه (عقاقیر) کتاب دیسقوریدس و برگرداندن آن به عربی بسیار کوشا بودند که از آن جمله اند: محمد معروف به ’شجار’ گیاه شناس و نیز مردی معروف به بسباسی و دیگران. (از عیون الانباء ب 47) ، قرارداد و ترتیب: با فلان در باب تجارت بست و بند کردم. (فرهنگ نظام) ، بستن جلو آب و سیل آمده. مظفر کرمانی گفته:
سیل از کهسار آمد با شتاب
بست و بند پشته و پل شد خراب.
(انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، 75 هزارگزی شمال باختری کرمان و 3 هزارگزی باختر راه مالرو کرمان به شاهزاده محمد. سکنۀ آن 10تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از بلوکات ماکو و دارای 49 قریه به طول 3 و عرض 3 فرسخ است، مرکز آن عباس کندی حد شمالی چای بلیار و اطراف ماکو، شرقی قره قریون، جنوبی چالداران، غربی سکمن آباد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 158) (جغرافیای غرب ایران ص 64)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
عبداللطیف فرزند الغبیک پس از قتل پدر ازین پدرکشی تمتعی نیافت، زیرا پس از آنکه برادرش عبدالعزیز را نیزبقتل آورد بنوبت خود در سال بعد یعنی در 854 هجری قمری / 1450 میلادی بدست شخصی موسوم به باب حسین کشته شد و از عجایب آنکه ماده تاریخ این قتل نیز در عبارت ’بابا حسین کشت’ درست آمده. (از سعدی تا جامی ص 419) (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 43) (رجال حبیب السیر ص 125)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
دهی از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد 24 هزارگزی شمال باختری خرم آباد، 9 هزارگزی شمال باختری راه شوسۀ خرم آباد به هرسین کرمانشاه، تپه ماهور. معتدل مالاریائی. سکنه 66تن شیعه لری لکی. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و پشم. در چادر و ساختمان زندگی مینمایند. ساکنین از طایفۀ حسنوند هستند برای علوفۀ احشام بگرمسیر می روند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه 24 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 4 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ مهاباد به ارومیه، جلگه، معتدل مالاریائی، سکنه 483 تن مسیحی، کلدانی، آب آن از در این قلعه، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، انگور، چغندر، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است، راه ارابه رو دارد و از راه ترکمان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نودان بخش کوهمره و نودان شهرستان کازرون، 8هزارگزی راه فرعی چنار شاهیجان به کتل پیرزن، کوهستانی، معتدل مالاریائی، سکنۀ آن 352 تن، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انگور وانجیر، شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده 48 هزارگزی جنوب باختری اقلید، کنار راه فرعی احمدآباد به ده بید و اقلید، جلگه سردسیر، سکنۀ آن 58 تن، آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمباسی
تصویر بمباسی
گروهی از سیاهان جنوب ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با امید
تصویر با امید
بالأمل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از با امید
تصویر با امید
Hopefully
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از با امید
تصویر با امید
avec espoir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بواسیر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از با امید
تصویر با امید
בתקווה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از با امید
تصویر با امید
希望地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از با امید
تصویر با امید
с надеждой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از با امید
تصویر با امید
hoffentlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از با امید
تصویر با امید
อย่างมีความหวัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از با امید
تصویر با امید
dengan harapan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از با امید
تصویر با امید
з надією
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از با امید
تصویر با امید
z nadzieją
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از با امید
تصویر با امید
com esperança
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از با امید
تصویر با امید
望んで
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از با امید
تصویر با امید
speranzosamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از با امید
تصویر با امید
con esperanza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از با امید
تصویر با امید
hopelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از با امید
تصویر با امید
امید کے ساتھ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از با امید
تصویر با امید
আশার সঙ্গে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از با امید
تصویر با امید
kwa matumaini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از با امید
تصویر با امید
आशापूर्वक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از با امید
تصویر با امید
희망적으로
دیکشنری فارسی به کره ای