پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، ابی، ابا، والد، اتا، بابو، اب، آتابرای مثال طفل تا گیرا و تا پویا نبود / مرکبش جز گردن بابا نبود (مولوی - ۷۲)، پدربزرگ عنوانی برای برخی از عارفان مثلاً باباطاهر عریان عنوانی غیر محترمانه برای شخص مجهول یا کسی که نمی خواهند نامش را ببرند، یارو مثلاً یک بابایی چرخ ماشین را پنچر کرده
پِدَر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، اَبی، اَبا، والِد، اَتا، بابو، اَب، آتابرای مِثال طفل تا گیرا و تا پویا نبود / مرکبش جز گردن بابا نبود (مولوی - ۷۲)، پدربزرگ عنوانی برای برخی از عارفان مثلاً باباطاهر عریان عنوانی غیر محترمانه برای شخص مجهول یا کسی که نمی خواهند نامش را ببرند، یارو مثلاً یک بابایی چرخ ماشین را پنچر کرده
سامی بیک گوید: قصبه ایست در قضای ایواجق از سنجاق بیغا در نزدیکی بابابرونی غربی ترین نقطۀ آناطولی، دارای 4000 تن نفوس است و یک لنگرگاه کوچک و استوار دارد، زمانی در این قصبه کاردهای بسیار خوب مشهور بکارد یتاغان میساختند، (قاموس الاعلام ترکی ج 2) قصبۀ کوچکی است در تسالیا واقع در 15هزارگزی شمال شرقی ینی شهر، (قاموس الاعلام ترکی ج 2) قصبۀ کوچکی است در ساحل جنوبی نهر کوستم، (قاموس الاعلام ترکی ج 2) کوه بابا کوهی در مغرب کابل، سرچشمۀ رود هیرمند
سامی بیک گوید: قصبه ایست در قضای ایواجق از سنجاق بیغا در نزدیکی بابابرونی غربی ترین نقطۀ آناطولی، دارای 4000 تن نفوس است و یک لنگرگاه کوچک و استوار دارد، زمانی در این قصبه کاردهای بسیار خوب مشهور بکارد یتاغان میساختند، (قاموس الاعلام ترکی ج 2) قصبۀ کوچکی است در تسالیا واقع در 15هزارگزی شمال شرقی ینی شهر، (قاموس الاعلام ترکی ج 2) قصبۀ کوچکی است در ساحل جنوبی نهر کوستم، (قاموس الاعلام ترکی ج 2) کوه بابا کوهی در مغرب کابل، سرچشمۀ رود هیرمند
درخور. سزاوار. لایق. ازدر. صالح برای: هذا بابته، ای یصلح له. لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره. (غیاث) (آنندراج) (شعوری) : آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ. خطیری. و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند (غلامان و لشکریانش پس از غلبه) پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص 114). نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر. مسعودسعد. ور نمانند هیچ آن گویند که بود راست بابت گلخن. مسعودسعد. آوریدش (جبرئیل ذوالفقار را) بنزد پیغمبر گفت کاین هست بابت حیدر. سنائی. حکم و عزّ بابت علی باشد شیر را تب ز پردلی باشد. سنائی. بابت نفس است بازار نکورویان چین حاجت روح است گفتار عزیزان ختا. سنائی. حرز و تعویذ و سایۀ خانه بابت کودک است و دیوانه. سنائی. خاربن گرچه رست و بالا کرد سر او را سپهر والا کرد تو طمعزو مدار میوه و گل یار بد هست بابت سرپل. سنائی. گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست. (کلیله و دمنه). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست. (کلیله و دمنه). درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب بابت خویش طلب چون نکنی در بازار. ابوالمعالی رازی. هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه محنت اشارت کند بمن که فلان است. عمادی شهریاری. فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است آزاده ای که درخور صدر است و مسند است انوری. نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار. خاقانی. روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست. خاقانی. گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم. خاقانی. دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص 37). سازی که بابت است به عید اندرون بیار چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر. مولوی. آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت بابت آن ثانی جم بارۀ بغداد کرد. خواجه سلمان (از شعوری). فان ّ شعری ظریف من بابه الظرفاء الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء. ابن حجاج. ناخن از انگشت چون برترشود بابت انداختن از سر شود. میرخسروی (ازآنندراج). - بابت چیزی، کاری یا کسی بودن یا نبودن، سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن: جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست تحفۀ بیخطر اندرخور این سلطان نیست. سنائی. عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست. سنائی. - در بابت، بارۀ. درباره . در باب. راجع به.
درخور. سزاوار. لایق. ازدر. صالح برای: هذا بابته، ای یصلح له. لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره. (غیاث) (آنندراج) (شعوری) : آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ. خطیری. و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند (غلامان و لشکریانش پس از غلبه) پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص 114). نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر. مسعودسعد. ور نمانند هیچ آن گویند که بود راست بابت گلخن. مسعودسعد. آوریدش (جبرئیل ذوالفقار را) بنزد پیغمبر گفت کاین هست بابت حیدر. سنائی. حکم و عزّ بابت علی باشد شیر را تب ز پردلی باشد. سنائی. بابت نفس است بازار نکورویان چین حاجت روح است گفتار عزیزان ختا. سنائی. حرز و تعویذ و سایۀ خانه بابت کودک است و دیوانه. سنائی. خاربن گرچه رست و بالا کرد سر او را سپهر والا کرد تو طمعزو مدار میوه و گل یار بد هست بابت سرپل. سنائی. گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست. (کلیله و دمنه). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست. (کلیله و دمنه). درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب بابت خویش طلب چون نکنی در بازار. ابوالمعالی رازی. هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه محنت اشارت کند بمن که فلان است. عمادی شهریاری. فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است آزاده ای که درخور صدر است و مسند است انوری. نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار. خاقانی. روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست. خاقانی. گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم. خاقانی. دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص 37). سازی که بابت است به عید اندرون بیار چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر. مولوی. آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت بابت آن ثانی جم بارۀ بغداد کرد. خواجه سلمان (از شعوری). فان ّ شعری ظریف من بابه الظرفاء الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء. ابن حجاج. ناخن از انگشت چون برترشود بابت انداختن از سر شود. میرخسروی (ازآنندراج). - بابت چیزی، کاری یا کسی بودن یا نبودن، سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن: جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست تحفۀ بیخطر اندرخور این سلطان نیست. سنائی. عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست. سنائی. - در بابت، بارۀ. درباره . در باب. راجع به.
نام رودی است، مؤلف ایران باستان آرد: یونانیها (پس از آن که چندی در شهرسنا یک منزلی رود دجله اقامت کردند) به رود زابات رسیدند، عرض آن رود چهار پلطر (تقریباً 127 متر) بود، در اینجا چهار روز ماندند، (ایران باستان تألیف حسن پیرنیا ج 3 ص 1048 و رجوع به ص 1062 همان کتاب شود)
نام رودی است، مؤلف ایران باستان آرد: یونانیها (پس از آن که چندی در شهرسنا یک منزلی رود دجله اقامت کردند) به رود زابات رسیدند، عرض آن رود چهار پلطر (تقریباً 127 متر) بود، در اینجا چهار روز ماندند، (ایران باستان تألیف حسن پیرنیا ج 3 ص 1048 و رجوع به ص 1062 همان کتاب شود)
جمع واژۀ باج و باجه (معرب با)، باها، واها، (ربنجنی)، شهریست از نواحی باب الابواب نزدیک شیروان که عین الحیاه نزدیک آنست و گویند خضر از آن خورده است و گویند آن همان قریه است که موسی و خضر از مردم آن طعام خواستند، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، باجروان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات فج نط و عرض از خط استوالح، در اول شهرستان موغان بود و اکنون خرابست و بقدر دیهی معمور، در مسالک الممالک آمده آنچه حق تعالی درکلام مجید در قصۀ موسی و خضر علیهماالسلام میفرماید: ’و اذ قال موسی لفتاه لاابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقباً’ تا اینجا که ’فانطلقا حتی اذا لقیا غلاماً فقتله قال اقتلت نفساً زکیهً بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکرا’، آن صخره، صخرۀ شیروان است و آن بحر، بحر جیلان است و آن قریه دیه باجروان و آن غلام را در دیه خیزان کشته اند، در صورالاقالیم آمده که صخرۀ موسی در انطاکیه بوده است، و در کتب تفاسیر این حکایت را در مجمع البحرین میگوید و این روایت سیم درست است، هوای باجروان بگرمی مایل است و آبش از جبالی که در حدود آن است برمیخیزد، حاصلش غیر از غله چیز دیگر نمی باشد، (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 90)، رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 150 و وفیات الاعیان ج 2ص 229 س 3 شود مؤلف بحر الجواهر گوید معرب باهان، یعنی الوان الاطعمه، واحدها باج، رجوع به باج شود
جَمعِ واژۀ باج و باجه (معرب با)، باها، واها، (ربنجنی)، شهریست از نواحی باب الابواب نزدیک شیروان که عین الحیاه نزدیک آنست و گویند خضر از آن خورده است و گویند آن همان قریه است که موسی و خضر از مردم آن طعام خواستند، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، باجروان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات فج نط و عرض از خط استوالح، در اول شهرستان موغان بود و اکنون خرابست و بقدر دیهی معمور، در مسالک الممالک آمده آنچه حق تعالی درکلام مجید در قصۀ موسی و خضر علیهماالسلام میفرماید: ’و اذ قال موسی لفتاه لاابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقباً’ تا اینجا که ’فانطلقا حتی اذا لقیا غلاماً فقتله قال اقتلت نفساً زکیهً بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکرا’، آن صخره، صخرۀ شیروان است و آن بحر، بحر جیلان است و آن قریه دیه باجروان و آن غلام را در دیه خیزان کشته اند، در صورالاقالیم آمده که صخرۀ موسی در انطاکیه بوده است، و در کتب تفاسیر این حکایت را در مجمع البحرین میگوید و این روایت سیم درست است، هوای باجروان بگرمی مایل است و آبش از جبالی که در حدود آن است برمیخیزد، حاصلش غیر از غله چیز دیگر نمی باشد، (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 90)، رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 150 و وفیات الاعیان ج 2ص 229 س 3 شود مؤلف بحر الجواهر گوید معرب باهان، یعنی الوان الاطعمه، واحدها باج، رجوع به باج شود
نام محله ایست بزرگ در پائین مرو، (مرآت البلدان ج 1 ص 125)، بابی بابان، محله ای است در اسفل مرو و بدان منسوبست ابوسعید عبده بن عبدالرحیم بن جبان بابانی مروزی، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
نام محله ایست بزرگ در پائین مرو، (مرآت البلدان ج 1 ص 125)، بابی بابان، محله ای است در اسفل مرو و بدان منسوبست ابوسعید عبده بن عبدالرحیم بن جبان بابانی مروزی، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
قریه ای بزرگ و شهری زیبا از نواحی ارزن الروم ازاعمال ارمینیه است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) :... بابرت شهری بزرگ بوده و اکنون شهری کوچک است و اندک باغستان دارد. حقوق دیوانیش بیست و یک هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 96)
قریه ای بزرگ و شهری زیبا از نواحی ارزن الروم ازاعمال ارمینیه است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) :... بابرت شهری بزرگ بوده و اکنون شهری کوچک است و اندک باغستان دارد. حقوق دیوانیش بیست و یک هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 96)
نام خطه ای است و آن عبارت است از قسمت جنوب شرقی مجارستان که از جنوب به رود خانه دانوب و از شمال به رودخانه موروس و از مشرق به کوهستان کارپات محدود است و حاصلخیزترین ناحیۀ مجارستان محسوب میشود، محصول عمده آن گندم، جو، انگور، پنبه، ارزن، کنف، کتان و تنباکو است، (از قاموس الاعلام ترکی)، نوار چسب، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)، - بی باندرل، کالایی که برچسب ندارد و غیرمجاز و قاچاق است، ، نوار دراز باریکی از پارچه که به بالای دکل یا چوب بیرق و غیره می بندند، (از لاروس)، بند تفنگ، بندی که کیسۀ سربازان به آن وصل است، (از لاروس)
نام خطه ای است و آن عبارت است از قسمت جنوب شرقی مجارستان که از جنوب به رود خانه دانوب و از شمال به رودخانه موروس و از مشرق به کوهستان کارپات محدود است و حاصلخیزترین ناحیۀ مجارستان محسوب میشود، محصول عمده آن گندم، جو، انگور، پنبه، ارزن، کنف، کتان و تنباکو است، (از قاموس الاعلام ترکی)، نوار چسب، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)، - بی باندرل، کالایی که برچسب ندارد و غیرمجاز و قاچاق است، ، نوار دراز باریکی از پارچه که به بالای دکل یا چوب بیرق و غیره می بندند، (از لاروس)، بند تفنگ، بندی که کیسۀ سربازان به آن وصل است، (از لاروس)
امیر بابا حاکم کابل، صاحب حبیب السیر آرد: در اواخر همین سال میرزاشاه محمود بن میرزا بابر که بعد از فرار سپاه میرزاجهانشاه بولایت سیستان افتاده بود در محاربه ای که میان امیرخلیل هندوکه و حاکم کابل امیربابا روی نمودشربت شهادت چشید ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 78) پاپ: فهو عندالمسلمین کالبابا، او کخلیفه پطرس، عندالنصاری الکاتولیک. (نقود ص 133) : وربما استعصوا علیه فیها ربهم حتی یصلح بینهم البابا. (ابن بطوطه). و یأتی الیها (الی ایا صوفیه البابا، مره فی السنه. (ابن بطوطه). رجوع به پاپ شود میرزا بابا جلدساز معروف که جلدهای روغنی عالی ساخته است و نمونۀ آن در کتاب خانه سلطنتی به تاریخ 1206 هجری قمری مرقع شمارۀ 45 ضبط است، (از نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه ملی ایران ص 144) لقب گنجعلی خان زیگ، تصویر او در عمارت چهل ستون اصفهان منقوش است، رجوع به گنجعلی خان و تاریخ کرد ص 208 و عالم آرای عباسی چ 1 طهران ص 733 شود نام مولای عباس
امیر بابا حاکم کابل، صاحب حبیب السیر آرد: در اواخر همین سال میرزاشاه محمود بن میرزا بابر که بعد از فرار سپاه میرزاجهانشاه بولایت سیستان افتاده بود در محاربه ای که میان امیرخلیل هندوکه و حاکم کابل امیربابا روی نمودشربت شهادت چشید ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 78) پاپ: فهو عندالمسلمین کالبابا، او کخلیفه پطرس، عندالنصاری الکاتولیک. (نقود ص 133) : وربما استعصوا علیه فیها ربهم حتی یصلح بینهم البابا. (ابن بطوطه). و یأتی الیها (الی ایا صوفیه البابا، مره فی السنه. (ابن بطوطه). رجوع به پاپ شود میرزا بابا جلدساز معروف که جلدهای روغنی عالی ساخته است و نمونۀ آن در کتاب خانه سلطنتی به تاریخ 1206 هجری قمری مرقع شمارۀ 45 ضبط است، (از نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه ملی ایران ص 144) لقب گنجعلی خان زیگ، تصویر او در عمارت چهل ستون اصفهان منقوش است، رجوع به گنجعلی خان و تاریخ کرد ص 208 و عالم آرای عباسی چ 1 طهران ص 733 شود نام مولای عباس
ده کوچکی است ازدهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 31هزارگزی جنوب باختری دشتیاری به چاه بهار واقع است و 45تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است ازدهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 31هزارگزی جنوب باختری دشتیاری به چاه بهار واقع است و 45تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 6 هزارگزی خاور ساردوئیه و یک هزارگزی شمال راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 450 تن سکنه و آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 50 هزارگزی شمال حاجی آباد بر سر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس واقع است و 20 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) نام محله ای در صفاهان که اکثر ساکنانش رند واوباش بوده باشند، (آنندراج) (غیاث اللغات)
دهی است از دهستان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 6 هزارگزی خاور ساردوئیه و یک هزارگزی شمال راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 450 تن سکنه و آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 50 هزارگزی شمال حاجی آباد بر سر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس واقع است و 20 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) نام محله ای در صفاهان که اکثر ساکنانش رند واوباش بوده باشند، (آنندراج) (غیاث اللغات)
جمع واژۀ باغ. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) : (قزوین باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ مانعی از دخول در باغات نبود. (سفرنامۀ ناصرخسروچ دبیرسیاقی ص 4). از این شطالعرب دو جوی عظیم بر گرفته اند... و از این نهرها جویهای بیحد برگرفته اند...و بر آن نخلستان و باغات ساخته. (همان کتاب ص 113). در انجمن بساتین و باغات و چمن حدائق و جنات که هر یک بهشت را بحقیقت از نزاهت و خوشی چشم و چراغ است. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی). تا معتصم، علی بن عیسی را بالشکری چند بر سر ایشان فرستاد. و سراها و منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم). که ناگاه از طرف باغات شهر برآمد یکی گردآشوب دهر. هاتفی (از آنندراج)
جَمعِ واژۀ باغ. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) : (قزوین باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ مانعی از دخول در باغات نبود. (سفرنامۀ ناصرخسروچ دبیرسیاقی ص 4). از این شطالعرب دو جوی عظیم بر گرفته اند... و از این نهرها جویهای بیحد برگرفته اند...و بر آن نخلستان و باغات ساخته. (همان کتاب ص 113). در انجمن بساتین و باغات و چمن حدائق و جنات که هر یک بهشت را بحقیقت از نزاهت و خوشی چشم و چراغ است. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی). تا معتصم، علی بن عیسی را بالشکری چند بر سر ایشان فرستاد. و سراها و منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم). که ناگاه از طرف باغات شهر برآمد یکی گردآشوب دهر. هاتفی (از آنندراج)