جدول جو
جدول جو

معنی بابارود - جستجوی لغت در جدول جو

بابارود
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه 24 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 4 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ مهاباد به ارومیه، جلگه، معتدل مالاریائی، سکنه 483 تن مسیحی، کلدانی، آب آن از در این قلعه، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، انگور، چغندر، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است، راه ارابه رو دارد و از راه ترکمان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالارو
تصویر بالارو
نوعی پنجره که رو به بالا باز می شده
فرهنگ فارسی عمید
فرانسوا کنت د. رجل اقتصادی اسپانیایی و اصلاً فرانسوی، متولد در بایون (1752- 1810 میلادی) دختر وی موسوم به ترزادوکاباروس (ت ر د همسر تالین عضو مجلس کنوانسیون بود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از توابع اردبیل. مرکز آن گرمی. دارای 99 قریه و 12000 سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
آزارود. ماوراءالنهر. (برهان) (سروری) :
ازارود را ماوری النهر دان.
فردوسی.
و بتخفیف ازا.
- سیب ازا،سیب ماوراءالنهر. (آنندراج) ، نشخوار نکردن: ازبت الابل، سخت شدن: ازب الشی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش نطنز شهرستان کاشان است که در شمال نطنز و حاشیۀ کویر و ابتدای شنزار واقع است و هوایش تابستان گرم و زمستان معتدل میباشد، آب قراءآن از قنواتست، محصول عمده آن غلات، تنباکو، پنبه، انار، میوه جات میباشد، این دهستان از 5 قریه و 11 مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8400 تن و قراء مهم آن بشرح زیر است: قصبۀ باد که مرکز دهستان است، خالدآباد که در 3هزارگزی باد و ده آباد که در 6هزارگزی باد قرار دارند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
معرب دسگره = دستگرد، ده. (منتهی الارب). قریۀ بزرگ. (از اقرب الموارد). و آن عربی خالص نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). کلاته. (مهذب الاسماء) ، شهر را گویند عموماً. (جهانگیری). مطلق شهر را گویند عموماً همچو مصر و مدینه. (برهان). شهر و ده. (انجمن آرا) (آنندراج). مطابق سیاق عبارت کتاب ’تاریخ قم’ مقصود از دسکره، دیه و آبادی چندی است که جزء قسمتی دیگر باشد مانند اینکه بگوئیم بلوک شمیران و دساکرآن، چه برای خورهد و مقطعه و خزادجرد، مؤلف ’دیه هایی’ آورده است. (حاشیۀ تاریخ قم ص 115) :
به کهپایه دارم یکی دسکره
که بر دست کاریش باد آفرین.
حکیم نزاری (از جهانگیری).
، مخفف دستکرد و دستکرده یعنی قلعه و حصار. (انجمن آرا) (آنندراج) ، معبد نصاری. (منتهی الارب). صومعه. (از اقرب الموارد) ، زمین هموار و برابر. (منتهی الارب). ارض مستوی. (از اقرب الموارد) ، میخانه. (منتهی الارب) ، خانه های عجمیان که در آن شراب و ملاهی باشد یا بنائی است مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد و ’شطار’ و خبیثان در آن گرد آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویند بنایی است شبیه قصر که اطراف آن خانه هایی است پادشاهان را. (از اقرب الموارد). بنائی بر هیئت قصری که در آن خانه هاست خدم و حشم را و قریۀ محصنه ای نیست. (از مجمع البحرین). ج، دساکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه - شهرستان ماکو، 14 هزارگزی خاور سیه چشمه و 4500 گزی شمال شوسۀ قره ضیاءالدین به سیه چشمه، جلگه، معتدل سالم، سکنۀ آن 443 تن، شیعه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان جاجیم بافی است راه ارابه رو دارد و در تابستان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه ای است یونانی. وج. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ)
نام یکی از دهستانهای بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. این دهستان در خاور بخش واقع شده. از 78 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن درحدود 33900 نفر و قراء مهم آن کهریز - گایگان - چین سلطان - گندسینه، سور - اردودرخمه بالا و پائین - گندر - اوزن - زمزم - جلیل آباد - آلی گر - کان سرخ - شاهپورآباد - مغانک پائین - شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
پیرترای بایارد از سرداران فرانسوی است متولد بسال 1473 میلادی و درگذشته بسال 1524، هنگامی که شارل هشتم در سال 1493 به ایتالیا رفت، بایارد نیز در جنگ شرکت داشت، او تا حوالی ناپل پیشروی کرد، بسال 1503 میلادی در جنگهای اسپانیا شرکت و در جنگ خونین 1512 راون فتوحات درخشان داشت، وی از معروفترین شوالیه های تاریخ فرانسه محسوب میشود
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ دَ / دِ)
بالارونده. که بالا رود. صاعد. بررونده. به علو گراینده. مرتقی. و رجوع به بالارفتن شود.
لغت نامه دهخدا
یکی از رساتیق سیستان که در تاریخ سیستان بصورت ناشیرود ضبط شده است. ملک الشعراء بهار در حاشیۀ ص 28 تاریخ سیستان مینویسد: این اسم در کتب مسالک باختلاف آمده مانند: باشترود، باسرود، بیسرود، باسروز، ناشرود و غیره، و اصطخری و ابن فقیه آنرا باشترود آورده اند و یاقوت آنرا ندارد. در بلاذری (ص 401) ناشروز آمده است. رجوع به تاریخ سیستان بهار ص 28 و به کلمه باشترود شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول که در 38 هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 637 هزارگزی تهران نزدیک ایستگاه راه آهن (بهمین نام) واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و گرمسیر و دارای 400 تن سکنه، آب آنجا بوسیلۀ موتور راه آهن تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و کارگری و صنایع دستی زنان قالی بافی است، ساکنین آن از طایفۀ لر هستند، این آبادی معروف به گرماسیر نیز می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از ایستگاههای راه آهن تهران به اهواز، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بارْ وَ)
بی میوه. بی حاصل. بی بار. بی بر. درختی که میوه ندارد. مقابل بارور
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 23هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 3هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ ارومیه به مهاباد، با 340 تن سکنه. آب آن از باراندوزچای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خواندمیر آرد: بعد از وصول بمزار ارتیش (میرزاسلطان ابوسعید) بخاطر همایون خطور نمود که بی خبر بر سر اهالی خیوق رود و آن بلده را در حیز تسخیر کشد زیرا که در غیبت حضرت خاقان متوطنان آن مکان باظهار مخالفت مبادرت جسته نسبت بقرابت امیر نورسعید که شادمان نام داشت لوازم فرمان برداری مرعی میداشتند. مقارن آن حال با بارتن از معسکر خاقان صف شکن گریخته بخیوق رفت و مردم آنجای را از وصول آن حضرت آگاه ساخت. لاجرم خیوقیان قلعه را مضبوط ساخته شادمان رایت مدافعت و ممانعت برافراخت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 131)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مکران. (نزهه القلوب) : مکس و باشقرود دو شهر بزرگ است باقلیم هفتم و صحاری و مواضع بسیار از توابع اوست و اکثر سکانش صحرانشین. (نزهه القلوب چ لیدن جزء 3 ص 262). احتمال دارد این نام صورت تصحیف شده ای از باشترود سیستان باشد. و رجوع به باشترود شود
لغت نامه دهخدا
ضبط دیگری از کلمه باسرود و ناشیرود و بیسرود و باسروز و ناشرود، از رساتیق سیستان، و رجوع به تاریخ سیستان شود، اصطخری و ابن فقیه آنرابهمین صورت باشترود آورده اند، (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 28)، و شاید این ناحیه را در اثر مجاورت رودی بهمین نام باشت رود خوانده اند، رجوع به باشت رود شود
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای در آذربایجان که از کوههای اوجارود سرچشمه گیرد و وارد دریاچۀ محمودچاله شود. (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 39)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ناحیه ایست در فارس. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که در 20 هزارگزی جنوب خاور مرکز بخش و 62 هزارگزی راه عمومی در کوهستان واقع است، ناحیه ایست سردسیر و دارای 388 تن سکنه، آب آن از چشمه سار تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، بنشن، گردو میوه و شغل مردمش زراعت و گلیم و جاجیم و کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان الند بخش حومه شهرستان خوی. 65 هزارگزی شمال باختری خوی و 8 هزارگزی جنوب راه ارابه رو خان به ملحملی دره و کوهستانی سردسیر. سکنۀ آن 36 تن. سنی کردی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است و راه مالرودارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
ابن محمد نجاری معروف به باباشاه. رجوع به باباشاه شود، قسمی مهرۀ مدور سیاه و سفید بشکل و رنگ چشم گوسفندی مرده که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند وگاه برای زینت بر خود نهند، قسمی سنگ، قسمی عقیق، خوشۀ چشم.
- باباقری شدن، کور شدن بصورت باباقری
لغت نامه دهخدا
نام باستانی مملکت بابل با ضمائم آن که جزو متصرفات داریوش بوده است، رجوع به بابل شود، (ایران باستان ج 2 ص 1452)
لغت نامه دهخدا
رودی است که از وسط شهر ارجان میگذرد: آبش (یعنی ارجان از رود طاب که در میان آن ولایت میگذرد. و بر آن آب پولی ساخته اند. آن را پول ثگان خوانند. (نزهه القلوب چ لیدن ص 129). و رجوع به طاب (رود...) شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان هنزا بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت 23 هزارگزی باختر ساردوئیه و یک هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه کوهستانی، سردسیر. سکنۀ آن 58 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، حبوبات و میوۀ درختی است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها پارچۀ کرکی بافی می باشد. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از محال جرجان: از جرجان تا بازررود نه فرسنگ، ازو تا دیه محمدآباد هفت فرسنگ، ازو تا دهستان هفت فرسنگ جمله باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 176)
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است در مازندران، رابینو مینویسد: ’این نهر بدون شک دارارود (دارارو) است که ناپیر گفته در شش میل و نیم مغرب نکا است’، (رابینو مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 214)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
بالا رونده صاعد، دستگاهی که برای بالا رفتن باشکوبهای ساختمان بکار رود آسانسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالارو
تصویر بالارو
بالارونده، آسانسور
فرهنگ فارسی معین
سترون، عاقر، عقیم، نازا
متضاد: بارور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مازاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام رودخانه ای در نشتارود عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی