جدول جو
جدول جو

معنی ایناخ - جستجوی لغت در جدول جو

ایناخ
(اِ تِ ءَ)
خواندن ناقه را بسوی گشنی پس گفتن اینخ اینخ، (از ’ی ن خ’) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایناغ
تصویر ایناغ
سخن چین، نمّام، ندیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایناس
تصویر ایناس
انس دادن، انس گرفتن، چیزی را دیدن و احساس کردن، صدا را شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
در شگفت آوردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بمرغزار ستور نارسیده رسانیدن شتران را، (از ’ان ف’) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسیدن میوه، (از ’ی ن ع’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) : اینع الثمر ایناعاً، رسید و پخته گردید آن میوه، (ناظم الاطباء) : کره ان یحدث الرجل تحت شجرهقد اینعت او نخله قد اینعت، (مکارم الاخلاق طبرسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ثَ)
نیم پخته و نیم بریان کردن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)، نیم جوش داشتن گوشت را، نیم پخته کردن گوشت، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دیدن چیزی و دانستن آن را، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)، و منه: آنست منه رشداً، ای علمته، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ماده زادن زن، (از ’ان ث’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، ماده زادن، (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ این:
همه تفاخر آنان بجود و دانش بود
همه تفاخراینان بغاشیه است و جناغ،
منجیک،
ایشان بعزیمت رفتند و اینان بخراسان آمدند، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102)، گفت شما چه مردمانید، گفتم منم ابرون و اینان فلان و فلان، (تاریخ بخارا)، اسماعیل علیه السلام از هاجر بزاد پس ساره را حسد آمد گفتا اینانرا از پیش من ببرید، (مجمل التواریخ و القصص)، آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند، (گلستان)،
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان،
سعدی،
مظهر صنع رأی اینان است
جنت عدن جای اینانست،
اوحدی،
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سست گردانیدن و مانده کردن، (از ’ون ی’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، سست گردانیدن ستور، (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ خَ)
چرک و ریمناک گردانیدن، (از ’وس خ’) (منتهی الارب) (آنندراج)، شوخگن گردانیدن، (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، بمعنی برزخ است و برزخ (کرنت) را چنین می نامیدند، (حاشیۀ ایران باستان ص 767)، رجوع به صص 768- 786، 888، 801- 805 و 809 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسیدن چیزی بکسی، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کم آب گردیدن چاه، (از ’وض خ’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
ناگوار کردن. اتنخه الدّسم، ناگوار کرد او را روغن. (منتهی الارب) ، و هم بهندی نام میوه ای است در شکل شبیه به ثمر کاج. آناناس (؟)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان لار با 103 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ایناغ، ایناک، ندیم، مقرب، مصاحب، ج، ایناقان، (فرهنگ فارسی معین) :
ای ترک نازنین که دل افروز و دلکشی
ایناق دلربایی و امراق اینشی،
وصاف
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صنخ، بمعنی اصل و بن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ صنخ، بمعنی سنخ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صنخ و سنخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروهشته گردانیدن خمیر، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، نرم و فروهشته گردانیدن خمیر را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سنخ
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ نِ)
ناگوارد آوردن چیز را. (ناظم الاطباء). بناگوارد آوردن کسی را. (آنندراج) (منتهی الارب). به تخمه آوردن. (از اقرب الموارد). اطناخ چربی، به تخمه آوردن کسی را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسناخ
تصویر اسناخ
جمع سنخ، بن دندان ها بیخ دندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتاخ
تصویر ایتاخ
رسیدن چیزی به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناس
تصویر ایناس
انس و الفت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناع
تصویر ایناع
رسیده شدن پخته شدن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناغ
تصویر ایناغ
ترکی همگوشه (ندیم) ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناق
تصویر ایناق
ترکی همگوشه (ندیم) ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناک
تصویر ایناک
ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینان
تصویر اینان
جمع این ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک مقابل آنان: (آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناس
تصویر ایناس
انس دادن، انس گرفتن، دمسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایناغ
تصویر ایناغ
ندیم، مقرب، مصاحب، ایناق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایناق
تصویر ایناق
ندیم، مقرب، مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اینان
تصویر اینان
((ضم.))
جمع این، ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک، مقابل آنان
فرهنگ فارسی معین
اهش
فرهنگ گویش مازندرانی