جدول جو
جدول جو

معنی ایلیا - جستجوی لغت در جدول جو

ایلیا
(پسرانه)
تغییر یافته نام الیاس یکی از چهار پیامبرجاویدان
تصویری از ایلیا
تصویر ایلیا
فرهنگ نامهای ایرانی
ایلیا
صدیق اکبر، (از آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
ایلیا
نام شهریست که ایلیای پیغمبر منسوب به آن شهرست، (برهان)
لغت نامه دهخدا
ایلیا
نام بیت المقدس است، (برهان) (آنندراج) (غیاث)، اورشلیم و آن از شهرهای فلسطین است، (مفاتیح)، الیا، الیاء، ایلیاء:
به دژهوخت گنگ آمد از راه شام
که خوانیش بیت المقدس بنام
بدان گه که ضحاک بد پادشا
همی خواند آن خانه را ایلیا،
اسدی،
و از آن پس ایلیا را دارالملک ساخت و دژهوخت سرای و ایوان او بوده است و ایلیا بیت المقدس است چنانکه فردوسی گوید:
بتازی ورا خانه پاک دان
برآورده ایوان ضحاک خوان،
بعضی از پارسیان او را اورشلیم خوانند و خانه پاک که بیت المقدس خوانند، (مجمل التواریخ و القصص ص 41)، هر چه از بیت المقدس آبادبود خراب بکرد و نام ایلیا بر آن نهاد، (مجمل التواریخ و القصص ص 133)،
اشاره، کنایه، رمز:
صد چو ماهست آن عجب درّیتیم
که بیک ایماء او شد مه دونیم،
مولوی،
، در تصوف، تعریض خطاب بی اشارت و عبارت، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ایما شود
لغت نامه دهخدا
ایلیا
لغت سریانی باشد، نام امیرالمؤمنین علیه السلام است، (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است در تورات، (صحاح الفرس) :
در این معنی که گفتم بیگناهم
به پیغمبر بحق ایلیا هم،
(یادداشت بخط مؤلف بدون ذکر نام شاعر)، و آن حضرت را نام تنها نه علی است در توراه ایلیا و در سماوات مرتضی (ع) است پس روا باشد که آن اختیار برای طلب آن شرف کرده باشند، (کتاب النقض ص 582)
نام یکی از پیغمبران بنی اسرائیل است، بسیار گردانیدن، (آنندراج) (المصادر زوزنی)، آمره اﷲ، بسیار گردانید خدای نسل و مواشی او را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، فرمان، (منتهی الارب)
بعضی گویند نام اصلی خضر علیه السلام است، (برهان) (غیاث) (آنندراج)، ایلیابن ملکان نام حضرت خضر علیه السلام است، (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیلیا
تصویر لیلیا
(دخترانه)
شب، هم ریشه با لیل عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایلا
تصویر ایلا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از فرماندهان سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیا
تصویر الیا
(پسرانه)
الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایلیاس
تصویر ایلیاس
(پسرانه)
الیاس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکلیا
تصویر اکلیا
(پسرانه)
نام پسری در شعر نیما یوشیج
فرهنگ نامهای ایرانی
آن است که مردی قسم بخورد که با زن خود نزدیکی نکند و در آن صورت چهار ماه مهلت دارد که کفاره بدهد و رجوع به زن خود کند وگرنه زن حق دارد شکایت کند و طلاق بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولیا
تصویر اولیا
ولی ها، پدر و مادر یا کفیل های شخص، جمع واژۀ ولیبرای مثال اولیا اطفال حق اند ای پسر / غایبی و حاضری بس باخبر (مولوی - ۳۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخیلیا
تصویر اخیلیا
گیاهی از تیرۀ آلاله، با برگ های پهن و بریده و گل های آبی، ارغوانی و سفید که بلندیش به ده سانتی متر می رسد
فرهنگ فارسی عمید
نام بیت المقدس است، (صحاح الفرس)، ایلیا، الیا، الیاء، رجوع به ایلیا شود، دزدیده نگاه کردن، (آنندراج) (منتهی الارب)، دزدیده نگریستن زن، (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) :اومضت المراءه، دزدیده نگاه کرد آن زن، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، اشارۀ خفی کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : اومض فلان، بطور پنهانی اشاره کرد فلان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
آنجا که رزم جویی دیماه دشمنانی
وانجا که بزم سازی نوروز اولیایی.
فرخی.
خواجۀ بزرگ و اولیا و حشم برسیدند. (تاریخ بیهقی). و مردم شهر آمدن گرفت فوج فوج... و اولیا و حشم و لشکریان و شهریان که بحقیقت بر تخت ملک این روز بود. (تاریخ بیهقی). خوارزمشاه بار داد و اولیا و حشم بیامدند. (تاریخ بیهقی).
هر چار چار حد بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.
خاقانی.
حق تعالی از غم وخشم خصام
کی گذارد اولیا را در غرام.
مولوی.
اولیا اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیبت ایشان باخبر.
مولوی.
- اولیای امور، کسانیکه مصدر کارها هستند.
- اولیای دولت، وزرا و کارگزاران دولت. (ناظم الاطباء). امرا و ارکان دولت. (آنندراج).
- اولیا شدن، مرشدشدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
الیاء. ایلیاء. نام قدس (بیت المقدس) در زمان حکومت صلیبیان. در برخی از تواریخ عرب نیز این نام آمده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به قدس و بیت المقدس و ایلیاء شود
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی بوده است از ترکستان، (برهان) (آنندراج)، نام مبارز افراسیاب، (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری) : اندر عهد افراسیاب پهلوان او ... و دیگری جهن و ایلا و ... نبیرگان او بودند، (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 150 تن سکنه، آب آن از رود خانه دز و محصول آن غلات است، ساکنین از طایفۀ عنافجه هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)، امان و زنهار دادن، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایل که نام طایفه و محلی است، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منظومه ای منسوب به همر و معروفترین حماسۀ دنیای قدیم و از شاهکارهای ادبیات جهان است، این منظومه شامل بیست و چهار سرود است و آن داستان شورانگیز جنگی است که میان مردم یونان و مردم ’تروا’ درگرفته است، (فرهنگ فارسی معین)، به سوی راست رفتن، (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج)، از جانب راست آمدن: ایمن الرجل، از جانب راست آن مرد درآمد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ / لِیْ)
به لغت زند و پازند به معنی شب است که عربان لیل گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
دهی از دهستان یوسف آبادپائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد دارای 345تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
قسمت شرقی مصر را ایسیا خوانند، (از نزههالقلوب)، حکمای ماتقدم ربع مسکون را از مصر بر به دو نیم توهم کرده اند شرقی آنرا ایسیا خوانند، (نزهه القلوب ص 19)، آنچه سوی مشرق بود به اطلاق ایسیا نام کردند، (التفهیم ص 195)، گیاه و گلیمی که در آن گیاه پر کرده اند، ج، ایاصر، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
الیاس: واو پیش روی خدا برود بروح و بقوت و براز ایلیاس پیغمبر، (دیاتسارون ص 8)، رجوع به ایلیا و الیاس شود، زنهار دادن و بی بیم گردانیدن کسی را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، در امن قرار دادن کسی را، (از اقرب الموارد)، امن گردانیدن، (تاج المصادربیهقی)، ایمن گردانیدن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات)، فروتنی نمودن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، تصدیق کردن کسی را و گرویدن به او و قبول شریعت وی کردن، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، تصدیق کردن کسی را و در انقیاد او درآمدن، (از اقرب الموارد)، گرویدن و تصدیق کردن، (از مصطلحات عرفاء دکتر سجادی)، گرویدن، (غیاث اللغات) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)،
گروش، باورداشت، اعتقاد، مقابل کفر، (فرهنگ فارسی معین)، تصدیق، نقیض کفر، (از اقرب الموارد)، تصدیق، (تعریفات) (مجمل اللغه)، اعتقاد به جنان و اقرار به لسان و عمل به ارکان و اظهار خشوع و فروتنی و قبول شریعت، (ناظم الاطباء)، اعتماد و اقرار و اعتراف و اعتقاد و دین و مذهب و آئین و راستی و خلوص در دین، (ناظم الاطباء)، مقابل کفر است، (از فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی)، ایمان در شرع عبارتست از اعتقاد بقلب و اقرار به زبان، گفته شده هر کس شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد هم نباشد او منافق است و کسی که شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد باشد او فاسق است، هر کس شهادت هم ندهد او کافر است، (تعریفات)، در شرع تصدیق به دل و اقرار به زبان وحدانیت خدای تعالی را و حقیقت پیغمبر علیه السلام را، (مؤید الفضلاء)، نزد اهل شرع تصدیق بکل ماجاء به النبی است و ارکان و مظاهر آن اقرار بلسان و تصدیق بدل و عمل به ارکان بود ودر این مورد سخن بسیار است، معتزله جملۀ طاعات را علمی و عملی ایمان گویند و گویند کسی که گناهی مرتکب شود از ایمان خارج شود، خوارج نیز ارتکاب گناه را موجب خروج از ایمان دانند، گروهی گویند ایمان عبارت از گفتار بزبان است و بس، گروهی گویند ایمان معرفت بحق و ماجاء به النبی است، و گروهی از متکلمان ایمان را تصدیق تنها پندارند، حضرت رسول فرموده است ایمان عبارت از تصدیق بماجاء به النبی و تصدیق کتاب و فرشتگان و رسولان حق است، محمد حنیف گوید ایمان تصدیق دل است بآنچه خدای متعال از غیب خبر داده است، گروهی گویند که قول و تصدیق و عمل ایمان است، گروهی گویند قول و تصدیق است، و گروهی گویند ایمان را اصلی و فرعی است، اصل آن تصدیق بدل باشد و فرع آن مراعات امر، و هر که را طاعت بیشتر بود امن او را از عقوبت زیادت بود و بنابراین علت امن و ایمان مراعات اوامر و طاعات باشد، گروهی گفتند که علت امن از عقوبت معرفت است نه طاعت و اگر طاعت بدون معرفت باشد سود ندارد و اگر معرفت بدون طاعت باشد عاقبت بنده را نجات باشد، چنانکه حضرت رسول فرمودند: نجات نیابد کسی از شما بعمل خود، سؤال شد و نه تو یا رسول اﷲ؟ فرمودند و نه من، مگر آنکه خدای بمن ترحم کند که عمل بی معرفت مکر است و فسون، و ایمان فعل بنده باشد، بهدایت حق مقرون ’فمن یرداﷲ ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقاً حرجا’ و بر این اصل گروش هدایت حق باشد و گرویدن فعل بنده بود و علامت آن اعتقاد بتوحید است که ایمان نوری است از وراء حجاب و یقین نوری است در مقام کشف حجاب، (فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی ص 70- 77)، تقسیمات ایمان، ایمان بر پنج قسم است:
1- ایمان مطبوع، و آن ایمان ملائکه است، 2- ایمان مقبول، و آن ایمان انبیاء است، 3- ایمان معصوم، و آن ایمان مبتدعین است، 4- ایمان موقوف، وآن ایمان مؤمنین است، 5- ایمان مردود، و آن ایمان منافقین است، (تعریفات)، و همچنین ایمان بر دو قسم است: مستقر و مستودع بحکم: 1- ایمان مستودع، آن باشدکه از ادلۀ یقینیه مأخوذ نباشد بلکه ناشی از ظن وتقلید باشد، 2- ایمان مستقر آن باشد که از ادلۀ یقینیه بر مبنای اجتهاد و تحقیق حاصل شود، (از فرهنگ علوم دکتر سجادی ص 127 بنقل از قوانین الاصول ج 2 ص 194) :
همی گوید بپرسیدش پس از ایمان بر قرآن
ز پیغمبر رسول مصطفی وز فضل یارانش،
ناصرخسرو،
چو گمراه گشته ولی بود عالم
که از صبح ره یافت ایمان بدو در،
ناصرخسرو،
مرا توحید و ایمانست و قرآن
بدین پیغمبر مختارو حیدر،
ناصرخسرو،
ای فضولی تو چه دانی که چه بوده است ایمان
چون تو دل در طلب طاعت و ایمان ندهی،
ناصرخسرو،
ایزد ... چون خواست که دولت بزرگی پیدا شود ... سبکتگین را از درجۀ کفر بدرجۀ ایمان رسانید، (تاریخ بیهقی)، و ایشان ایمان قبول میکنند، (کلیله و دمنه)،
غم ایمان خویش خور که ترا
روز محشر امان به ایمان است،
ادیب صابر،
تو کافری بجان مسلمانی آمده
اینجا برای غارت ایمان کیستی،
خاقانی،
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است،
خاقانی،
ز چشم کافر تو هر زمانی
هزاران رخنه در ایمان می آید،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 598)،
به ایمانی بلیغ و ضمانی وثیق زن را به خانه آورد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 346)،
نور ایمان از بیاض روی اوست
ظلمت کفر از سر یک موی اوست،
عطار،
یافت اندر عهد او ایمان کمال
نیست برتر از کمال الا زوال،
عطار،
آنکه ایمان یافت رفت اندر امان
کفرهای باقیان شد در گمان،
مولوی،
گرم پای ایمان نلغزد ز جای
بسر برنهم تاج عفو خدای،
سعدی،
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندر رسی در ملک ایقان،
شبستری،
مسلمانی که این ایمان ندارد
تنی دارد ولیکن جان ندارد،
شبستری،
- اهل ایمان، اهل دین، معتقدان بخدا:
معین زمان ناصر اهل ایمان
گزین خدا یاور دین احمد،
سعدی،
-، لقبی که شیعۀ امامیه بخود میدادند زیرا که فقط خود را مؤمن و بقیۀ مسلمانان را مسلم میخواندند، (خاندان نوبختی ص 250 از بیان الادیان و تبصرهالعوام)،
- ایمان آوردن، گرویدن و تصدیق کردن: ایمان نیاوردم بفرشته های خدا، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318)، ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318)، درحال ایمان آورد، (کلیله و دمنه)، بر خردمند واجبست که بقضاهای آسمان رضا دهد و بدان ایمان آرد، (کلیله و دمنه)،
- ایمان باطل، اعتقاد به باطل و مردود،
- ایمان تازه گردانیدن، از نو ایمان آوردن:
مگوی این کفر و ایمان تازه گردان
بگو استغفراﷲ زین تمنا،
خاقانی،
- ایمان داشتن، اعتقاد داشتن،
، در اصطلاح متصوفه ایمان از مختصات اسماء جمالیه است و نیز عبادت از مرتبۀ بقاست، (مؤید الفضلا)، رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
به یونانی خطمی صحرایی را گویند و بعربی شحم المرج خوانند. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایلیات
تصویر ایلیات
ترکی (تک ایل) تیره ها دوده ها مصحف (ایلات) جمع ایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیا
تصویر الیا
یونانی پنیرک دشتی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی
تصویر ایلی
ترکی فرما نبرداری تیره ای بندگی اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلا
تصویر ایلا
نزدیک نمودن، نزدیک شدن، سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع، ولی، یاران، دوستان خدا، عارفان، خداوندان کارها، بزرگان کشور، نزدیکان، برگزیدگان خدا، مردمان مقدس و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلیا
تصویر اخلیا
جمع خلی، آسوده دلان سبکباران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیلیا
تصویر اخیلیا
یونانی تازی شده لاله دیس از گیاهان اخیلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولیا
تصویر اولیا
سرپرستان
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی در نوشهر، مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی