جدول جو
جدول جو

معنی بئوچ - جستجوی لغت در جدول جو

بئوچ
بدوز امر دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلوچ
تصویر بلوچ
تکۀ گوشت سرخ رنگی که روی سر خروس درمی آید، تاج خروس، خوچ
فرهنگ فارسی عمید
(بَرْ وَ)
دهی است از دهستان طارم سفلی بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 271 تن است. آب آن از رود خانه چیزه و محصول آن غلات و سیب زمینی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
طایفه ای در میان کرمان و سیستان، ولایت ایشان را بلوچستان گویند و در ملک کج و مکران و مگس و قلات و پامپور و کنار بحر سند سکونت دارند. (آنندراج). مردمانی اند میان این شهرها (بعض از شهرهای کرمان) نشسته بر صحرا و این مردمان بسیار بودند و پناخسرو ایشان را بکشت به حیلتهای گوناگون. (حدود العالم). طایفه ای باشند چون اکراد و آنان را بلادی وسیع باشدمیان فارس و کرمان در سفح جبال قفص (کوچ) و آنان راشوکت و قوت و عدد بسیار باشد و قوم قفص (کوچ) که طایفه ای دیگرند با همه قوت از هیچکس جز بلوچ بیم ندارند. و بلوچ صاحبان نعمت و چادرهای موئین باشند و مردمان از بلوچ ایمنند راه نزنند و مردم نکشند و اذیت آنان به کس نرسد برخلاف قفص. (از معجم البلدان ذیل بلوص). مردم این ناحیت را یونانی ها بعلت سیاهی رنگ آنان حبشی ماهیخوار می نامیدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قومی ایرانی صحرانشین و دلیر، ساکن بلوچستان. طوایف خارجی کمتر در آن ناحیه نفوذ کرده و ایشان همیشه در برابر بیگانگان مقاومت نموده اند. آنان دارای لهجۀ خاصی هستند که به بلوچی معروف است. (فرهنگ فارسی معین). نام طوایفی چند که در بلوچستان ایران و نیز در سیستان و در سند و پنجاب، و همچنین عده قلیلی از آنها نزدیک مرو در ترکمنستان شوروی سکنی دارند. زبان آنهابلوچی است. بلوچهای ایران منقسم به چند طایفه است که بعضی منقسم بر چندین تیره می باشد. بلوچها ظاهراً مقارن با حملۀ سلجوقیان به کرمان از کرمان به ناحیۀمکران درآمدند. کرمان را مسلمانان بسال 23 هجری قمری فتح کردند و در کوههای کرمان با اقوام بیابانگردی بنام کوچ یا قفص و بلوچ یا بلوص مواجه شدند. در دورۀامویان و عباسیان غارتگری بلوچها و کوچها از کرمان به سیستان و خراسان بسط یافت. ظاهراً عضدالدولۀ دیلمی بسیاری از بلوچها را کشت، ولی دستبردهای آنان ادامه یافت تا آنکه محمود غزنوی پسرش مسعود را به جنگ با آنان فرستاد، و وی بلوچها را در نزدیک خبیص مقهور نمود، و کمی بعد مهاجرت آنان به مکران آغاز گردید و این مهاجرت بطرف شرق ادامه یافت. بلوچها هیچوقت مملکتی تشکیل ندادند، بلکه حکومت قبیله ای داشتند و رؤسای آنان غالباً با هم در جنگ بودند. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به بلوچستان و بلوص شود:
سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیدۀ جنگ مانند غوچ.
فردوسی.
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ.
فردوسی.
ببود ایمن از رنج ایشان جهان
بلوچی نماند آشکار و نهان.
فردوسی.
همی رفت و آگاهی آمد به شاه
که گشت از بلوچان جهانی تباه.
فردوسی.
ز کار بلوچ ارجمند اردشیر
بکوشید باکاردانان پیر.
فردوسی.
اندرآن ناحیت به معدن کوچ
دزدگه داشتند کوچ و بلوچ.
عنصری.
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
و آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت گنگ.
خطیری.
- کوه بلوچ، مسکن بلوچان. ناحیۀ محل سکنای طایفۀ بلوچ:
ز کوه بلوچ و ز دشت سروچ
برفتند خنجرگزاران کوچ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ وَ)
صورت اوستائی کلمه بیور است بمعنی ده هزار. بیور. ده هزار. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 31)
لغت نامه دهخدا
اندرون دهان، (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، سخن کنایه آمیز که دارای معنی غیر معنی ظاهر باشد، (فرهنگ فارسی معین)، سرخ کرده، طعامی که آنرا سرخ کرده یا پیاز وامثال آن در آن کرده باشند، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُو)
خودنمایی و کر و فر. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) (رشیدی). آنرا بوش هم گویند. (جهانگیری). خودآرایی. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلوچ
تصویر بلوچ
تاج خروس، اهل بلوچستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوچ
تصویر بوچ
حشمت. شوکت، خود آرایی، توانایی، وقار. اندرون دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوچ
تصویر بلوچ
((بَ))
علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند، تاج خروس، صفحه نازکی که بر روی ساقه عمودی در جایی مرتفع آن را قرار دهند و آن به سهولت گردش می کند و معبر باد را نشان می دهد، پارچه گوشتی که بر ختنه گاه زنان می باشد و بریدن او سنت است
فرهنگ فارسی معین
بدوش
فرهنگ گویش مازندرانی
بگو
فرهنگ گویش مازندرانی
بئوچ
فرهنگ گویش مازندرانی
گفت، گفته شده، سخن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع سوسک، نوعی موریانه ی موذی، حشره به زبان کودکان.، بگو، امر گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی