جدول جو
جدول جو

معنی بائکه - جستجوی لغت در جدول جو

بائکه
(ءِ کَ)
تأنیث بائک. فربه. فربی: ناقه بائکه، شتر فربه. ج، بوائک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ءِ دَ)
تأنیث بائد. هلاک شونده. نابود شونده. هالک. رجوع به بائد شود.
لغت نامه دهخدا
(ءِهْ)
داننده. واقف بر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باء. مباءه. نکاح. مباشرت. آرامش با. جماع.
لغت نامه دهخدا
(باکْ کَ)
قلعه ای است از نواحی بربشتر از توابع اندلس و امروز در تصرف فرنگان است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
حصنی است به اندلس از نواحی بربشتر. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(ءِ کَ)
رجوع به جهودانه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ کَ)
تأنیث شائک. شجره شائکه، درخت خارناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ کَ)
زن گول بی خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ)
مؤنث بارک. (اقرب الموارد). رجوع به بارک شود، عموماً بمعنی بارکش از حیوان و انسان و کشتی و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج) : و گفت بار حق جز بارگیران خاص ندارند که مذلل کردۀ مجاهده باشند و ریاضت یافتۀ مشاهده. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به بارکش شود، بردارندۀ بار، آنکه بار را بروی کسی یا ستور می نهد، آنکه بار را به روی وی می نهند، بمجاز آنکه گناه یا تقصیری بر وی وارد می آورند. و مقصر و گناهکار. (ناظم الاطباء) ، هودج و عماری. (برهان) (دمزن) (آنندراج). کجاوه. هودج و پالکی. (ناظم الاطباء) : بارگیر بی قبه، محفّه. بارگیر باقبّه، هودج. هوده و بارگیر که مرکبی است زنان را. سدن، پرده یا پردۀ بارگیر. (منتهی الارب) ، اسب نااصل که برای بارکشی بکار میرود. (شعوری ج 1 ورق 161). ستوران باربردار باری، مقابل سواری:
افریقیه صطبل ستوران بارگیر
عموریه گریزگه باز بازیار.
منوچهری.
، مادۀ هر حیوان. (برهان) (دمزن). ماده از هر حیوانی. (ناظم الاطباء) ، مادیان. (دمزن) ، آبستن و حامله، بارگیرنده. بردارندۀ بار، عاریت دهنده. (ناظم الاطباء) ، مظروف. ظرفیت. آنچه در ظرف باشد. آن مقدار که یک یا چند ستور یا عرابه بار تواند داشت: بارگیر این کشتی یکصدخروار است، نوکر:
مشغول بچوبدار و فراش
مشغول ببارگیر و چیله.
عالی (در هجو خواتین خانجهان بهادر، از آنندراج).
، لفظی که در تکلم تکیه کلام بعضی اشخاص است مثل ’بلی’، ’خیر’، ’نگاه میکنی’ و ’عرض میشود’ و غیر آنها که بدون مناسبت مکرر در کلام می آید. محسن تأثیر گوید:
هر جا که هست بیهده گو خوار و ابتر است
چون حرف بارگیر زیاد ومکرر است.
(فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(ءِ جَ)
مصیبت. سختی. ج، بوائج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث بائر. زمین خراب و نامزروع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ ضَ)
تأنیث بائض. دجاجه بائضه و بیوض، ماکیان خایه نهاده. (منتهی الارب). ماکیان تخمی: دجاجه بیوض، مرغ که خایه نهد. تخم گذار. ج، بوائض. (اقرب الموارد) ، هر یک از وکلای امام دوازدهم درغیبت. و آن درجه ای میان حجت جزایر و امام بوده است و شاید همان ’حجت اعظم’ باشد که طریقۀ صباحیه (پیروان حسن صباح) بعنوان رئیس مجلس دعوت در مصر ’داعی الدعاه’ نامیده میشد که ظاهراً ’باب’ امام زمان و دربان دعوت او منظور است و از کتب ایشان درست واضح نیست که آیا ’باب’ که مرتبۀ آن بالاتر از حجت است از میان خود حجتهای دوازده گانه انتخاب میشده و یکی از آنها بوده یا غیر از دوازده حجت بوده است. (تقی زاده مقدمۀدیوان ناصرخسرو ص مح و پاورقی شمارۀ1 همان صفحه)
لغت نامه دهخدا
(ءِ نَ)
تأنیث بائن.
لغت نامه دهخدا
(ءِ هََ)
مؤنث بائه.
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ضیافت. مهمانی. مهمانی بزرگ.
لغت نامه دهخدا
(زِ کِ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که در 7 هزارگزی جنوب خاوری هرسم و جنوب خاوری شاه آباد در دشت قرار دارد. هوایش سرد و دارای 180 تن سکنه میباشد. آبش از زه آب رود خانه باقرآباد و محصولش غلات، دیمی کاری، لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، بروی کسی آوردن گناهی راکه از آن خجل و پشیمان است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
فربه. فربی: بعیر بائک، شتری فربه. ج، بوّک، بیّک. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بانکه
تصویر بانکه
روسی بولونی از آوند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائکه
تصویر شائکه
مونث شائک خاردار تیغ دار خارناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائجه
تصویر بائجه
مصیبت، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائده
تصویر بائده
هلاک شونده، نابود شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائره
تصویر بائره
مونث بائر: ناکشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائقه
تصویر بائقه
مونث بائق: و سختی بدی
فرهنگ لغت هوشیار
بانکه، غرابه ی شیشه ای، کوزه گلی سرپهن
فرهنگ گویش مازندرانی