درخشیدن زمین به پیدا شدن نبات، خدمت نیکو بجا آوردن شتران را، (ناظم الاطباء)، نیکو خدمتی استران را، (از یادداشت بخط مؤلف)، نگهبانی و چراندن شتران را، (ناظم الاطباء)، رجوع به ائتبال شود
درخشیدن زمین به پیدا شدن نبات، خدمت نیکو بجا آوردن شتران را، (ناظم الاطباء)، نیکو خدمتی استران را، (از یادداشت بخط مؤلف)، نگهبانی و چراندن شتران را، (ناظم الاطباء)، رجوع به ائتبال شود
دیبه، دیبا، دیباج، نوعی از قماش گرانمایه است، (برهان)، مزیدعلیه دیبا، (غیاث)، همان دیبا و آن جامه ای است ابریشمین که آن را دیبا نیز گویند و تعریبش دیباج است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از قماش گرانبها و زردار، قماش از حریر الوان، (ناظم الاطباء) : تابه دیماه شود کوه برنگ مصحف تا بنوروز شود دشت برنگ دیباه، فرخی، ای سیاوخش بدیدار، به روم از پی فال صورت روی تو بافند همی بر دیباه، فرخی، کنون چنان شدم از برکت سخاش که من بناز پوشم توزی و صدرۀ دیباه، فرخی، چرا دو چشم تو دیبای لعل پوش شده ست اگر نپوشند ای دوست زاهدان دیباه، مسعودسعد، از کرم پدید آید بی آگهی کرم چندین قصب و اطلس و خر و بز و دیباه، سوزنی، و رجوع به دیبا و دیباج شود
دیبه، دیبا، دیباج، نوعی از قماش گرانمایه است، (برهان)، مزیدعلیه دیبا، (غیاث)، همان دیبا و آن جامه ای است ابریشمین که آن را دیبا نیز گویند و تعریبش دیباج است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از قماش گرانبها و زردار، قماش از حریر الوان، (ناظم الاطباء) : تابه دیماه شود کوه برنگ مصحف تا بنوروز شود دشت برنگ دیباه، فرخی، ای سیاوخش بدیدار، به روم از پی فال صورت روی تو بافند همی بر دیباه، فرخی، کنون چنان شدم از برکت سخاش که من بناز پوشم توزی و صدرۀ دیباه، فرخی، چرا دو چشم تو دیبای لعل پوش شده ست اگر نپوشند ای دوست زاهدان دیباه، مسعودسعد، از کرم پدید آید بی آگهی کرم چندین قصب و اطلس و خر و بز و دیباه، سوزنی، و رجوع به دیبا و دیباج شود
دستۀ کاه. (منتهی الارب). دستۀ کاه یا علف خشک. (ناظم الاطباء) ، اجرت گرفتن بر کاری به مبلغی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اجیر شدن کسی را به مبلغی. (از اقرب الموارد)
دستۀ کاه. (منتهی الارب). دستۀ کاه یا علف خشک. (ناظم الاطباء) ، اجرت گرفتن بر کاری به مبلغی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اجیر شدن کسی را به مبلغی. (از اقرب الموارد)
عراق معرب آنست، به معنی ساحل و کنار دریا، (فرهنگ فارسی معین)، هر ساحل را بفارسی ایراه گویند، وعراق را هم بهمان اسم خوانند زیرا نزدیک بدریا است، این لفظ را عربها معرب کرده همزه اش را به عین و ها را بقاف عوض نموده عراق گفتند، (مراصدالاطلاع)، رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ایراهستان و ایرانشهر شود
عراق معرب آنست، به معنی ساحل و کنار دریا، (فرهنگ فارسی معین)، هر ساحل را بفارسی ایراه گویند، وعراق را هم بهمان اسم خوانند زیرا نزدیک بدریا است، این لفظ را عربها معرب کرده همزه اش را به عین و ها را بقاف عوض نموده عراق گفتند، (مراصدالاطلاع)، رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ایراهستان و ایرانشهر شود
سپاه. لشکر. (سروری). لشکر انبوه و سپاه. (برهان) : جوق جوق اسباه تصویرات ما سوی چشمۀ دل شتابان از ظما. مولوی. اگر دلیل وجود این صورت این بیت است، کافی نیست، چه اسپاه نیز میتوان خواند با باء فارسی.
سپاه. لشکر. (سروری). لشکر انبوه و سپاه. (برهان) : جوق جوق اسباه تصویرات ما سوی چشمۀ دل شتابان از ظما. مولوی. اگر دلیل وجود این صورت این بیت است، کافی نیست، چه اسپاه نیز میتوان خواند با باء فارسی.