جدول جو
جدول جو

معنی ایستگاه - جستجوی لغت در جدول جو

ایستگاه
جای ایستادن، محل توقف وسایل نقلیه
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
ایستگاه
جای ایستادن، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ایستگاه
جای ایستادن، محل توقف
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
فرهنگ لغت هوشیار
ایستگاه
جای ایستادن، جای ایستادن وسایط نقلیه، فضایی ماهواره ای بزرگ و مجهز برای گردش بلندمدت در مدار زمین به صورت پایگاهی برای انجام مأموریت های اکتشافی، تحقیقات علمی، تعمیر ماهواره و مانند آن
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
فرهنگ فارسی معین
ایستگاه
توقفگاه، موقف، یام، رله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایستگاه
محطّةٌ
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به عربی
ایستگاه
Station
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ایستگاه
station
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ایستگاه
stacja
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به لهستانی
ایستگاه
স্টেশন
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به بنگالی
ایستگاه
станция
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به روسی
ایستگاه
Station
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به آلمانی
ایستگاه
اسٹیشن
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به اردو
ایستگاه
kituo
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ایستگاه
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به چینی
ایستگاه
istasyon
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ایستگاه
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به کره ای
ایستگاه
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ایستگاه
станція
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ایستگاه
स्टेशन
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به هندی
ایستگاه
stasiun
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ایستگاه
สถานี
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به تایلندی
ایستگاه
station
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به هلندی
ایستگاه
estación
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ایستگاه
stazione
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ایستگاه
estação
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ایستگاه
תַחֲנָה
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یِ)
جای بایستن. موقع لزوم و ضرورت، ضبط. (لغات مصوبۀ فرهنگستان). نام دائره ای در ادارات دولتی و بنگاههای ملی که اعضاء آن مأمور ضبط و نگاهداری پرونده ها و نامه ها هستند و بهنگام مراجعه آن اسناد را در اختیار مراجعان میگذارند. این کلمه را میتوان در برابر ترکیب دفاتر خلود (تذکره الملوک ص 6 و 15) بکار برد. (یادداشت مؤلف).
- بایگانی شدن، ضبط شدن. در پرونده قرار گرفتن نامه.
- بایگانی کردن، ضبط کردن:
در دفتر عشق بدگمانی نکنی
با فکر رقیب ما تبانی نکنی
آن دل که به دست تو سپردیم بتا
زنهار که زود بایگانی نکنی.
؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
برپا، سرپا، متوقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیستگاه
تصویر زیستگاه
منشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جای بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافتگاه
تصویر یافتگاه
محل اکتشاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
مبدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از این گاه
تصویر این گاه
الان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیستگاه
تصویر زیستگاه
محیط
فرهنگ واژه فارسی سره