جدول جو
جدول جو

معنی ایثاب - جستجوی لغت در جدول جو

ایثاب(اِ تِ)
برجهانیدن، (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ایثاب
بر جهاندن
تصویری از ایثاب
تصویر ایثاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایثار
تصویر ایثار
(پسرانه)
از خود گذشتگی، فداکاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
بازگشتن، برگشتن، بازآمدن، بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
اقتضا کردن، در علم حقوق لازم کردن بیع، پذیرفتن، مقابل سلب، در علم منطق حکم به ثبوت محمول برای موضوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایثار
تصویر ایثار
بذل کردن، دیگری را بر خود برتری دادن و سود او را بر سود خود مقدم داشتن، قوت لازم و مایحتاج خود را به دیگری بخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دهش سترگ دادن کسی را
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ زَ)
به مهمانی خواندن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خداوند مرکب شکسته شدن از ستور و کشتی، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدین معنی ناقص یایی است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائثار، برگزیدن، (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24) (تاج المصادر بیهقی)، غرض دیگران را بر غرض خویش مقدم داشتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، برگزیدن یعنی منفعت غیر را بر مصلحت خود مقدم داشتن و این کمال درجۀ سخاوت است، (غیاث اللغات) (آنندراج)، دیگری را در رساندن بمنفعت و دفع مضرت بر خود مقدم داشتن و آن نهایت برادری است، (تعریفات جرجانی)، عطا کردن، عیش کردن، در پارسی برگزیدگی، ترجیح بخشش، عطا، افشاندگی، (ناظم الاطباء) :
لعلت دهد مگیر که این نعلست
نعل و خزف بود همه ایثارش،
ناصرخسرو،
از گدایان ظریفتر ایثار،
سنائی،
شیر در ایثار او افراط کرده است، (کلیله و دمنه)، کارها بر سنن استقامت و وفق ایثار و اختیار منتظم گشت، (ترجمه تاریخ یمینی)، بر وفق مراد و حب ایثار و اختیار روزگار گذرانید، (ترجمه تاریخ یمینی)، آنچه صلاح وقت باشد بر وفق ایثار و اختیار پیش گیری، (ترجمه تاریخ یمینی)،
هر که جان دریافت با دیدار او
صدهزاران جان شود ایثار او،
عطار،
صبر و ایثار و سخای نفس و جود
باز داده کان بود اکسیر سود،
مولوی،
دست کی جنبد بایثار و عمل
تا نبیند داده را جایش بدل،
مولوی،
واحدٌ کالالف در بزم کرم
صد چو ماتم کان ایثار نعم،
مولوی،
طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت، (سعدی)،
به ایثار مردان سبق برده اند
نه شب زنده داران دل مرده اند،
سعدی،
- ایثار کردن، عطا کردن، بخشیدن:
نباشد بدو راه دیدارمان
بود جانها کرده ایثارمان،
فردوسی،
از دو چیز نخست خود را مستظهرباید گردانید پس دیگران را ایثار کردن، (کلیله و دمنه)،
از زکات سر قدح هر وقت
جرعه ای کن بخاکیان ایثار،
خاقانی،
جمله نیکی ها که در اسلام یافت
بر سر جمع مغان ایثار کرد،
عطار،
گفت من ایثار کردم هر چه داد
میرتقصیری نکرد از افتقاد،
مولوی،
ای خدای بی نظیر ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی زین سخن،
مولوی،
ز آن تقاضا گر بیاید قهرها
تا کنی ایثار آن سرمایه را،
مولوی،
تو از سرمن و از جان من عزیزتری
بخیلم ار نکنم سر فدا و جان ایثار،
سعدی،
هر چه در ملک منست ایثار درویشان کنم،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ حَ)
دیگ پایه ساختن جهت دیگ، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، توثیف، (منتهی الارب)، ترسناک گردیدن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، برانگیختن، نوشتن، (از اقرب الموارد)، سخن پنهان گفتن، (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23)، القاء المعنی فی النفس بخفاء و سرعه، (تعریفات)، اشارت کردن، (تاج المصادربیهقی)، تفویض، واگذاردن، سپردن: که به وقت ایحاء شغل وزارت به صاحب صاحبقران و وزیر جهاندار جهانگیر از آسمان سعادت سلطنت از انحاءممالک جهت شدت وزارت و شرکت بر امر امارت صحبت او را از مواهب الهی دید، (ترجمه محاسن اصفهان ص 42)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ طَ)
بند کردن، یقال: اوثقه فیه، ای شدّه، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، استوار بستن، (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بند کردن و بستن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائثام، در بزه افکندن، (تاج المصادر بیهقی)، گناهکار گردانیدن، (آنندراج)، بزه مند گردانیدن، (المصادر زوزنی)، در گناه افکندن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تنها باقی ماندن: اوحده اﷲ، ای جانبه، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، یگانه روزگار گردانیدن، یک بچه زادن گوسفند، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نَ)
فرض کردن، (منتهی الارب) (آنندراج)، کم کردن عطیه را، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرسنه شدن، (از ’وق ب’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج)، پشماگند بستن بر ستور، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، پالان بر گردن خر نهادن، (تاج المصادر بیهقی)، در گناه افکندن، (از ناظم الاطباء)، در بزه افکندن کسی را، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفتن در زمین، (از ’وزب’) (منتهی الارب) (آنندراج)، رفتن در زمین همانطوری که آب، (از اقرب الموارد)، رفتن در زمین و سفر کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ)
گیاهناک شدن زمین، (از ’وس ب’) (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی)، بسیارگیاه شدن زمین، (ناظم الاطباء)، محل توقف وسایل نقلیه (اتومبیل، اتوبوس، قطار)، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لازم گرفتن موکب را، (از ’وک ب’)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جمله شدن قوم، و یقال: اوعب بنوفلان جلاء، ای لم یبق ببلدهم احد، (از ’وع ب’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیمار شدن، (از ’وص ب’)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کثبه خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به کثبه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کاثبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کاثبه کواثب است ولی صاحب تاج العروس گفته است که جمع کاثبه، اکثاب نیزآمده است. (از اقرب الموارد). رجوع به کاثبه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آماده نمودن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ مَ)
ائباب، به مهمان خواندن، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ائباب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایراب
تصویر ایراب
رسیدن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایثار
تصویر ایثار
برگزیدن، بذل کردن، بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایثاق
تصویر ایثاق
استوار کردن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایثان
تصویر ایثان
کلاندهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
فرض کردن، لازم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایثار
تصویر ایثار
بخشیدن، دیگری را بر خود برتری دادن، از خود گذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
واجب کردن، لازم گردانیدن، پذیرفتن، طرف عقد واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
((اِ))
برگشتن، باز آمدن، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
جانبازی، فداکاری، قربانی، گذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوع دوستی، فداکاری
دیکشنری اردو به فارسی