جدول جو
جدول جو

معنی ایذج - جستجوی لغت در جدول جو

ایذج
(ذَ)
نام قدیمی سرزمینی در ناحیۀ بختیاری که بعدها مال امیر (مالمیر) نامیده شد و در شهریور 1314 هجری شمسینام آن به ایذه تبدیل شد. و رجوع به ایذه شود:
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافۀ مشک ختن.
حافظ.
ثم سافرنا من مدینه تستر... و وصلنا الی مدینه ایذج و تسمی ایضاً مال الامیر. (ابن بطوطه). رجوع به ایذه و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرج
تصویر ایرج
(پسرانه)
یاری دهنده آریائیها، پسرفریدون، پادشاه و پهلوان ایرانی، پهلوی از شخصیتهای شاهنامه، نام کوچکترین پسر فریدون پادشاه پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایذا
تصویر ایذا
اذیت کردن، آزار رساندن، رنج دادن، برای مثال به سمع رضا مشنو ایذای کس / وگر گفته آید به غورش برس (سعدی۳ - ۳۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(ای وَ)
دهی است از دهستان برده سربخش اشترینان شهرستان بروجرد. دارای 233 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
در اصل ایگ بود بعد از تصرف اعراب او را ایج گفتند، درقدیم شهری معتبر بود و چندین صد سال پای تخت ملوک شبان کاره بود، میانۀ مشرق و جنوب اصطهبانات به مسافت چهار فرسنگ است، هوائی در کمال اعتدال دارد که میوه های گرمسیری مانند نخل و نارنج، و سردسیری مانند شلیل و گیلاس را به نیکوئی می پروراند، انار ایج از تمام انارهای فارس بلکه از انارهای ممالک ایران بهتر است، آبش از چشمه و قنات است، (فارسنامۀ ناصری)، شهری از فارس، قاضی عضدالدین ایجی از آنجاست، ایگ بروزگار متقدم دیهی بود و حسویه آنرا بشهری کردست، هواء آن معتدل است، اما آب ناگوار دارد و میوه بسیار باشد، خاصه انگور و جامع منبر دارد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 131)، ببدی سخت درافکندن کسی را، یقال: اوحله فلاناً سراً، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، به بدی سخت افکندن کسی را، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هیچ، (اوبهی) (هفت قلزم)، ایچ، رجوع به هیچ و ایچ شود، ناموافق آمدن خوابگاه شتران را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شراب بسیار خوردن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نامی است از شهرستانهای اهواز. اکنون به آن ایذه گویند. رجوع به نزهه القلوب ص 51 و 70 و شدالازار صفحات 336 و 536 و رجوع به ایذج و ایذه شود، تراشۀ سیم. (از منتهی الارب) (آنندراج). برادۀ نقره. (ناظم الاطباء) ، هر باد گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام یکی از دهستانهای 6گانه بخش ایذه شهرستان اهواز است. این دهستان در قسمت خاوری دهدز و رود کارون در جلگه واقع شده است. آب اکثر قراء از قنوات و چاه است و محصول عمده آن غلات است. از 43 آبادی بزرگ وکوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 5000 تن است. قراء مهم آن ازگیل، شکفت کاو، برچستان، گوردائی و ده نو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). شهریست (بخوزستان) با سوادهای سخت خرم و آبادان و بانعمت و خواستۀ بسیار بر لب رود نهاده و از وی دیباهای بسیار خیزد و دیبای پردۀ مکه آنجا کنند. (حدود العالم). رجوع به تاریخ کرد و جغرافیای غرب ایران و ایذج شود
لغت نامه دهخدا
رنج و آزار و عذاب و زحمت و جور و ستم و جفا و تصدیع و آزردگی و محنت، (ناظم الاطباء)، ایذاء:
زبان درنهندش به ایذا چو تیغ
که بدبخت زر دارد از خود دریغ،
سعدی،
بسمع رضا مشنو ایذای کس،
سعدی،
که مگریکی از غلامان او بدو ایذائی و زحمتی رسانیده است، (تاریخ قم ص 249)، رجوع به ایذاء شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
منسوب است به ایذج که شهری است از کورۀ اهواز از بلاد خوزستان. و جمعی از علما بدانجا منسوبند. رجوع به لباب الانساب شود
منسوب به ایذج که قریه ای است از سمرقند و ابوالحسین محمد بن ابوالحسین ایذجی از آنجا است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نفس فلک آفتاب بمناسبت خوبرویی و خوش پیکری این نام بر او نهادند که هر کس او را دیدی مهر او ورزیدی. (از آنندراج) (از انجمن آرا). نفس فلک آفتاب. (برهان). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان بنظر میرسد ولی در فرهنگ دساتیر نیامده. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام پسر فریدون است که به دست برادران خود سلم و تور کشته شد. ایران را باو منسوب داشته ایران خواندند و توران را که از تور بود توران نامیدند. (از آنندراج) (از انجمن آرا). نام پسر فریدون والی ایران زمین. (مؤیدالفضلا). در داستانهای ملی ایران پسر کوچکتر فریدون. چون فریدون ممالک خود را بین او (ایرج) و سلم و تور تقسیم کرد ایران را به ایرج داد. سلم و تور حسد برده ایرج را کشتند. منوچهر انتقام خون او بگرفت. (دائره المعارف فارسی) :
به ایرج نگه کرد یکسر سپاه
که او بد سزاوارتخت و کلاه.
فردوسی.
یاد دارم که فریدون بر ملک ایرج را
پادشا کرد و بدو داد سراسر کیهان.
جوهری هروی (از لباب الالباب ج 2 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهرکیست بناحیت پارس از داراگرد آبادان و بانعمت. (حدود العالم) ، مردم را به اشتباه انداختن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایج
تصویر ایج
پارسی تازی شده ایک نام شهری است در پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایذا
تصویر ایذا
آزردن آزار دادن اذیت کردن رنج دادن
فرهنگ لغت هوشیار
از پسوندهای نسبت در زبان تبری است همچون یای نسبت در زبان.، پسوند نسبت و مکان
فرهنگ گویش مازندرانی