دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان، در 29 هزارگزی شمال باختری قیدار و 6 هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 373 تن شیعه و ترکی زبانند. آب آن از چشمه سار و محصولات آن غلات دیمی، انگور و میوه ها و شغل مردم زراعت، گله داری، قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان، در 29 هزارگزی شمال باختری قیدار و 6 هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 373 تن شیعه و ترکی زبانند. آب آن از چشمه سار و محصولات آن غلات دیمی، انگور و میوه ها و شغل مردم زراعت، گله داری، قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 17 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 2 هزارگزی باختر راه فرعی اسدآباد به آجین. در دامنه واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 170 تن شیعه هستند و به کردی و فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات، و حبوبات، لبنیات و قیسی و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 17 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 2 هزارگزی باختر راه فرعی اسدآباد به آجین. در دامنه واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 170 تن شیعه هستند و به کردی و فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات، و حبوبات، لبنیات و قیسی و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
این مکان، این موضع، این محل، ایدر، هنا، هیهنا: من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوار، دقیقی، همان طوس و نوذر در آن بستهید کجا پیش اسب من اینجا رسید، فردوسی، بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده نه آب با من یک شربه نه خرامینا، بهرامی، پای او افراشتند اینجا چنانک تو برزگون راژها افراشتی، لبیبی، چون و چرا بجوی که بر جاهل گیتی چو حلقه تنگ از اینجا شد، ناصرخسرو، دانید که اینجا نیز گریزگاهی نیست، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101)، بگفتا نیارم شد اینجا مقیم که در پیش دارم مهمی عظیم، سعدی، گره تا میتوانی باز کن ازکار محتاجان چو بیکاران بناخن گردن خود را مخار اینجا، صائب
این مکان، این موضع، این محل، ایدر، هنا، هیهنا: من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوار، دقیقی، همان طوس و نوذر در آن بستهید کجا پیش اسب من اینجا رسید، فردوسی، بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده نه آب با من یک شربه نه خرامینا، بهرامی، پای او افراشتند اینجا چنانک تو برزگون راژها افراشتی، لبیبی، چون و چرا بجوی که بر جاهل گیتی چو حلقه تنگ از اینجا شد، ناصرخسرو، دانید که اینجا نیز گریزگاهی نیست، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101)، بگفتا نیارم شد اینجا مقیم که در پیش دارم مهمی عظیم، سعدی، گره تا میتوانی باز کن ازکار محتاجان چو بیکاران بناخن گردن خود را مخار اینجا، صائب
امیرشرف الدین محمود یکی از ملازمان امیرچوپان بود که بوزارت فارس و کرمان و یزد و کیش و بحرین منصوب شد و بزودی ممالک جنوب ایران از اصفهان تا جزایر خلیج فارس را تحت ادارۀ خود درآورد و بنام امیرشرف الدین محمودشاه اینجو معروف گردید و مال و ثروت بسیار بدست آورد
امیرشرف الدین محمود یکی از ملازمان امیرچوپان بود که بوزارت فارس و کرمان و یزد و کیش و بحرین منصوب شد و بزودی ممالک جنوب ایران از اصفهان تا جزایر خلیج فارس را تحت ادارۀ خود درآورد و بنام امیرشرف الدین محمودشاه اینجو معروف گردید و مال و ثروت بسیار بدست آورد
اینچو، اینچوی، زمین خالصه (ایلخانان مغول)، (فرهنگ فارسی معین)، اینجو یا انجو لغت مغولی است بمعنی ملک خاص یا املاک اختصاصی سلطان، و بعدها به معنی صاحب ’دیوان انجو’ و باصطلاح ضابط املاک پادشاه شده و خلاصه بر هر کسی که خاص پادشاه و از متعلقان او باشد اطلاق یافته است، (دایره المعارف فارسی)
اینچو، اینچوی، زمین خالصه (ایلخانان مغول)، (فرهنگ فارسی معین)، اینجو یا انجو لغت مغولی است بمعنی ملک خاص یا املاک اختصاصی سلطان، و بعدها به معنی صاحب ’دیوان انجو’ و باصطلاح ضابط املاک پادشاه شده و خلاصه بر هر کسی که خاص پادشاه و از متعلقان او باشد اطلاق یافته است، (دایره المعارف فارسی)
هر چیز بسته را گویند که به دشواری وا شود و دیر حل گردد و ظاهراً این لغت با انیسه تصحیف خوانی شده است و در اصل لغت انبسته است. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به انبسته شود، زعفران. (مهذب الاسماء) ، خون سیاوشان. (مهذب الاسماء)
هر چیز بسته را گویند که به دشواری وا شود و دیر حل گردد و ظاهراً این لغت با انیسه تصحیف خوانی شده است و در اصل لغت انبَستَه است. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به انبسته شود، زعفران. (مهذب الاسماء) ، خون سیاوشان. (مهذب الاسماء)
جمع واژۀ عناج، رسنی است که زیر دلو بزرگ بسته به عراقی می بندند و رسنی باریک که بدان گوشۀ دلو را با چوب چنبرش بندند و جز آن. (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ عِناج، رسنی است که زیر دلو بزرگ بسته به عراقی می بندند و رسنی باریک که بدان گوشۀ دلو را با چوب چنبرش بندند و جز آن. (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)