جدول جو
جدول جو

معنی ایالت - جستجوی لغت در جدول جو

ایالت
هر یک از بخش های بزرگ عضو یک فدراسیون که تشکیل یک کشور واحد را می دهند، فرمانروایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
ایالت
جائی که دارای چندین حاکم نشین و ایالت باشد
تصویری از ایالت
تصویر ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
ایالت
((اِ لَ))
اداره کردن، حکومت کردن، فرمانروایی، حکومت، استان، جمع ایالات
تصویری از ایالت
تصویر ایالت
فرهنگ فارسی معین
ایالت
ساتراپ، استان، فرمانروایی
تصویری از ایالت
تصویر ایالت
فرهنگ واژه فارسی سره
ایالت
مائيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
ایالت
State
تصویری از ایالت
تصویر ایالت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ایالت
état
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ایالت
negara bagian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ایالت
stato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ایالت
รัฐ
دیکشنری فارسی به تایلندی
ایالت
государство
دیکشنری فارسی به روسی
ایالت
Staat
دیکشنری فارسی به آلمانی
ایالت
штат
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ایالت
stan
دیکشنری فارسی به لهستانی
ایالت
دیکشنری فارسی به چینی
ایالت
estado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ایالت
ریاست
دیکشنری فارسی به اردو
ایالت
estado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ایالت
staat
دیکشنری فارسی به هلندی
ایالت
hali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ایالت
eyalet
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ایالت
دیکشنری فارسی به کره ای
ایالت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ایالت
מְדִינָה
دیکشنری فارسی به عبری
ایالت
राज्य
دیکشنری فارسی به هندی
ایالت
রাজ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطالت
تصویر اطالت
طول دادن چیزی را دراز کردن بدرازا کشیدن: اطاله کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصالت
تصویر اصالت
نجابت، شرافت، اصیل بودن، اصلی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دورکردن راندن، برداشتن از میان برداشتن، نیست گردانیدن، پاک کردن زدودن طرد و دفع کردن دور کردن (از جایی) راندن، زایل کردن محو کردن بر طرف کردن از بین بردن، هک کردن نیست گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب دامان گردانیدن فروهشتن دامان و جز آن، زیاد کردن ساکنی بر وتد آخر جزو و آن در مستفعلن مستفعن باشد، یا اذالت کسی. خوار و سبک داشتن او را و پروای وی نکردن خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کار واگذاری، دیگرگونی، چاره سازی، در زبانزد دادگستری به دادگاه هم ارز فرستادن: دگر داد گاهی محول کردن واگذاشتن کار بدیگری، بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن، حیله کردن چاره ساختن، خارج ساختن رسیدگی بجرمی از محکمه ای که صحیت محلی دارد و بمحکمه هم عرض آن فرستادن، این خروج از صحیت بمنظور حفظ نظم و رعایت مصالح صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجالت
تصویر اجالت
گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایالتی
تصویر ایالتی
جمع یوم، روزها روزگاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایالات
تصویر ایالات
استان، فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصالت
تصویر اصالت
نژادگی، تبارمندی، نیک نژادی
فرهنگ واژه فارسی سره