جدول جو
جدول جو

معنی باباباغی - جستجوی لغت در جدول جو

باباباغی
دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر از لحاظ اداری تابع بخش بستان آباد شهرستان تبریز 9 هزارگزی شمال تبریز و 6 هزارگزی شوسۀ تبریز به مرند، کوهستانی معتدل، سکنۀ آن 5 تن، شیعه، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات، بادام و کشمش است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کوزلجه، از وزیران عصر سلطان سلیمان خان قانونی است. وی به سال 929 هجری قمری والی مصر گردید و هنگامی که احمد پاشا به ولایت مصر منصوب شد او به باب عالی بازگشت و در همان سال مجدداً والی مصر شد و این بار هفت ماه آن سمت را دارا بود و چون بعلت انقلاب مصر ابراهیم پاشا صدراعظم خود عازم مصرشد قاسم پاشا به باب عالی برگشت و وزیر ثانی گردید. هنگام سفر سلطان سلیمان خان به مجارستان قائم مقام سلطان گردید و بعد والی موره شد. محلۀ بزرگ قاسم پاشادر بالای ترسانه به نام اوست. (قاموس الاعلام ترکی)
از وزیران سلطان سلیمان خان قانونی است. وی بهنگام حکمرانی سلیمان در مغنیسا دفتردار وی بود. و پس از جلوس سلطان به وزارت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه 35500 گزی خاوری مراغه 18هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه، دره، معتدل سالم، سکنۀ آن 162 تن شیعه و آب آن از چشمه، محصول آن غلات، نخود، توتون، چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مولانا باباساغری، از ملازمان و همراهان سلطان حسین بایقرا بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 282 و 290 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
محلی به مغرب عرب خانه (بخارا) ، نوعی از تربز است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد 9 هزارگزی شمال باختری دورود و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ دورود به بروجرد، جلگه معتدل، سکنۀ آن 173 تن، شیعه، لری و آب آن ازرودخانه و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام لنگر و منزل و ییلاق در مشرق خراسان قدیم این نام مکرر در حبیب السیر آمده است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 149، 218، 243، 244، 245، 539، 540 و 542)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان زیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، 27هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و 2 هزارگزی راه مالرو جاکین - زید آباد، سکنه 10 تن، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
محلی کنار راه شیراز به بوشهر میان شیراز و ابراهیم آباد در 32 هزارگزی شیراز
لغت نامه دهخدا
امیر باباحاجی امیرباباحاجی ولد امیر شیخ محمد عراقی، به وفور شجاعت وجلادت از امثال و اقران ممتاز و مستثنی بوده و در زمان میرزا عمر، پدرش را امیر جهانشاه جاکو کشته بود واو بقصاص پدر امیر جهان شاه را به قتل رسانیده و در زمان استیلاء امیر قرایوسف میان او و تراکمه چندین مخالفات و محاربات بوقوع انجامیده و بالاخره خود نزد امیر قرایوسف رفته و به ایالت ولایت کاورود و عنایات دیگر سرافراز گشته بناء علی هذا در این ولا که ماهچۀ اعلام خاقان گردون غلام پرتو وصول بر قشلاق قراباغ انداخت امیر باباحاجی وهم کرده برادر خود را با تحف لایقه بآستان خلافت آشیان ارسال نمود و بنفس خویش پای در دامان تمکن و وقار کشید و این معنی بر خاطر خاقان ستوده مآثر گران آمده میرزا بایسنقر به یورش کاورود مأمور گردید و در قلب شتا که مقلوب آن مقبول پیر و برنا بود با جنود ظفردرود بظاهر قلعۀ کاورود که موضع تحصن باباحاجی بود شتافت و ایلچی سخندان نزد او فرستاد و سخنان تلطف آمیز و کلمات عنایت انگیز پیغام داد و از وخامت عاقبت مخالفت تحذیر نمود و امیر باباحاجی چاره منحصر در موافقت دانسته به اقدام نیاز از قلعه بیرون خرامید و شاهزاده درباره او به اضعاف آنچه وعده کرده بود انعام و احسان فرمود و امیر باباحاجی در رکاب سعادت انتساب شاهزادۀ کامیاب متوجه اردوی همایون گشت و در شانزدهم ذی حجه به مقصد رسیده به عواطف حضرت خاقان سعید مفتخر و سرافراز گردید و در سلک سایر امراء عظام انتظام یافت، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 608)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درویش بابابیکی، میرزا عمر بعد از گرفتن برادر و گریختن پدر به فراغت هرچه تمامتر باستمالت سپاهی و رعیت پرداخت و در آن اثنا درویشی بابابیکی نام در مراغه پیدا شده کرامات و خارق عادات ظاهر ساخت و میرزا عمر به قتل درویش حکم فرمود و بابا در حین عزیمت سفر آخرت بر زبان راند که روزی ما چنین مقدر بود اما معلوم خواهد کرد که بعد از این چه فتنه ها حادث خواهد شد. چون از واقعۀ بابا سه روز گذشت در هفتم محرم الحرام سنۀ ثمان و ثمانمائه خبر مخلص میرزا ابابکر متواتر گشت... (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 561)
لغت نامه دهخدا
در قاموس الاعلام آمده: قصبۀ مستحکمی است در دوبریجه، و در 130 هزارگزی شمال شرقی سلستره واقع شده ده هزار تن، نفوس دارد و این قصبه تجارتگاه است و قره کرمان اسکلۀ آن میباشد، در زمان ادارۀ عثمانی 5 جامع و یک باب مدرسه داشت و هوایش سنگین است
لغت نامه دهخدا