جدول جو
جدول جو

معنی بابادی - جستجوی لغت در جدول جو

بابادی
فلفل، (تذکرۀ ضریر انطاکی چ مصر)، و آن مصحف باباری است و در تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه و برهان هم باباری آمده است، رجوع به باباری شود
لغت نامه دهخدا
بابادی
شعبه ای از طایفۀ هفت لنگ ایل بختیاری است، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازاری
تصویر بازاری
از مردم بازار، تاجر،
کنایه از متداول در بازار یا در بین تودۀ مردم مثلاً لهجۀ بازاری،
کنایه از بی کیفیت، کنایه از بدون ارزش هنری، مبتذل مثلاً رمان بازاری،
کنایه از بی ادب، بی ظرافت، کنایه از در معرض دید همه،
مانند افراد بازاری، مقتصدانه مثلاً چقد بازاری فکر می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربندی
تصویر باربندی
بار بستن، عمل بستن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبادک
تصویر بادبادک
نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک و چوب که آن را به کمک نخ به هوا می فرستند، کاغذباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادامی
تصویر بادامی
به شکل بادام مثلاً چشمان بادامی، ویژگی آنچه از بادام ساخته شود یا مغز بادام در آن به کار رفته باشد مثلاً نان بادامی، گز بادامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باباآدم
تصویر باباآدم
گیاهی پایا از خانوادۀ کاسنی با برگ های پهن و گل های کروی که در طب قدیم مصرف دارویی داشته، اراقیطون، ارقیطون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
پدر نور، پسر نیر و برادرزاده و سردار طالوت اولین پادشاه یهود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد 35 هزارگزی جنوب باختری ایستگاه سپید دشت و 6 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، کوهستانی، گرمسیر مالاریائی سکنۀ آن 40 تن، شیعه و لری و آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، ساکنین از طایفۀ پاپی می باشند و برای تعلیف احشام در اطراف، ییلاق قشلاق میروند، اهالی در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
معرب دسگره = دستگرد، ده. (منتهی الارب). قریۀ بزرگ. (از اقرب الموارد). و آن عربی خالص نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). کلاته. (مهذب الاسماء) ، شهر را گویند عموماً. (جهانگیری). مطلق شهر را گویند عموماً همچو مصر و مدینه. (برهان). شهر و ده. (انجمن آرا) (آنندراج). مطابق سیاق عبارت کتاب ’تاریخ قم’ مقصود از دسکره، دیه و آبادی چندی است که جزء قسمتی دیگر باشد مانند اینکه بگوئیم بلوک شمیران و دساکرآن، چه برای خورهد و مقطعه و خزادجرد، مؤلف ’دیه هایی’ آورده است. (حاشیۀ تاریخ قم ص 115) :
به کهپایه دارم یکی دسکره
که بر دست کاریش باد آفرین.
حکیم نزاری (از جهانگیری).
، مخفف دستکرد و دستکرده یعنی قلعه و حصار. (انجمن آرا) (آنندراج) ، معبد نصاری. (منتهی الارب). صومعه. (از اقرب الموارد) ، زمین هموار و برابر. (منتهی الارب). ارض مستوی. (از اقرب الموارد) ، میخانه. (منتهی الارب) ، خانه های عجمیان که در آن شراب و ملاهی باشد یا بنائی است مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد و ’شطار’ و خبیثان در آن گرد آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویند بنایی است شبیه قصر که اطراف آن خانه هایی است پادشاهان را. (از اقرب الموارد). بنائی بر هیئت قصری که در آن خانه هاست خدم و حشم را و قریۀ محصنه ای نیست. (از مجمع البحرین). ج، دساکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قماش بابازی، پارچۀ ابریشمین، (دزی ج 1 ص 47)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش چغلوندی شهرستان خرم آباد، این دهستان در شمال بخش واقع و از خاوربه دهستان ورکو، از جنوب به دهستان مال اسد، از باختر به رود خانه هرو و دهستان ده پیر، از شمال بکوه پونه و بخش سلسله محدود است، موقع طبیعی: کوهستانی و جلگه، سردسیر مالاریائی و قسمتی از دهستان در دامنۀ کوه واقع است، آب آن از رود خانه هرو و نهر و چشمه سارهای مختلف دیگر، مرتفعترین جبال در این دهستان کوههای ریمله، شیشه، سرنجه، قلعه لان و سیرماهی است، مراتع مرغوبی در این دهستان وجود دارد، این دهستان از 29 آبادی تشکیل گردیده، جمعیت آن در حدود 4926 تن است، وقرای مهم آن عبارتند: از تپه گچی، قله قربانی، چهاربرجی، مله قربانی و مختوای، ساکنین این دهستان از تیره های مختلفی می باشند که ریشه اصلی آنها طایفۀ مهم بیرانوند است، عده کثیری از اهالی در سیاه چادر سکونت دارند که برای تعلیف اغنام و احشام خود در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ’بابان’ که محلۀ بزرگی است در سمت پائین مرو، (سمعانی)، رجوع به بابان شود،
سلسله ای از سلاطین مغول هندی، مؤسس آن ظهیرالدین بابر است، رجوع به بابر (ظهیرالدین) شود
لغت نامه دهخدا
نامش باباالیاس و از مردم ایران است، در آماسیه به پیشوائی برنشست و مریدان بسیار گردآورد و در حضرت سلطان اورخان تقرب یافت و سپس بسبب احتراز از نزدیکی با او خود و مریدانش از ممالک عثمانی رانده شدند، بابائی نسبتی است که به مریدان شیخ داده شده است، (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 5)
لغت نامه دهخدا
دعوی خودنمائی و کمال نمودن:
بسکه موزونی بابائی مسلم داردت
از مضامین خوش بابافغانی خوشتری،
تأثیر (از آنندراج)،
محمدسعید اشرف گوید:
مباش ایمن ز انداز حریف پرفن شیطان
که آدم روی دستش خورد با آن قدر و بابائی،
(از آنندراج)،
(مجموعۀ مترادفات ص 163)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نودان بخش کوهمره و نودان شهرستان کازرون، 8هزارگزی راه فرعی چنار شاهیجان به کتل پیرزن، کوهستانی، معتدل مالاریائی، سکنۀ آن 352 تن، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انگور وانجیر، شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده 48 هزارگزی جنوب باختری اقلید، کنار راه فرعی احمدآباد به ده بید و اقلید، جلگه سردسیر، سکنۀ آن 58 تن، آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باتاوی
تصویر باتاوی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از ادب برخوردارست دارای ادب موءدب مقابل بی ادب: مرد با ادبی است
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربدی
تصویر باربدی
منسوب به باربد آهنگ ساخته باربد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بادام. بصورت بادام: چشمان بادامی چشمان بشکل بادام، لوزینه لوزینج، لوزی (یعنی چهار ضلعی لوزی)، قسمی از حلویات نان بادامی، قالی هایی که در زمان قاجاریه در (سربند) بافته میشد نقشه آنهاشامل بوته های ترمه یی است. این بوته ها متن قالی را گرفته و از جهت شباهت به (گلابی) و (بادامی) معروف است. حاشیه آن نقشه ای از خطوط راه راه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی بشکل مربع با ندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی می چسبانند و بکمک دنباله و بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان بهوا پرواز دهند و سرگرم شوند کاغذی بشکل مربع باندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی چسبانند و بکمک دنباله ای بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان برای بازی و سرگرمی بهوا پرواز دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
همچون بادبان بودن و عمل کردن مجازا بسرعت بردن، کشتی رانی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل بادبند عملی که معزمان کنند برای رفع معالجه پاره ای از بیماریها مانند نزله و درد چشم و درد دندان و غیره که گمان میکردند از باد تولید شود. عمل بستن اوجاع و دردها با اوراد و ادعیه و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باباآدم
تصویر باباآدم
((دَ))
گیاه علفی پایا از تیره مرکبان با برگ های پهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران، تن پوشی که آب در آن نفوذ نکند
فرهنگ فارسی معین
((دَ))
بازیچه ای با یک چارچوب سبک و پوششی نازک از کاغذ یا ماده دیگر که به رنگ ها و شکل های گوناگون می سازند، گاه دنباله ای از حلقه های کاغذ رنگی بر آن می چسبانند، یک سرش را به ریسمان بلندی می بندند و در هوای بادی به پرواز درمی آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
اهل بازار، کاسب، مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از با ادب
تصویر با ادب
Courteously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
Breezy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
Drizzly, Rainy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از با ادب
تصویر با ادب
вежливо
دیکشنری فارسی به روسی