اوستا. استا. ابستاق. وستا. ستا. اوستاک. آبستا. ابستاغ: همچو معماست فخر و همت او شرح همچو ابستاست فضل و سیرت او زند. رودکی. چو گلبن از بر آتش نهاد عکس افکند بشاخ او بر، درّاج شد ابستا خوان. خسروانی. و (زردشت) کتاب بستاق که ایشان ابستا و وستا خوانند بر گشتاسب عرضه کرد. (مجمل التواریخ). فرهنگ نویسان و بعض مورخین که ابراهیم را زردشت گمان برده اند اوستا را نیز صحف ابراهیم دانسته اند و این غلطی فاحش و خطائی روشن است. رجوع به اوستا شود
اَوِستا. اَستا. اَبستاق. وِستا. ستا. اوستاک. آبستا. اَبستاغ: همچو معماست فخر و همت او شرح همچو ابستاست فضل و سیرت او زند. رودکی. چو گلبن از بر آتش نهاد عکس افکند بشاخ او بر، دُرّاج شد ابستا خوان. خسروانی. و (زردشت) کتاب بستاق که ایشان ابستا و وستا خوانند بر گشتاسب عرضه کرد. (مجمل التواریخ). فرهنگ نویسان و بعض مورخین که ابراهیم را زردشت گمان برده اند اوستا را نیز صحف ابراهیم دانسته اند و این غلطی فاحش و خطائی روشن است. رجوع به اوستا شود