ائتمار. فرمانبرداری نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به ستم داشتن کسی را بر کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بستم داشتن کسی را بر چیزی. (ناظم الاطباء)
ائتمار. فرمانبرداری نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به ستم داشتن کسی را بر کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بستم داشتن کسی را بر چیزی. (ناظم الاطباء)
عود سوختن چنانکه در عودسوز: اجتمر بالمجمر. (منتهی الارب) ، کوشش. جدّ. جهد. سعی. کدّ: این اجتهاد بجای آوردم. (کلیله و دمنه) ، رأی صواب جستن. (زوزنی). صواب جستن. (تاج المصادر) ، استنباط مسائل شرعیه بقیاس از کلام اﷲ و حدیث و اجماع به شرائطی که در کتب اصول مسطور است چنانچه واقفیت کما حقّه از محاورات لسان عرب و علم صرف و نحو در شأن نزول آیات و علم حدیث داشته باشد. (غیاث). در تعریفات آمده: اجتهاد در لغت بذل وسعو طاقت است و در اصطلاح به کار انداختن فقیه است قوه و سعی و وسع خود را برای کسب ظنّی بحکم شرع. و اجتهاد عبارت از بذل مجهود است از پیدا کردن مقصود از راه استدلال - انتهی. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجتهاد فی اللغه استفراغ الوسع فی تحصیل امر من الامور مستلزم للکلفه والمشقّه. و لهذا یقال اجتهد فی حمل الحجر و لایقال اجتهد فی حمل الخردله. و فی اصطلاح الاصولیّین استفراغ الفقیه الوسع لتحصیل ظن ّ بحکم شرعی ّ. والمستفرغ وسعه فی ذلک التحصیل یسمی مجتهداً بکسرالهاء، والحکم الظنّی الشرعی ّ الّذی علیه دلیل یسمی مجتهداً فیه بفتح الهاء. فقولهم استفراغ الوسع، معناه بذل تمام الطّاقه بحیث یحس ّ من نفسه العجز عن المزید علیه. و هو کالجنس. فتبیّن بهذا ان ّ تفسیرالاّمدی لیس اعم ّ من هذا التفسیر کما زعمه البعض. و ذلک لان ّ الاّمدی عرّف الاجتهاد باستفراغ الوسع فی طلب الظن ّ بشی ٔ من الأحکام الشرعیّه علی وجه یحس ّ من النفس العجز عن المزید علیه. و بهذا القید الأخیر خرج اجتهاد المقصّر. و هو الّذی یقف عن الطلب مع تمکّنه من الزّیاده علی فعل من السّعی فانّه لایعدّ هذا الاجتهاد فی الاصطلاح اجتهاداً معتبراً. فزعم هذا البعض ان ّ من ترک هذا القید جعل الاجتهاد اعم ّ. و قید الفقیه احتراز عن استفراغ غیرالفقیه وسعه کاستفراغ النّحوی وسعه فی معرفه وجوه الاعراب. و استفراغ المتکلّم وسعه فی التّوحید والصفات. و استفراغ الاصولی وسعه فی کون الادلّه حججاً. قیل و الظّاهر انّه لاحاجه لهذا الاحتراز و لذا لم یذکر هذا القید الغزالی و الاّمدی و غیرهما. فانّه لایصیر فقیهاً الا بعدالاجتهاد. اللّهم الاّ ان یراد بالفقه التهیّؤ بمعرفه الاحکام. و قید الظّن احتراز من القطع. اذ لا اجتهاد فی القطعیّات. و قید شرعی احتراز عن الاحکام العقلیه و الحسیّه. و فی قید بحکم، اشاره الی انّه لیس من شرط المجتهد ان یکون محیطاً بجمیعالاحکام و مدارها بالفعل. فان ّ ذلک لیس بداخل تحت الوسع، لثبوت لاادری فی بعض الاحکام. کما نقل عن مالک انّه سئل عن اربعین مسئله فقال فی ست و ثلاثین منها: لاادری. و کذا عن ابی حنیفه قال فی ثمان مسائل لاادری. و اشاره الی تجزّی الاجتهاد لجریانه فی بعض دون بعض. و تصویره ان ّ المجتهد حصل له فی بعض المسائل ما هو مناطالاجتهادمن الادلّه دون غیرها فهل له ان یجتهد فیها او لا بل لابدّ ان یکون مجتهداً مطلقاً عنده مایحتاج الیه فی جمیع المسائل من الادلّه. فقیل له ذلک اذ لو لم یتجزّی الاجتهاد لزم علم المجتهد الاّخذ بجمیع المآخذ و یلزمه العلم بجمیع الاحکام و اللازم منتف لثبوت لاادری کما عرفت. و قیل لیس له ذلک و لایتجزّی الاجتهاد و العلم بجمیع المآخذ لایوجب العلم بجمیع الاحکام لجواز عدم العلم بالبعض لتعارض و للعجز فی الحال عن المبالغه امّا لمانع یشوّش الفکر او استدعائه زماناً. اعلم ان ّ المجتهد فی المذهب عندهم هو الّذی له ملکه الاقتدار علی استنباط الفروع من الاصول الّتی مهّدها امامه کالغزالی و نحوه من اصحاب الشّافعی و ابی یوسف و محمد من اصحاب ابی حنیفه و هو فی مذهب الامام بمنزله المجتهد المطلق فی الشرع حیث یستنبط الاحکام من اصول ذلک الامام. فائده- للمجتهد شرطان: الاول معرفه الباری تعالی و صفاته و تصدیق النبی صلّی اﷲعلیه و آله و سلّم بمعجزاته و سائر ما یتوقّف علیه علم الایمان کل ذلک بادلّه اجمالیّه و ان لم یقدر علی التحقیق و التفصیل ما هو دأب المتبحرین فی علم الکلام. و الثانی ان یکون عالماً بمدارک الأحکام و اقسامها و طرق اثباتها و وجوه دلالاتها و تفاصیل شرائطها و مراتبها و جهات ترجیحها عند تعارضها و التّفصّی عن الاعتراضات الوارده علیها فیحتاج الی معرفه حال الرواهو طرق الجرح و التّعدیل و اقسام النّصوص المتعلقه بالاحکام و انواع العلوم الادبیه من اللغه و الصرف و النحو و غیر ذلک. هذا فی حق ّ المجتهد المطلق الذی یجتهد فی الشّرع. و امّا المجتهد فی مسأله فیکفیه علم ما یتعلّق بها و لایضرّه الجهل بما لایتعلق بها. هذا کله خلاصه ما فی العضدی و حواشیه و غیرها، مجتهد بودن: و اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه). و اجتهاد او در علم شایع باشد. (کلیله و دمنه). - اجتهاد مقابل نص ّ، برابر نص ّ شرعی رأی و اجتهاد آوردن و آن ناروا و باطل باشد
عود سوختن چنانکه در عودسوز: اجتمر بالمجمر. (منتهی الارب) ، کوشش. جدّ. جهد. سعی. کدّ: این اجتهاد بجای آوردم. (کلیله و دمنه) ، رأی صواب جستن. (زوزنی). صواب جستن. (تاج المصادر) ، استنباط مسائل شرعیه بقیاس از کلام اﷲ و حدیث و اجماع به شرائطی که در کتب اصول مسطور است چنانچه واقفیت کما حقّه از محاورات لسان عرب و علم صرف و نحو در شأن نزول آیات و علم حدیث داشته باشد. (غیاث). در تعریفات آمده: اجتهاد در لغت بذل وُسعو طاقت است و در اصطلاح به کار انداختن فقیه است قوه و سعی و وسع خود را برای کسب ظنّی بحکم شرع. و اجتهاد عبارت از بذل مجهود است از پیدا کردن مقصود از راه استدلال - انتهی. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجتهاد فی اللغه استفراغ الوسع فی تحصیل امر من الامور مستلزم للکلفه والمشقّه. و لهذا یقال اجتهد فی حمل الحجر و لایقال اجتهد فی حمل الخردله. و فی اصطلاح الاصولیّین استفراغ الفقیه الوسع لتحصیل ظن ّ بحکم شرعی ّ. والمستفرغ وسعه فی ذلک التحصیل یسمی مُجتهداً بکسرالهاء، والحکم الظنّی الشرعی ّ الَّذی علیه دلیل یسمی مُجتَهَداً فیه بفتح الهاء. فقولهم استفراغ الوسع، معناه بذل تمام الطّاقه بحیث یحس ّ من نفسه العجز عن المزید علیه. و هو کالجنس. فتبیّن بهذا ان ّ تفسیرالاَّمدی لیس اعم ّ من هذا التفسیر کما زعمه البعض. و ذلک لان ّ الاَّمدی عرّف الاجتهاد باستفراغ الوسع فی طلب الظن ّ بشی ٔ من الأحکام الشرعیّه علی وجه یحس ّ من النفس العجز عن المزید علیه. و بهذا القید الأخیر خرج اجتهاد المقصّر. و هو الّذی یقف عن الطلب مع تمکّنه من الزّیاده علی فعل من السّعی فانّه لایعدّ هذا الاجتهاد فی الاصطلاح اجتهاداً مُعتبراً. فزعم هذا البعض ان ّ من ترک هذا القید جعل الاجتهاد اعم ّ. و قید الفقیه احتراز عن استفراغ غیرالفقیه وسعه کاستفراغ النّحوی وسعه فی معرفه وجوه الاعراب. و استفراغ المتکلّم وسعه فی التّوحید والصفات. و استفراغ الاصولی وسعه فی کون الادلّه حُججاً. قیل و الظّاهر انّه لاحاجه لهذا الاحتراز و لذا لم یذکر هذا القید الغزالی و الاَّمدی و غیرهما. فانّه لایصیر فقیهاً الا بعدالاجتهاد. اللّهم الاّ ان یراد بالفقه التهیّؤ بمعرفه الاحکام. و قید الظّن احتراز من القطع. اذ لا اجتهاد فی القطعیّات. و قید شرعی احتراز عن الاحکام العقلیه و الحسیّه. و فی قید بحکم، اشاره الی انّه لیس من شرط المجتهد ان یکون محیطاً بجمیعالاحکام و مدارها بالفعل. فان ّ ذلک لیس بداخل تحت الوسع، لثبوت لاادری فی بعض الاحکام. کما نقل عن مالک انّه سئل عن اربعین مسئله فقال فی ست و ثلاثین منها: لاادری. و کذا عن ابی حنیفه قال فی ثمان مسائل لاادری. و اشاره الی تجزّی الاجتهاد لجریانه فی بعض دون بعض. و تصویره ان ّ المجتهد حصل له فی بعض المسائل ما هو مناطالاجتهادمن الادلّه دون غیرها فهل له ان یجتهد فیها او لا بل لابدّ ان یکون مجتهداً مطلقاً عنده مایحتاج الیه فی جمیع المسائل من الادلّه. فقیل له ذلک اذ لو لم یتجزّی الاجتهاد لزم علم المجتهد الاَّخذ بجمیع المآخذ و یلزمه العلم بجمیع الاحکام و اللازم منتف لثبوت لاادری کما عرفت. و قیل لیس له ذلک و لایتجزّی الاجتهاد و العلم بجمیع المآخذ لایوجب العلم بجمیع الاحکام لجواز عدم العلم بالبعض لتعارض و للعجز فی الحال عن المبالغه امّا لمانع یشوّش الفکر او استدعائه زماناً. اعلم ان ّ المجتهد فی المذهب عندهم هو الَّذی له ملکه الاقتدار علی استنباط الفروع من الاصول الَّتی مهّدها امامه کالغزالی و نحوه من اصحاب الشّافعی و ابی یوسف و محمد من اصحاب ابی حنیفه و هو فی مذهب الامام بمنزله المجتهد المطلق فی الشرع حیث یستنبط الاحکام من اصول ذلک الامام. فائده- للمجتهد شرطان: الاول معرفه الباری تعالی و صفاته و تصدیق النبی صلَّی اﷲعلیه و آله و سلَّم بمعجزاته و سائر ما یتوقّف علیه علم الایمان کل ذلک بادلَّه اجمالیّه و ان لم یقدر علی التحقیق و التفصیل ما هو دأب المُتبحرین فی علم الکلام. و الثانی ان یکون عالماً بمدارک الأحکام و اقسامها و طرق اثباتها و وجوه دلالاتها و تفاصیل شرائطها و مراتبها و جهات ترجیحها عند تعارضها و التّفصّی عن الاعتراضات الوارده علیها فیحتاج الی معرفه حال الرُواهو طرق الجرح و التّعدیل و اقسام النّصوص المتعلقه بالاحکام و انواع العلوم الادبیه من اللغه و الصرف و النحو و غیر ذلک. هذا فی حق ّ المجتهد المطلق الذی یجتهد فی الشّرع. و امّا المجتهد فی مسأله فیکفیه علم ما یتعلَّق بها و لایضرّه الجهل بما لایتعلق بها. هذا کُله خلاصه ما فی العضدی و حواشیه و غیرها، مجتهد بودن: و اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه). و اجتهاد او در علم شایع باشد. (کلیله و دمنه). - اجتهاد مقابل نص ّ، برابر نَص ّ شرعی رأی و اجتهاد آوردن و آن ناروا و باطل باشد
جزیره و قلعه ای باشد در ولایت ارزروم، در ساحل جنوبی دریاچۀ وان، و در نزدیکی آن دیری است که در سنۀ 33 هجری قمری بنا شده و از سنۀ 1113 میلادی مرکز یکی از بطریرک نشینهای چهارگانه ارامنه است. رجوع به قاموس الاعلام و منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان شود
جزیره و قلعه ای باشد در ولایت ارزروم، در ساحل جنوبی دریاچۀ وان، و در نزدیکی آن دیری است که در سنۀ 33 هجری قمری بنا شده و از سنۀ 1113 میلادی مرکز یکی از بطریرک نشینهای چهارگانه ارامنه است. رجوع به قاموس الاعلام و منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان شود
ائتجار. صدقه دادن بطلب اجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از رأی خود کاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به رأی خود کار کردن. (ناظم الاطباء) ، کنکاش نمودن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر مشورت کردن. (از اقرب الموارد) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). مشورت کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24) (ناظم الاطباء) : ان الملأ یأتمرون بک لیقتلوک. (قرآن 20/28) ، ایتمر القوم، امر کرد بعضی مر بعضی را. بعضی از آن قوم امر کردند مر بعضی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ایتمر به، قصد آن کرد. (منتهی الارب)
ائتجار. صدقه دادن بطلب اجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از رأی خود کاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به رأی خود کار کردن. (ناظم الاطباء) ، کنکاش نمودن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر مشورت کردن. (از اقرب الموارد) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). مشورت کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24) (ناظم الاطباء) : ان الملأ یأتمرون بک لیقتلوک. (قرآن 20/28) ، ایتمر القوم، امر کرد بعضی مر بعضی را. بعضی از آن قوم امر کردند مر بعضی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ایتمر به، قصد آن کرد. (منتهی الارب)
ائتزار. ازار پوشیدن و به ابدال همزه به تا و ادغام تا در تا نباید گفت و آنکه در بعض حدیث آمده از تحریفات رواه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازگشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
ائتزار. ازار پوشیدن و به ابدال همزه به تا و ادغام تا در تا نباید گفت و آنکه در بعض حدیث آمده از تحریفات رواه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازگشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
ائتمان. اعتماد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امین داشتن. (المصادر زوزنی)، شتاب دادن دهش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نظر علم بلاغت، آن است که لفظ اندک بود و معنی (آن) بسیار. چنانکه سنایی گفته است: تا بحشر ای دل ار ثنا گفتی همه گفتی چو مصطفی گفتی. و چنانکه انوری گفته است: بی تو رفتست ورنه در زنبور در پی نوش کی فتادی نیش. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 377). اداء المقصود باقل من العباره المتعارفه. (تعریفات). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
ائتمان. اعتماد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امین داشتن. (المصادر زوزنی)، شتاب دادن دهش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نظر علم بلاغت، آن است که لفظ اندک بود و معنی (آن) بسیار. چنانکه سنایی گفته است: تا بحشر ای دل ار ثنا گفتی همه گفتی چو مصطفی گفتی. و چنانکه انوری گفته است: بی تو رفتست ورنه در زنبور در پی نوش کی فتادی نیش. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 377). اداء المقصود باقل من العباره المتعارفه. (تعریفات). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
رنگ کردن بزعفران. یقال: اغتمرت المراءه به. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن صورت خود را با زعفران برای صاف شدن رنگ آن. تغمﱡر. (از اقرب الموارد).
رنگ کردن بزعفران. یقال: اغتمرت المراءه به. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن صورت خود را با زعفران برای صاف شدن رنگ آن. تَغَمﱡر. (از اقرب الموارد).
عمامه و جز آن بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه بستن مرد بر سر. (از اقرب الموارد) ، باردار ناشدن ناقه با آن که گشن داده شود آن را و معتاط نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مثل عیاط. (المصادر زوزنی). اعتیاص. (متن اللغه) ، اشتر را بی علتی بکشتن. (تاج المصادر بیهقی)
عمامه و جز آن بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه بستن مرد بر سر. (از اقرب الموارد) ، باردار ناشدن ناقه با آن که گشن داده شود آن را و معتاط نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مثل عِیاط. (المصادر زوزنی). اِعتیاص. (متن اللغه) ، اشتر را بی علتی بکشتن. (تاج المصادر بیهقی)