جدول جو
جدول جو

معنی ایرسا - جستجوی لغت در جدول جو

ایرسا
ریشۀ گیاه سوسن جبلی که پوست آن سرخ یا کبودرنگ و مغز آن زرد و خوش بو و به کلفتی انگشت است و در طب به کار می رود، بیخ سوسن،
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود،
آژفنداک، آزفنداک، آفنداک، قوس و قزح، قزح، کرکم، کلکم، نوس، نوسه، نوشه، سویسه، سرویسه، تربسه، تربیسه، ترسه، توبه، تویه، سدکیس، شدکیس، سرکیس، سرگیس، اغلیسون، تیراژه، تیراژی، رخش، آدینده، درونه، آلیسا
تصویری از ایرسا
تصویر ایرسا
فرهنگ فارسی عمید
ایرسا
نام بیخ سوسن آسمانگون، چون گل آن زرد و سفید و کبود میباشد بنابرآن ایرسا نامیده اند چه شبیه بقوس قزح است، (برهان)، سوسن آسمانگون و به حقیقت نام قوس قزح است و به مجاز سوسن را گویند بعلاقۀ الوان مختلفه، (از رشیدی)، رجوع به ذخیرۀ خوارزمشاهی و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و الفاظالادویه و تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
ایرسا
لاتینی تازی شده سپید فاغره (فاغره زنبق) کمبک سپید زنبق سفید ایرس، سوسن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسا
تصویر ارسا
(دخترانه)
ارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیرسا
تصویر هیرسا
(پسرانه)
پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسا
تصویر ارسا
ارس، سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، وهل، ارجا، مای مرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرا
تصویر ایرا
زیرا، از این جهت، به این دلیل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بیخ سوسن آسمان گونست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ایرسا. بیخ قسمی از سوسن کبود برّی. (تحفۀ حکیم مؤمن، ذیل سوسن). ریشه سوسن آسمان گون. ریشه زنبق کبود، پسر داریوش (بزرگ) از آرتیس تن دختر کوروش. وی در عصر خشایارشا زمانی رئیس میکیان بود. (ایران باستان ص 733). در زمان دیگر فرماندۀ اعراب و حبشیانی که بالای مصر سکنی داشتند. (ایران باستان ص 734) ، پسر ارته باذ که با پدر و دو برادر خود آنگاه که اسکندربگرگان شد، نزد او رفتند. (ایران باستان ص 1641)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ایرسا. ایریس. رجوع به دزی ج 1 ص 46 و ایرسا شود، تکیه کردن بر پشت خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، (از ’ازی’) افزونی آوردن برضیعت کسی، مقابل و برابر شدن. (ناظم الاطباء) ، در مشقت انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ساختن حوض برای کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زیرا و ازبرای آن و از این جهت، (برهان) (آنندراج)، زیرا، (جهانگیری)، ازیرا و از این جهت، (رشیدی) :
آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد،
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک،
منجیک،
چرا بگرید ایرا نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید چه شد جهان پدرام،
عنصری،
غلیواج از چه میشوم است از آن که گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد،
عنصری،
بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد،
ناصرخسرو،
میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا
که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد،
ناصرخسرو،
نیارم که یارم بود جاهل ایرا
که را جهل یار است یار است مارش،
ناصرخسرو،
متصدیان اندر شعر چنان مستقیم نبوده که متأخران، ایرا که ایشان ابتدا کردند و مقتدی کار آسان تر از آن بود که مقتدی، (رادویانی)،
در طبع من نبود بدی ایرا
مداح شهریار جهاندارم،
مسعودسعد،
هیچ مندیش از چنین عیاری ایرا بس بود
عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها،
سنایی،
نگردد گرد دین داران غرور دیو نفس ایرا
سبکدل کی کشد هرگز دمی بار گرانجانی،
سنائی،
جهان را فخر باشد خدمت من عارفی ایرا
که من از گوهر و اصل و نژاد و فخر بی عارم،
سوزنی،
مانا که ابر نیسان داند طبیبی ایرا
سازد مفرح از زر مرجان و مشک اذفر،
خاقانی،
سنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک،
خاقانی،
دانی ز چه سرخ رویم ایرا
بسیار دمید آتش غم،
خاقانی،
عقل را بندۀ شیطان مکن ایرا نه رواست
که ملک هیمه کش مطبخ شیطان گردد،
کمال الدین اسماعیل،
باز از بعد گنه لعنت کنی
بربلیس ایرا از اویی منحنی،
مولوی،
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم،
حافظ
لغت نامه دهخدا
این زمان و این دم و الحال، (برهان)، اکنون، این روز و این ساعت، و این لغت دری است اهل طبرستان و الوار جبال بسیار استعمال کنند، (آنندراج) (انجمن آرا)، اکنون و این روزمرۀ اهل کاشان است، (رشیدی)، گیلکی: ’هاسا’ (اکنون)، (حاشیۀ برهان چ معین)، در لغت محلی شوشتر ایسون بمعنی حالا و این زمان باشد، (لغات محلی شوشتر)، در گلپایگان نیز به معنی حال و اکنون استعمال شود
لغت نامه دهخدا
نام پیغمبریست از پیغمبران بنی اسرائیل، (برهان)، ظاهراً مراد الیسع، الیشع (عبری، خداوند نجات میدهد یا می بیند) و او شاگرد و جانشین ایلیای نبی بود، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
پارسا و آن شخصی است که در تمام عمر با زنان نزدیکی نکرده است، (برهان)، پرهیزگاری که در مدت حیات با وجود قوت و قدرت با زنان نیامیزد، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کلام بیهوده و بی معنی و هرزه، (اشتینگاس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زرد شدن برگ درخت، (از ’ورس’) (منتهی الارب) (آنندراج)، زرد شدن برگ درخت پس از آنکه بجایی رسیده باشد، (تاج المصادر بیهقی) : اورس الرمث، زرد شد برگهای رمث پس از رسیدگی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ایرسا شود، در پناه آوردن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، استوار کردن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، بردن، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)، پشتواره گردانیدن جهت کسی، گران نمودن پشتواره را، نهفتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ایرسا. رجوع به ایرسا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارسا
تصویر ارسا
اشک آب چشم اشک چشم دمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریسا
تصویر اریسا
زنبق سفید ایرس، سوسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرس
تصویر ایرس
زنبق سفید ایرسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرا
تصویر ایرا
زیرا
فرهنگ لغت هوشیار
اکنون، این روز و ساعت
فرهنگ گویش مازندرانی
واگیر سرایت کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین دست، از طبقه ی پایین از اقشار ضعیف
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای از بخش تترستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا، ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی
ارزا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابه دهستان ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
چنین، مانند آن
دیکشنری اردو به فارسی