جدول جو
جدول جو

معنی بابادرغی - جستجوی لغت در جدول جو

بابادرغی
(دُ)
محلی به مغرب عرب خانه (بخارا) ، نوعی از تربز است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کوزلجه، از وزیران عصر سلطان سلیمان خان قانونی است. وی به سال 929 هجری قمری والی مصر گردید و هنگامی که احمد پاشا به ولایت مصر منصوب شد او به باب عالی بازگشت و در همان سال مجدداً والی مصر شد و این بار هفت ماه آن سمت را دارا بود و چون بعلت انقلاب مصر ابراهیم پاشا صدراعظم خود عازم مصرشد قاسم پاشا به باب عالی برگشت و وزیر ثانی گردید. هنگام سفر سلطان سلیمان خان به مجارستان قائم مقام سلطان گردید و بعد والی موره شد. محلۀ بزرگ قاسم پاشادر بالای ترسانه به نام اوست. (قاموس الاعلام ترکی)
از وزیران سلطان سلیمان خان قانونی است. وی بهنگام حکمرانی سلیمان در مغنیسا دفتردار وی بود. و پس از جلوس سلطان به وزارت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر از لحاظ اداری تابع بخش بستان آباد شهرستان تبریز 9 هزارگزی شمال تبریز و 6 هزارگزی شوسۀ تبریز به مرند، کوهستانی معتدل، سکنۀ آن 5 تن، شیعه، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات، بادام و کشمش است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
باباقوری. باباغری. باباغوری. قسمی کوری که چشم آماسیده و برنگ چشم گوسفند مرده شود و کمی درشت تر یعنی بزرگ تر از حد عادی گردد. رنگ سپیدی و سیاهی چشمی بهم آمیختن با کدورت و گرفتگی رنگ و نابینا شدن.
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کور. نابینا. رجوع به باباغوری و باباقری و باباقوری شود
لغت نامه دهخدا
معرب دسگره = دستگرد، ده. (منتهی الارب). قریۀ بزرگ. (از اقرب الموارد). و آن عربی خالص نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). کلاته. (مهذب الاسماء) ، شهر را گویند عموماً. (جهانگیری). مطلق شهر را گویند عموماً همچو مصر و مدینه. (برهان). شهر و ده. (انجمن آرا) (آنندراج). مطابق سیاق عبارت کتاب ’تاریخ قم’ مقصود از دسکره، دیه و آبادی چندی است که جزء قسمتی دیگر باشد مانند اینکه بگوئیم بلوک شمیران و دساکرآن، چه برای خورهد و مقطعه و خزادجرد، مؤلف ’دیه هایی’ آورده است. (حاشیۀ تاریخ قم ص 115) :
به کهپایه دارم یکی دسکره
که بر دست کاریش باد آفرین.
حکیم نزاری (از جهانگیری).
، مخفف دستکرد و دستکرده یعنی قلعه و حصار. (انجمن آرا) (آنندراج) ، معبد نصاری. (منتهی الارب). صومعه. (از اقرب الموارد) ، زمین هموار و برابر. (منتهی الارب). ارض مستوی. (از اقرب الموارد) ، میخانه. (منتهی الارب) ، خانه های عجمیان که در آن شراب و ملاهی باشد یا بنائی است مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد و ’شطار’ و خبیثان در آن گرد آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویند بنایی است شبیه قصر که اطراف آن خانه هایی است پادشاهان را. (از اقرب الموارد). بنائی بر هیئت قصری که در آن خانه هاست خدم و حشم را و قریۀ محصنه ای نیست. (از مجمع البحرین). ج، دساکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فلفل، (تذکرۀ ضریر انطاکی چ مصر)، و آن مصحف باباری است و در تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه و برهان هم باباری آمده است، رجوع به باباری شود
لغت نامه دهخدا
شعبه ای از طایفۀ هفت لنگ ایل بختیاری است، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
قسمی کوری که چشم گوسفند مرده شود یعنی بزرگتراز حد عادی گردد، کسی که تخم چشم او بر آمده و نفرت انگیز بود و او را شوم دانند، کور نابینا، قسمی مهره مدور سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار