جدول جو
جدول جو

معنی باباامان - جستجوی لغت در جدول جو

باباامان
(اَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد 6 هزارگزی شمال خاوری بجنورد سر راه شوسۀ بجنورد به قوچان. جلگۀ معتدل. سکنۀ آن 177 تن. شیعه، کردی. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات بنشن و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. راه ماشین رو دارد چشمۀ معروف به اباامان در این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابسامان
تصویر نابسامان
بی سامان، بی ساز و برگ، بی نظم و ترتیب
فرهنگ فارسی عمید
اصطلاح عامیانه، بابامامای محله، آنکه در کارهای عمومی محله رأی از او خواهند، رئیس لوطیان که حل و عقد امور عامۀ محلی با اوست، پاطوغدار، بزرگ لوطیان محل
لغت نامه دهخدا
(بِ عُمْ ما)
دروازه و کویی به بغداد. (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 331، 559)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بی ساز و برگ. (ناظم الاطباء). چیزی که هیچ سامان و اسباب با خود نداشته باشد. (آنندراج). مختل، بی سامان. بی سرانجام. بدون ترتیب و نظم و آراستگی. (ناظم الاطباء). آشفته کار. بی هنجار:
ای فلک سخت نابسامانی
کژرو و باژگونه دورانی.
مسعودسعد.
برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا
خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا.
صائب.
، گمراه. بدکار. فاسد. فاسق: ای نابسامان مگر پنداری که من از تهتک تو در ابواب فسق و فساد و تفریق مال من در وجه مراد و آرزو غافلم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330) ، ناشایست. نامناسب. ناهنجار. شنیع. مذموم. ناپسندیده: وضیع و شریف از این کار نابسامان و حرکت شنیع زبان تعبیر و تعنیف دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). چون مشاهده کردند که افعال خورشاه نابسامان است. (رشیدی). و ازافعال ذمیمه و اخلاق نابسامان او همیشه دلتنگ بودی. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
دارا و برخوردار، معقر، مرد بسیار آب و زمین و باسامان (منتهی الارب)، صورتی از بسر شدن بمعنی بپایان رسیدن، رجوع به باسری شدن شود، کنایه از شتافتن برای انجام کاری، سرقدم کردن
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد، 24 هزارگزی باختر نورآباد و 20هزارگزی جنوب باختری راه شوسه خرم آباد به هرسین کرمانشاه، جلگه، سردسیر مالاریائی، سکنۀ آن 240 تن، شیعه، لکی، آب آن از چشمه پهن و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، سیاه چادربافی و طناب بافی است، راه اتومبیل رو دارد، ساکنین از طایفۀ علی عبدالی هستند در ساختمان و چادر زندگی می کنند برای تعلیف احشام به الواری گرم سیری ییلاق و قشلاق میکنند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ملا محسن، محمد بن مرتضی بن شاه محمود، ملقب به محسن. از بزرگترین علمای امامیۀ قرن یازدهم هجری معاصر شاه عباس ثانی است که در فقه و حدیث و تفسیر و فلسفه صاحب نظر و دارای تألیفات گرانبهایی میباشد. وی از پیشروان روش جمع بین اصول شریعت و طریقت و حکمت بود. در مقدمۀ محجه البیضاء آمده است که ملا محسن فیض در چهار میدان گوی سبقت از همگنان ربوده است. وی با بسط مبانی فلسفی و تطبیق آن با مبانی شرعی از سایر دانشمندان ممتاز گردیده است، و در کثرت و تنوع تألیف سرآمد دانشمندان به شمار میرود. در کتاب زهرالربیع آمده: استاد محقق ملا محمد فیض کاشانی صاحب وافی و غیره و مؤلف نزدیک به دویست کتاب و رساله، در قم پرورش یافت و چون شنید که سید ماجد بحرانی به شیراز رحل اقامت افکنده به آن شهر عزیمت کرد و علوم عقلی را از استاد بزرگ آخوند ملا صدرالدین شیرازی فراگرفت و به دامادی او مفتخر گردید. ملا محسن خود سه فهرست برای معرفی تألیفات خود نگاشته و به طوری که از آن فهرستها به دست می آید وی بیش از هشتاد تألیف از خود به جا گذاشته که اغلب آنها مکرر به چاپ رسیده است. از تألیفات اوست: 1- کتاب الوافی. 2- تفسیر الصافی. 3- تفسیر الاصفی. 4- علم الیقین. 5- عین الیقین. 6- الافق المبین. 7- الامالی. 8- تشریح العالم. 9- الجبر و الاختیار. 10- جلاء العیون. 11- حاشیه بر رواشح سماویّۀ میرداماد. 12- فهرست مصنفات خود، که اسامی تمامی آنها و موضوع و شمارۀ ابیات و تاریخ تألیف و بعض مزایای دیگر هر یک را مشروحاً حاوی است. 13- المحجه البیضاء فی احیاء الاحیاء. 14- مشواق، در تعبیر وتفسیر اصطلاحات شعراء و عرفاء. 15- معتصم الشیعه، درفقه. 16- مفاتیح الشرایع، در فقه. از اشعار اوست:
من این زهد ریایی را نمیدانم نمیدانم
رسوم پارسایی را نمیدانم نمیدانم
یکی گویم یکی دانم یکی بینم یکی باشم
دوتایی و سه تایی را نمیدانم نمیدانم
بغیر مهر مهرویان که تابد بر دل و بر جان
طریق روشنایی را نمیدانم نمیدانم
من ار نیکم وگر بد ’فیض’ گو مردم ندانندم
زبان خودستایی را نمیدانم نمیدانم.
#
سالک راه حق بیا نور هدی ز ما طلب
نور بصیرت از در عترت مصطفی طلب
هست سفینۀ نجات عترت و ناخدا خدا
دست در این سفینه زن دامن ناخدا طلب.
#
آنکه مست جانان نیست عارف ار بود عام است
هرکه نیستش ذوقی شعله گر بود خام است
هرزه گردد اسکندر درمیان تاریکی
آب زندگی باده ست چشمۀ خضر جام است.
#
با من بودی منت نمیدانستم
یا من بودی منت نمیدانستم
رفتم چومن از میان تو گشتی پیدا
تا من بودی منت نمیدانستم.
وی به سال 1091 ه. ق. در کاشان وفات یافت و در قبرستان آن شهر مقبرۀ او مشهور و محل رفت وآمد و نذورات است. رجوع به زهرالربیع و قصص العلماء وروضات الجنات و الذریعه و مقدمۀ محجه البیضاء و انجم فروزان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از با ایمان
تصویر با ایمان
گرویده باورمند آنکه ایمان دارد مومن با عقیده مقابل بی ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
به پیرمردان در موقع تفقد اطلاق کنند، پدر فرزند خود را بتحبیب (باباجان) خواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابسامان
تصویر نابسامان
بی سامان، بی سرانجام، بی هنجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باایمان
تصویر باایمان
مؤمن، باعقیده، مقابل بی ایمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابسامان
تصویر نابسامان
نا منظم، بی نظم، بی ترتیب، خراب
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفته، بی نظم، پراکنده، پریشان، نامجموع، نامرتب، نامنظم
متضاد: بسامان مجموع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایمان دار، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، متدین، متقی، مومن، معتقد
متضاد: بی ایمان، کافر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بابا بزرگ، داداش، برادر، در تحقیر افراد ساده به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی