جدول جو
جدول جو

معنی ایرقی - جستجوی لغت در جدول جو

ایرقی
شیرخشت، (فرهنگ فارسی معین) (جنگل شناسی ج 2 ص 278)
لغت نامه دهخدا
ایرقی
ترکی شیر خشت از گیاهان شیر خشت
تصویری از ایرقی
تصویر ایرقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ رَ)
مسعود بن علی بن مسعود اشرقی. فقیه و قاضی یمن بود. وی در حدود 590 هجری قمری در روزگار اتابک سنقر مملوک سیف الاسلام درگذشت. او راست: الامثال فی شرح امثال اللمع تألیف ابواسحاق شیرازی. و کتاب الشهاب و شروطالقضاء و غیره. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود، جمع واژۀ شظیظ، بمعنی جوال بسته و غیره. (از اقرب الموارد). رجوع به شظ و شظیظ شود، گویند: طاروا اشظاظاً، یعنی پراکنده و متفرق شدند. (از اقرب الموارد)
احمد بن محمد اشرقی منسوب به ذواشرق. شاعری بود که ملک معز اسماعیل بن سیف الاسلام طغتدکین بن ایوب را در قصیده ای مدح کرد. مصراع اول مطلع آن این است:
بنی العباس هاتوا ناظرونا.
رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود
لغت نامه دهخدا
غیر اذارقی است و در ترجمه باهرومست جوک مذکور است که آن شبیه به زبدالبحر است در نهایت حدت و بغایت محلل و مسکن دردهای باردۀ مزمنه و خوردن آن بقدر دانگی کشنده باشد و در اطلیه مستعمل است و ظاهراً قسم پنجم زبدالبحر باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
خلنگ. خلنج. اخلنج
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
منسوب به ازرق:
هفت چرخ ازرقی در رق اوست
پیک ماه اندر تب ودر دق اوست.
مولوی.
، مجلس پر کثیرالزحام، جماعت بسیار، حسابی از سیر ماه و آن فصول و ایامی که داخل ماهها و سالهاست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
احمد بن الولید بن عقبه بن الازرق بن عمرو بن الحارث بن ابی شمر الغانی المکی، مکنی بابی محمد و معروف به ازرقی، منسوب بجد اعلی. وی از داود بن عبدالرحمن العطار و سفیان بن عیینه روایت کند و از او حفید وی و یعقوب بن سفیان روایت کنند و او بسال 212 هجری قمری درگذشته است. (انساب سمعانی)
محمد بن عبدالکریم مکنی به ابی الولید. رجوع به محمد بن عبدالکریم... شود، هموارروی، کوسه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سنگی که در بیابان جهت نشان راه و هدایت مسافر برپای کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ قی ی)
یاره گر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
نعت تفضیلی از رقی و رقی ّ. بلندتر. راقی تر، رئیس، مهتر ترسایان. (آنندراج ذیل ارخون) : بیرون جماعتی که از حکم چنگزخان و قاآن از زحمات مؤنات معافند از طایفۀ مسلمانان سادات... و از نصاری آنک ایشان راارکئون و رهبان و احبار میخوانند. (جهانگشای جوینی). ج، اراکنه. رجوع به اراکنه و ارخون و ارکنت شود
لغت نامه دهخدا
مردم و مردمی، (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم)، رجوع به ایرگ و ایرگان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اریقی
تصویر اریقی
خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاقی
تصویر ایاقی
آبدار شرابدار، آشپز، سفره چی، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقی
تصویر ارقی
شیرخشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاقی
تصویر ایاقی
آبدار، شرابدار، آشپز، سفره چی، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین